محمدصادق رسولی

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب-شعر» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۴۵: وجود؛ از فاضل نظری

 

جهان درخت بدون جوانه‌ای شده‌ است
که طعمه‌ی طمع موریانه‌ای شده است

به گریه سنگ به هم می‌زنند و می‌خندند
بیا ببین که دیوانه‌خانه‌ای شده است

"امیدواری بهبود" را چه توصیفی
جز اینکه دلخوشی کودکانه‌ای شده است

به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ
مطیع شعبده‌ی تازیانه‌ای شده است

دلی که در فلک سعد بال و پر می‌زد
کنون فلک‌زده‌ی آب و دانه‌ای شده‌ است

غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود
به گوش مردم بی‌غم ترانه‌ای شده است

وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ
رفیق، گمشده‌ی بی‌نشانه‌ای شده است

گمان یافتن کیمیای خوشبختی
برای عهد شکستن بهانه‌ای شده است

نه قدر لطف، نه رسم وفا نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است

۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۴: دنیا را گشتم بدون تو؛ از ناظم حکمت

 


وقت رفتن است
وقت افتادن به تهی تاریک، یک‌باره
هرگز نخواهم فهمید
خزیدن کرم‌ها درون جمجمه‌ام را
پوسیدن گوشت تنم را
یاد مرگ لحظه‌ای تنهایم نمی‌گذارد
این یعنی مرگ همین نزدیکی‌هاست

«ص ۱۲۸»

 

پی‌نوشت ۱:

 

یاد این شعر از غلامرضا بروسان افتادم که مرگ ناظم حکمت را اشاره کرده است:

ادامه مطلب...
۱۰ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۳۳: دوربین قدیمی؛ از عباس صفاری

 

از دنیا برایش
یک خیابان کپک‌زده مانده است
از خیابان یک خانهٔ ورم‌کرده
و از خانه
یک اتاق خواب کوچک
با تخت‌خوابی که شب به شب
بزرگ‌تر می‌شود


واقعاً به جز تکه‌های محدودی مثل قطعه‌ای که نوشته‌ام، نتوانستم از شعرهایش لذت ببرم و جهانش را بفهمم.
 

۲۲ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۲۳: این هم از این؛ از امیرعلی سلیمانی

برخی از غزل‌های این مجموعه نشان از قریحهٔ خوب و مطالعهٔ فراوان این شاعر جوان دارد از جمله غزلی که در آغاز کتاب آمده است:

 

شبی که سوختم از خاطرات خام گذشتم
حلالت آن‌همه دلتنگیِ مدام، گذشتم

غرور با تو برایم حقیر بود، همیشه
به احترام تو از خیر احترام گذشتم

پس از تو از همه‌ی بوسه‌های ساعت مستی
اگر حلال بریدم، اگر حرام گذشتم

نخواستم که به هر آب‌و‌دانه دل بسپارم
چه‌قدر بعد تو از بام پشت‌بام گذشتم

حکایت من و تو داستان مختصری بود
سلام کردم و از پاسخ سلام گذشتم

۲۷ آبان ۰۲ ، ۰۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۱۹:‌ غزل هزارهٔ دیگر؛ از محمدسعید میرزایی

اوایل دههٔ هشتاد در دوران نوجوانی پای ثابت جلسات ادبی بودم و در آن جمعی که شعر موزون به هیچ گرفته می‌شد، حرف از پدیده‌ای در غزل امروز بود به اسم محمدسعید میرزایی. کسی که غزل روایت را پی گرفته است، می‌تواند از کلمات امروزی در غزل استفاده کند و مانند داستان غزل بگوید. از وزن‌های جدید در غزل استفاده می‌کند و توانایی خارق‌العاده‌ای در استفاده از قوافی سخت دارد. گذشت و دانشجو شدم و تهران و خیابان انقلاب و فروشگاه خانهٔ شاعران و «الواح صلح» از میرزایی. کتابی ضخیم پر از شعر زخیم (پر از زخم). با هم‌اتاقی‌ام در خوابگاه می‌خواندیم و می‌خندیدیم به بازی‌های زبانی بی‌موردی که انجام می‌داد: بعدتر کتاب «مرد بی‌مورد»ش را نیز خواندم و اندکی از «الواح صلح» قابل تحمل‌تر بود. در الواح صلح، یکی از غزل‌ها ردیفش «خون و استفراغ» بود و اگر درست خاطرم باشد آخرین بیت‌اش این بود: «فعل فعل فعلاتن، فعل فعل فعلات/صدای نالهٔ غوکان و خون و استفراغ».

ادامه مطلب...
۱۸ آبان ۰۲ ، ۰۴:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۱۶: خنده در برف؛ از عباس صفاری

مرحوم عباس صفاری ساکن لس‌آنجلس بود و کتاب‌هایش در ایران منتشر می‌شد. خیلی از ایشان تعریف شنیده بودم و منتقدان به‌نامی او را ستوده‌اند اما من هر چه تلاش کردم نتوانستم با زبان و جهان این شاعر ارتباط بگیرم. اگر حرف منتقدان را نادیده بگیرم، به نظرم اصلاً این شعرها خوب نیستند. بخشی از یکی از شعرهای صفاری در مجموعهٔ دیگری را اتفاقی دیدم و به نظرم تصویر جالبی داشت:

 

از هزاران زنی که فردا
پیاده می‌شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند

 

مثلاً در همین نمونهٔ بالا نمی‌فهمم چرا نباید بنویسد «از قطار پیاده می‌شوند». تکرار زیاد ساختارهای نحوی ناآشنا در این مجموعه برای من آزاردهنده بوده است و حتی نتوانستم همهٔ شعرهای این مجموعه را کامل بخوانم.

۱۲ آبان ۰۲ ، ۲۲:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۱۱: هنوز ای وطن؛ از جواد مجابی

تعداد زیادی شعر سپید که بر اساس تاریخ از اواخر سال ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶ نوشته شده است. زبان شعر بسیار ناسلیس است: چه نیازی به جابجایی نهاد و گزاره، فاعل و فعل و مفعول در شعر سپید است وقتی وزن مشخصی وجود ندارد؟ حتی در ذهنم تلاش کردم معادل نحوی نسبتاً درست آن را بازخوانی کنم و به نظرم آمد که اتفاقاً خوش‌خوان‌تر می‌شود. از نظر مضمون واقعاً نمی‌دانم چه بگویم؟ به نظر می‌آید این کتاب حاصل تراوشات ذهنی دوران بازنشستگی باشد (الان دارم سعی می‌کنم حفظ ادب کنم).

۲۵ مهر ۰۲ ، ۲۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۹: ویترین خالی؛ از واهه آرمن


نوشته‌های این مجموعه سبک خاصی دارد: شعر و در ادامه نثری کوتاه در توضیح اتفاقی یا خاطره‌ای مرتبط با شعر. در مجموع به نظرم رسید باید شعرها را پشت هم خواند چرا که سبکی شبه‌روایی دارند. یک جورهایی مرا یاد آثار «هوشنگ ایرانی» انداخت. اما این سطح از استفاده از زبان ساده بدون پیرایه‌ها و آرایه‌های ادبی دلچسب نیست.

 

 

او
به ماه نگاه می‌کرد
و من
به فکر شعری نو بودم

پرسید
  اگر روزی
  از آن تو نباشم
  باز
  آنِ تو خواهم بود؟

هر بار که به ماه نگاه می‌کنم به یاد و او نیل آرمسترانگ می‌افتم. لبخند می‌زنم و شوری برای نوشتن در من بیدار می‌شود ناگفتنی.
دیشب، پیش از خواب، داشتم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگر آرمسترانگ به جای پرچمی که به کرهٔ ماه برد، چند کتاب شعر با خودش می‌برد. در آن صورت، ماه به چشم مردم دنیا خیلی زیباتر می‌شد. خیلی.

 

۲۴ مهر ۰۲ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۴: آشویتس خصوصی من؛ از حسن همایون

دوستت دارم یعنی

سر بچرخان به سمتی که شانه‌ام می‌لرزد

با سر انگشت‌هات   اشک‌هام را پاک  کن

بپرس            اتفاقی افتاده است    

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۱: منجنیق؛ از حسین صفا

 

چنگی به دل نزد. برخی از شعرهای این مجموعه را محسن چاوشی خوانده و نوآورانه اجرایشان کرده است. مانند شعر «ببر به نام خداوندت...» یا «بباف مویت را؛ اگر مرا آن مو طناب دار شود»

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی