محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۶: شماس شامی؛ از مجید قیصری

 

این مطلب از من در بخش نقد کتاب شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب

 

مجید قیصری را بیشتر در حوزۀ داستان دفاع مقدّس می‌شناسم؛ نویسنده‌ای که در گونه‌های مختلف داستانی دربارۀ دفاع مقدّس، خودش را آزموده و در بیشتر موارد، سربلند بیرون آمده است. در «شمّاس شامی» او چالشی جدید برای خود برگزیده است: چگونه از روایت چندخطی و مبهم از تاریخ، آن هم از حاشیۀ یک واقعۀ بزرگ، داستانی بلند بسازیم؟ برای این کار، او به روایتی اتّکا کرده است که خیلی کوتاه از آن در حواشی بعد از واقعۀ کربلا در تاریخ اشاره شده است. برای این کار، قیصری از بسیاری از عناصر جریان موسوم به پست‌مدرن در ادبیات داستانی بهره می‌برد. آغاز کتاب مانند بسیاری از ادبیات داستانی پست‌مدرن، خواننده را فریب می‌دهد، پنداری نامه‌ای واقعاً پیدا شده، به عربی ترجمه شده و سپس متن عربی به فارسی ترجمه شده است. اگر کسی اهل خواندن داستان‌های پست‌مدرن از سنخ اصطلاحاً فراداستان یا متافیکشن نباشد، ممکن است در آغاز داستان دچار سوءتفاهم شود؛ آن‌قدری که مخاطب گمان کند واقعاً قیصری نامه‌ای را از جایی پیدا کرده است و حالا خواسته یک بار ترجمه را بیازماید.
فراداستان را اگر بخواهم ساده تعریف کنم، می‌شود داستان در دل داستان، مانند داستان‌های شهرزاد در «هزار و یک‌ شب» یا داستان در داستان در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشتۀ‌ «ایتالو کالوینو». فراداستان در ظاهر نوعی بازی با مخاطب است که نویسنده از سر رندی به مخاطب القا می‌کند که خود نقشی در شکل‌گیری داستان نداشته است و صرفاً بازگوکنندۀ روایتی است که به دستش رسیده است. از این جور رودست‌ها در برخی از رمان‌های قرن بیستم پست‌مدرن می‌توان دید، مثلاً در «لولیتا»ی ناباکوف و «نام گل سرخ» از امبرتو اکو.


پیرنگ اصلی «شمّاس شامی» آن است که خدمتگزار راهبه‌ای در اطراف دمشق برای نمایندۀ امپراتور روم نامه می‌نویسد و می‌گوید چرا از نظر او سرورش جالوت فرد بی‌گناهی است و چگونه جالوت یک‌شبه از قامت یکی از نزدیکان خلیفۀ وقت، یزید پسر معاویه، به مغضوبان او تبدیل شده است. این نامه در بیست‌وهشت بخش نوشته شده است و اینجاست که قیصری هنر خود را با تعلیق و محدودسازی زاویۀ دید از دیدگاه خادمی که راه به قصر نداشته و همه چیز را با مخلوطی از حدس و گمان بیان می‌کند، نشان می‌دهد. به بیانی دیگر، قیصری از فنّ راوی نامطمئن حدّاکثر بهره را می‌برد که هم بر تعلیق کار بیفزاید و هم آنجاهایی از تاریخ را که مبهم است، به حساب ندانستن راوی، رفع و رجوع کند. البتّه نمی‌شود همۀ این را به حساب ابهام تاریخ گذاشت، چرا که قیصری در کتاب دیگرش «دیگر اسمت را عوض نکن» و هم‌چنین داستان کوتاه «نفر سوم از سمت چپ» دقیقاً از همین شگرد برای تعلیق و سپس تأثیرگذاری مخاطب در مورد تألّمات روحی جنگ استفاده کرده است. این را نیز در حاشیه بگویم که به نظرم داستان بلند «دیگر اسمت را عوض نکن» که به سبک نامۀ دوطرفه بین سربازی ایرانی و سربازی عراقی نوشته شده است، جزو آثار خوب و قابل تأمّل در حوزۀ‌ ادبیات مقاومت و دفاع مقدّس است.


حادثۀ عاشورا چیزی است شبیه به قصّۀ عشق که از هر زبان که می‌شنویم، نامکرّر می‌نماید. راحت‌ترین کار شاید آن باشد که آن قصّه را دوباره با تشنگی، علقمه، اسارت کودکان و زنان و سرهای روی نیزه بازگو کرد و به خاطر حرارتی که در قلوب مؤمنین است، این قصّه برای همیشه جانکاه و تأمّل‌زا می‌ماند. امّا کار نویسندۀ حرفه‌ای آن است که همیشه زاویۀ دید جدیدی را به مخاطب نشان بدهد که از آن زاویۀ دید بتواند جور دیگری با مسأله روبه‌رو شود. اینجاست که شراب‌خواری درباریان اموی و ترسی که بر جان‌های سربازان پس از کربلا افتاده است، از زاویۀ‌ دید راوی‌ای بیان می‌شود که ظاهراً به خاطر مسیحی بودنش، هیچ تعصّبی نسبت به مسأله ندارد. او خادم است و وقتی سرورش به دربار یزید می‌رود، باید بیرون منتظر بماند و اینجا تنها راوی گفتگوهای پراکندۀ نگهبانان باشد و از روی حالت چهرۀ سرورش، حدس‌هایی از اتّفاقاتی که در قصر یزید افتاده است، بزند.


از قوّت‌های این رمان کوتاه (نوولا) گفتیم امّا خوب است از نقطۀ ضعفش نیز بگوییم. به نظرم زبان کار اصلاً‌ مناسب این فضا نیست. استفاده از کلمات امروزی مانند «پیگیر» و بدتر از آن کلمات غیرفارسی مانند «ماساژ» و «کنترل» از نویسنده‌ای پرسابقه انتظار نمی‌رود. اینجاست که جای خالی ویراستاری دقیق به چشم می‌آید و شاید همین یک نقیصه از ماندگار شدن این اثر در ادبیات بکاهد، چرا که به قول شفیعی کدکنی، تاریخ غربالگر بی‌رحمی است برای ادبیات. نوع روایت این کتاب چیزی شبیه «بازماندۀ روز»‌ از ایشی‌گورو است امّا در «بازماندۀ روز» ایشی‌گورو از ابزار زبان برای شکل‌دهی به زاویۀ‌ دید راوی، بهرۀ خوبی می‌برد. جای زبانی شبه‌کهن در کار قیصری واقعاً خالی است.


در مجموع «شمّاس شامی» کاری است خواندنی که می‌توانست از این‌ها هم بهتر باشد. امیدوارم با وارد شدن نویسندگان حرفه‌ای به حوزۀ ادبیات دینی و تاریخی، بخشی از قصّه‌های کمتر شنیده‌شده از تاریخ را با زاویۀ دید جدیدی بخوانیم. هر کسی حوصلۀ خواندن تاریخ ندارد؛ به قول امید مهدی‌نژاد «تاریخ را برای نخواندن نوشته‌اند» ولی معمولاً اقبال بیشتری به روایت‌های داستانی می‌شود.

 

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۵: چشم به راه ابریشم؛ از علی اسداللهی

 

مربای بهار نارنج

بر میز صبحانه

...

بهار

خون درخت را

در شیشه کرده است

 

 

علی اسداللهی هم‌ورودی من در دانشگاه بود. چند درس پایه (عمومی) هم‌کلاس بودیم و چند باری در جاهای مختلف با هم در باب شعر حرف زدیم. قطعاً مرا یادش نمی‌آید چرا که بر خلاف او که پرشور و پرحاشیه(ی سیاسی) بود، من سرم در لاک خودم بود. از این جهت، تنها شباهت‌مان علاقه به شعر بود و بس. منصفانه بخواهم بگویم این مجموعه (نشر نگاه، ۱۳۹۱) برای سنی که او در آن شعرها را نوشته خوب است و امیدوارکننده. نمی‌دانم بعدش چقدر جلوتر از این حد رفته است. ظاهراً در صفحهٔ شخصی‌اش همهٔ کتاب‌هایش را برای دریافت گذاشته است.

۱۰ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

مرثیه‌های سرو کاشمر

 

گمانم حوالی زمستان ۹۰ بود. به من گفتی بیا پارک لاله کارت دارم. قبل از آن که سر کار بروم،‌ از خوابگاه که راه افتادم خودم را رساندم به پارک لاله. حافظه است دیگر. من الان نامطمئن‌ترین راوی این قصه‌ام. آیا واقعاً زمستان ۹۰ بود یا ۸۹؟ نمی‌دانم. نشستیم روی نیمکتی رو به خشکی بوته‌های خسته از زمستان زیر آفتاب روشن تهران. از تو خواستم حرف بزنی. چیزی نگفتی. نگفتی و نگفتی تا بالأخره گفتنت آمد. هیچ وقت بلد نبودی جدی حرف بزنی. مخصوصاً دربارهٔ خودت. همین‌طوری بود که بیشتر همه چیز را به شوخی می‌گرفتی. و من که شبیه تو زیاد اهل لودگی بودم می‌فهمیدم که شوخی چندین قدم از غم جلوتر است. از من پرسیدی چطوری شد که این همه پیشرفت کرده‌ای و من درجا زده‌ام؟ دروغ چرا. لحظه‌ای به خودم مغرور شدم ولی آن لحظه با همهٔ بی‌ظرفیتی‌ام خودم را نگه داشتم و خودم را به کوچهٔ علی‌چپ زدم. کدام پیشرفت؟ نکند همین پذیرش مسخرهٔ دانشگاه و چند تا مقالهٔ آبکی را می‌گویی پیشرفت؟ 

ادامه مطلب...
۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۴۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۴: واقعیت رؤیای من است؛ از بیژن نجدی

 

فکر می‌کنم سال ۸۲ بود که در جلسه‌ای ادبی در شهرستان بودم و کسی از کتاب «خواهران این تابستان» شعری خواند که بسیار برایم جذاب بود.  چند وقت بعد همان کس شعری دیگر خواند از همان کتاب که جذابیت کتاب را برایم دوچندان کرد (شعر ۱ و ۴ در پایین مطلب). آنقدر جذاب که در اولین فرصتی که به تهران رفتم آن را خریدم. در واقع پول زیادی نداشتم و این تنها کتابی بود که می‌خواستم بخرم. قبل‌تر از بیژن نجدی «دوباره از همان خیابان‌ها» را خوانده بودم ولی هنوز چیز زیادی از داستان کوتاه نمی‌فهمیدم. 

بیژن نجدی کم‌کار بود و تنها کتابی که موقع زنده بودنش از او منتشر شده است «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» است که به نظرم جزو شاهکارهای داستان کوتاه معاصر است. بعداً همسرش پروانه محسنی کتاب‌هایش را که البته زیاد هم نبودند منتشر کرد. «خوهران این تابستان» تنها مجموعهٔ شعری بود که از او منتشر می‌شد که طرح جلد و صفحه‌چینی خوبی داشت و به دلایلی که نمی‌دانم انتشارش متوقف شد و کتاب «واقعیت رؤیای من است» در واقع همان کتاب است با ناشری دیگر و طرح جلدی دیگرتر.

اگر بخواهیم موشکافانه در مورد کتاب نظر بدهیم می‌شود گفت که اگر نجدی زنده بود بسیاری از این مشق‌ها را منتشر نمی‌کرد. در بسیاری از شعرها حتی عبارات مشترک دیده می‌شود که شاید نشانه‌ای از مشق‌نویسی نجدی برای یافتن بهترین نمونه از فضای ذهنی‌اش بوده باشد. آن چیزی که این کتاب را جذاب می‌کند همان اندک شعرهای خوبش است (که برخی‌اش با کیفیت صوتی پایین با صدای خود نجدی موجود است؛ ظاهراً جایی در محفلی خصوصی آن را خوانده و با دستگاهی معمولی صدایش را ضبط کرده‌اند.)

زبان شعر نجدی مخصوص خودش است. با آن که سپید می‌نوشت، شعرهایش موسیقی داشت. با آن که ادعایی نداشت، در شعرهایش دغدغهٔ مردم، جنگ و مستضعفان عالم موج می‌زد. او همان طور که خود را پسرعموی سپیدار می‌خواند، با طبیعت همدلی شاعرانه‌ای داشت.

بگذریم؛ به جای توضیح اضافه چند نمونه از شعرهایی که به نظرم درخشان‌اند اینجا می‌گذارم (شعرها را از اینترنت برداشتم و متأسفانه مشکلات تایپی زیادی دارند)

ادامه مطلب...
۲۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۳: پژوهشی دربارهٔ ولایت؛ از سید محمدباقر صدر

 

این کتاب کوتاه در واقع مقدمه‌ای بوده است که شهید صدر بر کتابی نوشته است و بعدتر مورد توجه علی شریعتی قرار گرفته است. پژوهشگاه صدر این نوشته را مستقلاً به صورت کتاب کوتاهی منتشر کرده است. این نوشته دو بخش دارد: پیدایش تشیع و پیدایش شیعه. در این دو بخش نویسنده سعی دارد از باب عقلی با این مسأله مواجه شود که برخلاف زعم برخی، تشیع چیزی نبوده که در گذر زمان و از روی تعصب و قصه‌پردازی به وجود آمده باشد. او با آوردن حجت‌های تاریخی از رفتار پیامبر اسلام، بی‌تکلیف گذاشتن امت را پس از او رد می‌کند. در مجموع کتاب کوتاه و خوبی است.
 

۱۸ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۲: پس از ۴۰ سال؛ از حمید سبحانی صدر

 

باید اعتراف کنم بعد از مدت‌ها کتابی مرا به فکر واداشت.

کمتر پیش می‌آید با کتاب‌های مذهبی مأنوس شوم. کلاً با نوع روایت‌گری و نوشتار علمای مذهب نتوانسته‌ام کنار بیایم و اگر هم کتابی مذهبی باب طبعم بوده بیشتر آن‌هایی بودند که به زبان دیگری نوشته شده‌اند (مانند سخنرانی‌های مطهری در بین دانشجوها). اما این کتاب از نوع دیگری مرا به فکر واداشت.

اگر با کتاب سترگی مانند «صلح امام حسن» این کتاب مقایسه شود، جواب واضح است. «صلح امام حسن» جامع است اما این کتاب روی یک نکته پافشاری دارد: در این صلح وضع اطرافیان امام چگونه بوده است؟ و پاسخ بسیار وحشتناک است.

و اما چهار نفر که در این کتاب ظاهراً بسیار باورناپذیرند:
اولی‌اش عبیدالله ابن عباس که امام او را به عنوان فرمانده لشکری چندده هزار نفری برگزید ولی او زود خام رشوهٔ معاویه شد و گریخت. امام او را نمی‌شناخت؟ خیلی خوب می‌شناخت. خاصه آن که قبلاً نیز عبیدالله از ترس جانش از معرکه‌ای دیگر گریخته بود و مورد شماتت پدرش امیرالمؤمنین قرار گرفته بود. تلخ‌تر آن که فرماندهٔ بعدی موقع معارفه‌اش از سوی امام کسی بود که امام همان موقع گفت که من می‌دانم تو هم مرا به پول کمی خواهی فروخت و شد آن چه شد.

دومی‌اش قیس ابن سعد؛ مردی محکم که آنقدر ایستاد که امام بیعتش را از او برداشت تا با معاویه بیعت کند ولی او حتی در بیعت با معاویه زهرش را بر او ریخت تا همه بدانند مردان مرد چگونه‌اند.

سومی‌اش سلیمان ابن صرد خزاعی. مردی مذبذب. کسی که موقع جنگ جمل خانه‌نشین بود ولی در صفین دلاوری کرد. موقع صلح امام را «مذل المؤمنین» خواند و موقع عاشورا با وجود نامه‌اش کناره گرفت اما چون نوش‌داروی پس از مرگ سهراب، در جامهٔ تواب و یا لثارات حسین به شهادت رسید.

و آخری‌اش خود امام. وقتی به او دشنام می‌دادند، می‌گفت می‌دانم تو از اصحاب هستی و خیرخواه و آدم خوبی هستی. برای او دیگر دلیل نمی‌آورد چه آن که می‌دانست آن یار قدیمی تعصبش بیشتر از تعقل‌اش است. کرامت و مهربانی در سخت‌ترین شرایط از کلام او جدا نمی‌شد.

اگر کسی مانند سلیمان بن صرد خزاعی سر نترس داشته باشد و تکلیفش این شود، وای به حال ما!


بعد از چهل سال البته روی دیگری هم دارد. کتاب سال ۹۷ یعنی بعد از چهل سال از انقلاب اسلامی ایران نوشته شده است و ظاهراً طعنه‌هایی به برجام و آن مسائل دارد؛ کما آن که جایی از عبارات چشم‌آبی‌ها استفاده کرده است.

اما یک نکتهٔ منفی در مورد این کتاب ویرایش بد یا نبود ویرایش است. تواتر واژه‌هایی مانند «شوکه» (غافلگیر) و «پیشنهادات» (غلط مصطلح) آزاردهنده بود.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۱: ماجرای فکر آوینی؛ از وحید یامین‌پور

این کتاب مجموعهٔ چند درس‌گفتار به‌هم‌پیوسته به علاوهٔ چند مصاحبهٔ مطبوعاتی و تلویزیونی از وحید یامین‌پور در مورد شهید آوینی و تفکرات اوست. کتاب خوبی است اما باید تأکید کنم که لزوماً این کتاب تبیین تفکرات شهید آوینی نیست. در بسیاری از جاها نویسنده نظر شخصی‌اش را آورده است که ممکن است قرابت فکری با آرای آوینی داشته باشد اما لزوماً این‌همانی‌ای در میان نیست. مثلاً حرف‌هایی که یامین‌پور در مورد علم اسلامی می‌زند، فارغ از آن که منتقدان جدی حتی در بین منتقدین غرب دارد، بعید می‌دانم ربطی به نظرات آوینی داشته باشد. نحو نقد یامین‌پور از تجدد ایرانی نحوی از تف سربالاست مانند انتقاد به فضای دانشگاهی ایران که شهرستانی می‌آید تهران و آنجا ماندگار می‌شود و عواقب فرهنگی و اجتماعی آن (خود یامین‌پور این‌گونه بوده است)‌ یا برنامه‌های دیروقت تلویزیونی که مخالف زودخوابی و سحرخیزی فرهنگ اسلامی است (او مدتی مجری برنامهٔ جهان‌آرا بوده که اگر اشتباه نکنم آخر شب پخش می‌شده است). اگر بخواهم سرراست بگویم حرف‌های یامین‌پور بیشتر به حرف‌های آقای اصغر طاهرزاده شبیه است تا خود آوینی. قبلاً در مورد «توسعه و مبانی تمدن غرب» هم نوشته‌ام که به نظرم اگر آوینی الان زنده بود احتمالاً بخش‌هایی از نوشته‌هایش را حذف یا اصلاح می‌کرد اما تفکرات یامین‌پور و طاهرزاده از آن کتاب هم جلوتر (=رادیکال‌تر) است. آیا این تفاوت لزوماً معنای بدی دارد؟ خیر. اما به نظرم در این برههٔ‌ حساس کنونی از نحوی تفکر آکواریومی رنج می‌برد. تا آنجا که گاهی ناخودآگاه در ذهن خواننده غرب و امپریالیسم یک چیز می‌شوند (که نیستند). 

در مجموع برای کسانی که به انقلاب اسلامی و مذهب علاقه دارند و می‌خواهند فشرده و ساده‌شدهٔ حرف‌های منتقدین غرب را دریابند کتاب خوبی است اما هشدار که بسیاری از حرف‌های کتاب بیش از حد ساده‌شده و گاهی سیاست‌زده است.

نکتهٔ آخر مصاحبهٔ یامین‌پور با زرشناس و ده‌نمکی است. حرف‌های ده‌نمکی در آن مصاحبه به نظرم ربط زیادی به تفکرات آوینی ندارد و باز از سنخ کنش و گفتار ژورنالیستی ده‌نمکی است.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۰: درختی در بروکلین می‌روید؛ از بتی اسمیت

این رمان یکی از منتخبین قرن بیستم از سوی کتابخانهٔ عمومی نیویورک است. داستان دختربچه‌ای که در محله‌ای فقیر در بروکلین نیویورک زندگی می‌کند. شروع داستان بسیار عالی است و توصیفاتی دلچسب و فضاسازی مأنوسی دارد. اما به نیمه که می‌رسد تکرار مکررات و روایت‌های نوستالژیک در آن موج می‌زند؛ مثلاً توصیف کریسمس آن زمان. احتمالاً برای کسی که آمریکایی است و با فرهنگ آمریکایی مأنوس است رمان جذابی باشد ولی برای من از نیمه به بعد نکته‌ای نداشت و مجاب نشدم که داستان را بخوانم. در واقع اتفاق خاصی در داستان نمی‌افتاد. از حیث اندیشه‌ای رمان نه ادعایی دارد و نه حرفی. می‌ماند داستان‌گویی که به نظرم آمد بیش از حد کش داده است.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۹: پسااسلامیسم؛ از میلاد دخانچی

 

 

«پسااسلامیسم» از میلاد دخانچی به سال ۱۳۹۸ از نشر آرما منتشر شده است. ظاهراً این کتاب ترجمهٔ ساده‌شدهٔ پایان‌نامهٔ دکتری دخانچی با همین عنوان از دانشگاه کوئینز کاناداست. این کتاب که فصلی طولانی در آغازش در مورد فلسفهٔ صدرایی دارد به مسألهٔ نادیده انگاشتن ماهیت در نگاه غالب صدرایی می‌پردازد. به زعم نویسنده این نگاه که بیشتر بر هستی امور اصالت می‌نهد تا به ماهیت امور، تا به امروز، در تفکر اندیشمندان معاصر ایران مانند شهید مطهری سایه افکنده است کما آن که در سخنرانی‌ شهید مطهری در باب انقلاب اسلامی، او اسلام را محتوایی می‌داند که قالب جمهوری آن را به پیش می‌برد. از نظر دخانچی این بسیط‌انگاری در مورد امری پیچیده که ناشی از عدم فهم تکنیک است، باعث  بسیاری از مشکلات کنونی شده است. او برای پیش‌برد نگاهش به مسأله، دو نوع حکمرانی را پیش می‌کشد: قبیله‌فرم و استیت‌فرم. قبیله‌فرم به زعم دخانچی چیزی شبیه دوران حکومت نبوی است که قاهریت حکومت و مرزبندی بیشتر بر اساس محبت طرفینی و عرف حاکم بوده است ولی استیت‌فرم چیزی است شبیه به دولت‌های عباسی و اموی که مرزبندی جغرافیایی و منافع و قانون‌گذاری نقش ایفا می‌کنند. او با اتکا به نگاه میشل فوکو چهار مؤلفهٔ‌ اصلی را برای استیت‌فرم برمی‌شمارد: ۱) استقلال (لویاتانیسم)، ۲) آزادی (لیبرالیسم)، ۳) عدالت (مارکسیسم) و ۴) اخلاق مستقل از حکومت (آنارشیسم). جمهوری اسلامی نحوی از استیت‌فرم مدرن است و اصلاً شبیه به قبیله‌فرم نبوی نیست. به زعم دخانچی نیروهای انقلاب در این سال‌ها صرف جدال بین لویاتان‌ها و لیبرال‌ها شده است. او اصالتی برای دیگر جنبش‌ها مانند عدالت‌خواهی در ایران قائل نیست و آن‌ها را دارای هویت سطحی می‌بیند. از نظر او اسلامیسم فهمی است نوین اما نه لزوماً بدعت‌گونه از دین که از سوی متفکران دهه‌های میانی قرن چهاردهم مانند شریعتی مطرح شده است و راه را برای ساختن استیتی غیرسکولار باز کرده است. اما او معتقد است که آن مسیر به خاطر نداشتن تجربهٔ حکمرانی در کلیت مانده است و باید بسط پیدا کند. راهی که او پیشنهاد می‌کند پسااسلامیسم است که شبیه به نگاه شهید آوینی به مسألهٔ تکنیک، باید به جای مبارزه با امر جدید (نگاه سنتی) یا حل شدن در آن (نگاه سکولار)، آن را به تسخیر خود درآورد. از نظر او حالا که ایران از نظر استقلال به سطح خوبی رسیده است، عناصر لویاتان (مانند نظامی‌ها) باید دست از سر دیگر مؤلفه‌های حکومت‌داری بردارند و مؤلفه‌های دیگر مانند آزادی و عدالت و اخلاق چه به شکل مدرن‌اش و چه به شکل سنتزشده اسلامی‌اش در کشور جاری شود.

 

به نظرم چند ایراد به این کتاب وارد است. نخست خلط واژگانی و استفادهٔ‌ مبهم از واژه‌ها. آن چیزی که دخانچی از لیبرالیسم مراد می‌کند با آن چیزی که عرف امروزه می‌فهمد فاصله‌ دارد. او واژهٔ نئولیبرال را برای گروهی از اصلاح‌طلبان معاصر به کار می‌برد که خواننده ناخودآگاه با نئولیبرال پساریگان-تاچری اشتباه می‌گیرد. تصاویری که زیاد در کتاب استفاده شده صرفاً کاغذپرکن هستند و کمکی به فهم بیشتر مطالب نمی‌کنند. نویسنده به زعم خودش خواسته با کم کردن ارجاعات درون‌متنی از سنگینی علمی کتاب بکاهد ولی در عمل باعث شده است که خواننده نفهمد کجای حرف‌ها از خود نویسنده است و کجایش از قدمای فلسفه و علوم سیاسی. و شاید مهم‌ترین ایراد کتاب قطعیت زیاده‌ از حد در گزاره‌ها، فروکاست افراطی مسأله و نداشتن راه حل یا حداقل نقشهٔ راه قابل فهم است. 

 

در مجموع این کتاب برای مطالعه و اندیشیدن حداقل از زاویهٔ دید جدید و شاید متفاوت خوب باشد.  
 

۰۴ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۸: خوب‌ترین حادثه می‌دانمت؛ از محمدعلی بهمنی

 

رنگ سال گذشته را دارد همه‌ی لحظه‌های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان می‌کشم به دنبالم

 

قهوه‌ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی‌گنجم
دیده‌ام در جهان نما چشمی که به تکرار می‌کشد فالم

 

یک نفر از غبار می‌آید مژده‌ی تازه‌ی تو تکراری است
یک نفر از غبار آمد و زد زخم‌های همیشه بر بالم

 

باز در جمع تازه‌ی اضداد حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی‌دانم از چه می‌خندم، هم نمی‌دانم از چه می‌نالم

 

راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی‌ست
به غریبی قسم نمی‌دانم چه بگویم جز این‌که خوشحالم

 

دوستانی عمیق آمده‌اند چهره‌هایی که غرق‌شان شده‌ام
میوه‌های رسیده‌ای که هنوز من به باغ کمال‌شان کالم

 

آه ... چندی‌ست شعرهایم را جز برای خودم نمی‌خوانم
شاید از بس صدایشان زده‌ام دوست دارند دوستان؛ لالم

۳۱ تیر ۰۱ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی