جهان درخت بدون جوانهای شده است
که طعمهی طمع موریانهای شده است
به گریه سنگ به هم میزنند و میخندند
بیا ببین که دیوانهخانهای شده است
"امیدواری بهبود" را چه توصیفی
جز اینکه دلخوشی کودکانهای شده است
به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ
مطیع شعبدهی تازیانهای شده است
دلی که در فلک سعد بال و پر میزد
کنون فلکزدهی آب و دانهای شده است
غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود
به گوش مردم بیغم ترانهای شده است
وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ
رفیق، گمشدهی بینشانهای شده است
گمان یافتن کیمیای خوشبختی
برای عهد شکستن بهانهای شده است
نه قدر لطف، نه رسم وفا نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانهای شده است