محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۵: کنار آمدن با بیماری مزمن؛ از رایت و ایلیس

 


نویسندگان این کتاب هر دو مشاور و متخصص «مدیریت درد» مخصوصاً در حوزهٔ درد مزمن هستند. هر دو در کلیسا فعالیت می‌کنند و عمدهٔ مخاطبانشان مسیحی هستند. به همین خاطر مضمون اصلی این کتاب بسیار مذهبی و گره‌خورده با تعالیم مسیحیت است. از این جهت شاید این کتاب در بازار کتاب که قاعدتاً سکولاریسم و تا حدی بودائیسم در این موضوع در جریان اصلی است مورد تبلیغ قرار نگیرد. چقدر برایم دلچسب بود که کتاب به جای آن که از مفهوم کلی بی‌معنی «کائنات» بگوید، از خدا و امتحانات الهی حرف زده است و توصیه به مأیوس نشدن از رحمت خداوند کرده است. من این کتاب را به صورت آنلاین خریدم و در کتاب‌فروشی خاصی آن را ندیده‌ام. نقطهٔ قوت اصلی این کتاب همدردی با مخاطب و توصیف وضعیت قبل از تجویز راه حل است. اصلاً حرف اصلی این کتاب آن است که راه حلی برای «رفع درد مزمن» وجود ندارد اما راه حل‌های بسیاری برای «کنار آمدن با درد» وجود دارد. 

 

ادامه مطلب...
۲۹ مهر ۰۰ ، ۲۳:۳۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۴: مارتین درسلر؛ از استیون میلهاوزر

 

 

 

«مارتین درسلر» نوشتهٔ «استیون میلهاوزر» داستانی است در مورد پسرکی نیویورکی از خانوادهٔ مهاجر آلمانی که پدرش مغازهٔ سیگار فروشی دارد. او کم‌کم با فکرهای «رؤیای آمریکایی»‌اش پله‌های ترقی را طی می‌کند و خودش صاحب هتلی مجلل می‌شود. داستان در اواخر قرن نوزدهم می‌گذرد و روند شکوفایی نیویورک جدید را در لابه‌لایش بیان می‌کند. زاویهٔ دید دانای کل است و تمام داستان با کمترین میزان خرده‌داستان دربارهٔ فکرهای اقتصادی مارتین از وردست سیگارفروشی تا خدمتکار هتل و رستوران‌دار و بعداً هتل‌دار است. به همین خاطر اگر برچسب «برندهٔ جایزهٔ پولیتزر ۱۹۹۷» را از خاطر ببریم، اصلاً با چیز دندان‌گیری طرف نیستیم. همین که در همان بیست صفحهٔ اول ته قصه کاملاً قابل حدس است برایم کافی بود که بعد از خواندن یک‌سوم از داستان، آن را کنار بگذارم: مگر چقدر عمر داریم با این همه گزینه برای خواندن؟

 

به گمانم قبلاً هم گفته‌ام که جایزهٔ پولیتزر جایزه‌ای است که خیلی وقت‌ها ایدئولوژی‌زده برندگانش را انتخاب می‌کند. از میان چندین برندهٔ پولیتزر که دراین سال‌ها خوانده‌ام برایم مسجل شده است که باید انتظار یک اثر پیش‌پا افتاده یا حتی یک شاهکار هنری را در عین حال داشته باشم.
 

۲۶ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۳: دریاروندگان جزیرهٔ آبی‌تر؛ از عباس معروفی

 


اسم داستان‌های این کتاب را می‌گذارم «غمباد». معروفی در مورد بیماری اخیرش نوشت:

 

"سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک‌وقت، معروفی!»
و من غصه خوردم.
اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام، از دوشنبه وارد مرحله‌ پرتودرمانی می‌شوم؛ در تونلی تاریک به نقطه‌های روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم.
هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده. پش گِهبت.»
گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.»
خندید."

 

این کتاب عملاً جمع‌آوری سه کتاب قبل‌تر عباس معروفی است. داستان‌ها در بازهٔ طولانی ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ نوشته شده‌اند و به همین خاطر کیفیت داستان‌ها همبستگی واضحی با پختگی نویسنده دارد. این مجموعه برخلاف بسیاری دیگر از داستان‌های کوتاه ایرانی که خوانده‌ام «ادا درآور» نیست، با زیست بومی ایرانی نزدیک است، و مهم‌تر از همه غم‌اش به نظر اصیل می‌آید. برخی از داستان‌ها گویا مستندهای خاطرات معروفی از کودکی‌اش در سنگسر و پدربزرگ‌اش است. برخی دیگر فضای دههٔ شصت و تهرانِ زیر فشار جنگ را تصویر می‌کند. او دل خوشی از سربازی ندارد و در چند داستان از جمله «سرباز بومی» فضای رقت‌انگیز سربازی را تصویر می‌کند (که البته مربوط به زمان شاه است و الان سربازی سامان‌دهی شده است و استعداد جوانان در سربازی شکوفا می‌شود). او خوب می‌نویسد، اما همان‌طور که گفتم همهٔ‌ داستان‌ها از یک سطح کیفیت برخوردار نیستند کما این که داستان «شبانهٔ ۱» که به اکبر رادی تقدیم شده به واضح به دوره‌ای تعلق دارد که معروفی قرار است غربت‌نشین بشود و درد تمام وجودش را گرفته است. گفتم که: این کتاب خود غمباد است.

 

پ.ن. هنوزاهنوز «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» از «بیژن نجدی» بهترین مجموعه داستان فارسی‌‌ای است که خوانده‌ام.
 

۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۲: عشق و چیزهای دیگر؛ از مصطفی مستور

این مطلب را حدوداً سه سال پیش، همان موقعی که کتاب را خواندم، نوشتم و به دلایلی توفیق انتشارش تا حال نبود.

ادامه مطلب...
۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۱: ظلم، جهل و برزخیان زمین؛ از محمد قائد

 


«اگر ظلم از کفر بدتر باشد، جهل از هر دو بدتر است.»

ادامه مطلب...
۱۴ مهر ۰۰ ، ۰۳:۴۴ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۰: نگران نباش؛ از مهسا محب‌علی

 

خلاصه‌اش این که طرح یک‌خطی داستان بسیار جذاب است: تهران شده پر از پس‌لرزه و هول مرگ همه را گرفته. راوی دختر معتادی است در تمنای اندکی متاع. و دربه‌در در شهر می‌گردد و مشاهدات را می‌گوید. فرای طرح یک‌خطی، پرداخت، انتخاب واژه‌ها، نوع نگاه (به نظرم غیرانسانی) به همه از پدر و مادر گرفته تا مردم شهر و فضاسازی که به نظرم خیلی دم‌دستی و غیرقابل باور است، مرا بر آن داشت که از این رمان ۱۳۰ صفحه‌ای در همان صفحهٔ پنجاهم خداحافظی کنم.

 

پ.ن. این کتاب به شکلی غیرمرسوم از چند انتشارات منتشر شده است. طرح جلد چندش‌آور انتشارات نیماژش حس درون رمان را خوب تداعی می‌کند اگرچه که انتشارات در نوبت‌های بعدی طرح جلد را تغییر داد.
 

۱۳ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۹: آذر، شهدخت، پرویز و دیگران؛ از مرجان شیرمحمدی

 

از این رمان فیلم ساخته شده است. مکالمه‌های فیلم تقریباً در اکثر جاها رونوشت از رمان است. حتی تک‌گویه‌ها رونوشت توضیحات رمان است. اصلاً گاهی آدم شک می‌کند دارد رمان می‌خواند یا فیلم‌نامه. نوشته‌ای پرمکالمه و کم‌توصیف. وقتی فیلم را دیدم، در مورد بهرام (رامبد جوان) و چرایی‌اش در فیلم مشکل داشتم. ظاهراً به هر دلیلی در فیلم از او گفته نشده که مثلاً آدم هنرمند تارک دنیایی‌ست که چهار سال جنگ بوده ولی در خانه سگ دارد (در داستان با اسم مونس، در فیلم بهادر)، پدرش خودکشی کرده، و رفتارهای لیبرال در صحبت و معاشرت با خانم‌ها دارد. در فیلم دیوان‌بیگی (پدر) از بهرام می‌خواهد از دخترش خواستگاری کند ولی در داستان خود بهرام است که با دختر مؤانست می‌کند.  انتهای رمان در کل خیلی بیش از حد رمانتیک شده است.  به نظرم موفقیت (نسبی) فیلم مدیون بازی‌های طبیعی فخیم‌زاده و البته فضای طبیعت حاکم بر فیلم است اما این رمان حتی از یک رمان متوسط هم پایین‌تر است.
 

۰۹ مهر ۰۰ ، ۰۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۸: خانهٔ لهستانی‌ها؛ از مرجان شیرمحمدی


نقد یک‌خطی: عالی است؛ بخوانیدش.

 

مرجان شیرمحمدی نویسنده و بازیگر سینماست. او همسر بهروز افخمی کارگردان مطرح سینماست و این رمان را به او تقدیم کرده است. رمان از زاویهٔ دید راوی پسربچهٔ ده‌ساله‌ای است که در خانه‌ای قدیمی که سابقاً متعلق به آوارگان لهستانی بوده زندگی می‌کند. زمان رمان احتمالاً دههٔ پنجاه شمسی است؛ نشان به نشان آن که برخی از شخصیت‌های داستان از برج شهیاد بی‌خبرند. این داستان از نظر فضا شبیه به «همسایه‌ها»ی احمد محمود است و از نظر سبک روایت شبیه به «کشتن مرغ مقلد» نوشتهٔ هارپر لی است، و شاید تا حدی شبیه «سهرهٔ طلایی» نوشتهٔ دونا تارت (۲۰۱۳) باشد. داستان به شدت بی‌ادعاست. نه در مورد خلأهای روحی انسان مدرن از دید اگزیستانسیالیستی صحبت می‌کند و نه نقد سیاسی تاریخی دارد. حسن این رمان در آن است که خوب جمله می‌سازد. خوب فضاسازی می‌کند و تا حد بسیاری متأثر از عقبهٔ سینمایی شیرمحمدی به فیلم نزدیک است. آن چیزی که بیشتر از همه، به نظرم، تحسین‌برانگیز است رعایت زاویهٔ دید پسربچه‌ای ده‌ساله است. زبان رمان بسیار جاافتاده و متناسب با آن فضاست؛ اگرچه جاهایی آوردن تکه‌اصطلاحاتی مانند «یک سری» که از زبان عرفی (به نظرم مبتذل) امروز آورده شده در ذوق می‌زند. شاید ایراد دیگر شروع داستان است که حداقل ده شخصیت در یک صفحه معرفی شده‌اند و به نظرم بیشتر به معرفی‌نامهٔ آغاز فیلم‌نامه می‌خورد تا رمان. به جز این‌ها، از طرح جلد کتاب  که عکس‌اش از خود نویسنده است تا پی‌رنگ و جملات، با کتابی تحسین‌برانگیز مواجهیم. متأسفانه در این زمانهٔ کتاب‌نخوانی سخت است باور کنی چاپ پنجم این کتاب یعنی صرفاً پنج تا هزار نسخه یعنی نیم‌چاپ از کتاب‌های دو یا سه دههٔ پیش.

 

پی‌نوشت ۱: از بس در این روزگار بازیگران جرأت کتاب‌نویسی یافته‌اند، با دیدی تقریباً منفی به سراغ کتاب رفتم. همان سه چهار صفحهٔ اول فهمیدم که اشتباه بوده است. احتمالاً به زودی بروم سراغ دیگر کار نویسنده که همسرش آن را فیلم کرده است با بازی خود نویسنده و جایزه هم گرفته است.

 

پی‌نوشت ۲: در باب رمان‌های خوب در فضاسازی محیط این دو کار را توصیه می‌کنم: اندوه مونالیزا از شاهرخ گیوا (نشر چشمه) و آلبوم خانوادگی از مجتبی پورحسن (نشر زاوش).
 

۰۳ مهر ۰۰ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۷: تن تنهایی؛ اثر سحر سخایی


نویسنده آهنگساز و نوازندهٔ حرفه‌ای تار است. برای چند فیلم آهنگ ساخته و در چند کنسرت از جمله کنسرت‌های همایون شجریان همنوازی کرده است. داستان نیز در مورد چند دانشجوی موسیقی است و هر فصل کتاب نام گوشه‌ای از گوشه‌های موسیقی ایرانی است.


و اما بعد. ادای میلان کوندرا را درآوردن نخست نیاز به شناخت فنون روایت دارد، سپس نیاز به تفکر عمیق فراتر از فهم عرفی از روابط. نویسنده در هر دو به شدت می‌لنگد. این رمان همین که از سوی ناشری تخصصی منتشر شده است جای تعجب دارد. یا باید به حال فضای غالب داستان‌نویسی دههٔ نود گریید، یا باید دلیل را جای دیگر جستجو کرد. صحبت در مورد مضمون این داستان عبث است وقتی که داستان در نکات اولیهٔ روایت بدجور می‌لنگد. نویسنده خواسته شبیه به «بار هستی» میلان کوندرا ادای فلسفی دربیاورد اما بدجور توی ذوق می‌زند و بی‌ربط است. آوردن نشانه‌های زیستی طبقهٔ متوسط مانند کتاب نیچه در اتاق خواب، عشق عجیب به ساز و در کوچه پرسه زدن به شدت متظاهر است. به قول کتاب‌خوان‌های آمریکایی این کتاب pretentious است. 

 

پی‌نوشت ۱: یکی از آفات زیاد داستان خواندن آن است که در جستجوی بازسازی لذتی که از انگشت‌شمار داستان به دست می‌آید، هی کتاب می‌خوانی و هی حالت بد می‌شود. این هم شبیه به بسیاری دیگر از کتاب‌های حال‌بد‌کن.

 

پی‌نوشت ۲: در مدتی که ننوشتم، کتابی از «کنزابورو اوئه» نویسندهٔ ژاپنی برندهٔ جایزهٔ نوبل ۱۹۹۴ خواندم که به نظرم خوب بود. ظاهراً با عنوان «یک مسألهٔ شخصی» ترجمه شده است.
 

۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۶: دود؛ اثر حسین سناپور

 


«دود» رمان کوتاهی است از «حسین سناپور». زاویهٔ دید اول شخص (راوی شخصیت اول) و نحوهٔ روایت پر از جریان سیال خیال است. از نظر مضمون این رمان مرا تا حدی یاد «سرگذشت پرندهٔ کوکی» از «هاروکی مواراکامی» می‌اندازد (شاید به خاطر رفتارهای نیست‌انگارانهٔ شخصیت اول). اما ایرادی بسیار اساسی در رمان «دود» وجود دارد: روابط شخصیت‌ها تبیین نشده است. رفتارهای ناامیدانهٔ حسام، شخصیت اول داستان، به جز کنایه‌هایی به گذشته مانند اتفاق‌های دانشگاه (کی؟ کجا؟ چگونه؟) توجیه دیگری ندارد. پیگیری او از اتفاقی که برای لادن افتاده توجیه ندارد. در مجموع می‌شود گفت این رمان اگر خوب پرداخت می‌شد، شاید به جایی می‌رسید. اما چیزی که الان در دست ماست، کاری است نصفه‌نیمه و از یاد رفتنی.

قبلاً در مورد معروف‌ترین رمان سناپور، «نیمهٔ‌ غائب»، نوشته بودم:
https://delsharm.blog.ir/1396/11/12/nime-ghaeb


 

۳۱ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی