محمدصادق رسولی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان ایرانی» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۴۹: زمین سوخته؛ از احمد محمود

در ویکی‌پدیا از قول بی‌بی‌سی فارسی نوشته شده است: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل می‌کنم. اما مردم چه آرام‌اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم می‌خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»

این رمان سال ۱۳۶۱ نوشته شده است. راوی اول شخص است و شبیه به خود نویسنده، برادرش را در جنگ از دست می‌دهد. داستان در اهواز رخ می‌دهد، جایی نزدیک به خط مقدم و مربوط به سه ماه اول جنگ است. قصهٔ حیرانی، سرگردانی، کمبود سوخت و غذا، گرانی، بی‌قاعدگی و رفتارهای سرخود افراد داغ و انقلابی مانند اعدام سرخود دزد خانهٔ مردم، و در نهایت شور انقلابی مردم برای دفاع از شهر و کشور. 

از این رمان خیلی تعریف شده است و مثلاً مسعود فراستی یکی از طرفداران آن است. اما این رمان واقعاً مشکلات عمیق فنی دارد. اول از همه، اصلاً استفاده از اول شخص برای زاویهٔ دید معنایی ندارد وقتی وارد ذهنیات شخصیت زیاد نمی‌شود و صرفاً مانند دوربینی اتفاقات را روایت می‌کند. و ای کاش صرفاً این روایت اول شخص تعینی بود حال آن که جاهایی به ذهن شخصیت‌های مقابل رسوخ می‌کند و قاعدهٔ روایت صحیح را به هم می‌زند. دوم آن که مانند «مدار صفر  درجه» که بیشتر از شصت-هفتاد صفحه‌اش را نتوانستم تحمل کنم، رمان در استفاده از مکالمات بیش از حد افراط کرده است. گاهی توصیفات واگویه و تکرار همان مکالمات است. متأسفانه اتفاقات عمیقاً دردناک داستان، به خاطر ضعف روایت، حس زیادی را برنمی‌انگیزد. از نظر جذابیت روایت تاریخی، با توجه به آثار پسینی داستانی و سینمایی در مورد روزهای آغازین جنگ، این رمان همان مزیت نسبی خود را از دست داده است. اواخر داستان ضرباهنگ بیشتری می‌گیرد ولی به نظرم دیگر خیلی دیر شده است. در آخر داستان بخشی از محله بمباران می‌شود و همه حتی آن مرد محتکر گران‌فروش و مرد چشم‌چران داستان کشته می‌شوند. بعضی هم موجی می‌شوند، مخصوصاً گلابتون که بر اثر فشار موج، نوزادش را محکم به زمین می‌کوبد و نوزاد در وضعی بسیار فجیع کشته می‌شود.
 

۱۳ آذر ۰۳ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۷: سال بلوا؛ از عباس معروفی

این رمان می‌توانست بسیار بهتر از این باشد اگر روی زبان روایت خصوصاً این که همه یک جور حرف نزنند بیشتر کار می‌شد. همین‌طور این که استعاره و نمادپردازی مشخصاً معلوم است که با گذشت زمان نخ تسبیح‌شان را گم کرده‌اند و پنداری تاریخ مصرف‌شان گذشته است. با همهٔ این وجود، این رمان یک سر و گردن از بسیاری رمان‌های تازه‌منتشرشده بالاتر است.

 

پ.ن. اخیراً سپیده‌دم ایرانی از امیرحسن چهل‌تن و احتمالاً گم شده‌ام از سارا سالار را خوانده‌ام. اولی خوب و دومی قابل قبول ولی نه خیلی درخشان بود.

 

۲۸ آبان ۰۳ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۶: بالزن‌ها؛ از محمدرضا کاتب

 

 

گرچه می‌فهمم سبک کاتب جوری است که باید با تمرکز خواند و این روزها من بسیار پرمشغله هستم ولی حداقلش این است که در کتاب‌های قبلی نقطهٔ عطفی وجود داشت که مثل قلاب من مخاطب را نگاه دارد. الان چنین چیزی را درنیافتم و کتاب را متأسفانه نیمه وانهادم. شاید ایراد اصلی کتاب آن است که صرفاً روایت گیجاویجی شخصیت اول است و انبوه استعاراتی که معلوم نیست به کجا خواهند رسید.

من کماکان از کتاب‌هایی مثل هیس و وقت تقصیر از همین نویسنده دفاع می‌کنم.
 

۱۸ آبان ۰۳ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۲۸: سوءقصد به ذات همایونی؛ از رضا جولایی


به گمانم در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، یرواند آبراهامیان اشاره دارد که برای اولین بار فکر ترور و حذف فیزیکی به صورت سازمان‌یافته از سمت گروه اجتماعیون-عامیون که در قفقاز پایگاه داشتند در ایران معاصر شکل گرفت و بعدتر به گروه‌هایی مانند فداییان اسلام و گروه چپ بسط پیدا کرد.

ادامه مطلب...
۳۰ آذر ۰۲ ، ۲۳:۲۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۲۱: انسان جنایت و احتمال؛ از نادر ابراهیمی

این داستان بلند را که در اوایل دههٔ پنجاه خورشیدی نوشته شده است، می‌شود یک‌نفس خواند. نویسنده خبری در صفحهٔ حوادث روزنامه می‌خواند که مردی به اسم سیدباباخان در روستای لاجورد خراسان از فرصت زلزله استفاده می‌کند و همسرش را به قتل می‌رساند. وقتی جنازهٔ همسرش زیر آوار پیدا می‌شود، آثار ضربهٔ تبر بر سر همسرش پزشکان را متقاعد می‌کند که کار زیر سر شوهرش است چرا که شوهرش تا حالا دو بار سعی داشته همسرش را طلاق دهد اما موفق نشده است. حالا نویسنده بر آن است که این داستان چند خطی را از صفحهٔ حوادث با احتمالات مختلف شرح و بسط دهد و نشان بدهد موضوع می‌تواند بسیار پیچیده‌تر از این حرف‌ها باشد. به نظرم داستان از نظر یک داستان تجربی بسیار جالب است اما نداشتن خرده‌داستان، قابل پیش‌بینی بودن انتهای آن و البته کوچک بودن فضای کلی باعث شده است آن را در قوارهٔ یک اثر تجربی نگاه دارد. 
قلم نادر ابراهیمی معمولاً سه جور است: یکی‌اش شبیه به «عاشقانهٔ آرام» که شعارزده و گل‌درشت است. دیگری شبیه «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» شاعرانه است. و آخری‌اش شبیه به «آتش بدون دود» تعینی است و روایت را بدون درگیری شعار و شعر پی می‌گیرد. این داستان از جنس سومی است که به نظرم برای اثر داستانی مناسب‌تر است. نادر ابراهیمی از آن پدیده‌هایی است در داستان معاصر که مانند اسمش نادر است. خودش است و کسی شبیهش نیست. آنانی که خواستند ادایش را دربیاورند طرفی نبستند.

یک نکتهٔ جالب: در کتاب «فوکو در ایران» دربارهٔ قانون حمایت از خانواده که زمان پهلوی تصویب شد و حواشی لغو آن پس از انقلاب اسلامی تحلیل‌هایی آورده شده بود. در این داستان یکی از متهمان همین قانون است که مسأله‌ای مانند طلاق را پیچیده کرده است.
 

۲۳ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۱۰: دیلماج؛‌ از حمیدرضا شاه‌آبادی

از میرزا یوسف مستوفی دیلماج (مترجم) دولت ناصری رساله‌هایی برجای مانده که اطلاعات جالبی در مورد تعاملات او با شخصیت‌های معروف مشروطه مانند فروغی، ملکم‌خان ناظم‌الدوله و اعضای لژ فراماسونری آدمیت وجود دارد. علاوه بر آن رساله‌ای در مورد عشق وجود دارد که گویای اتفاقاتی است که باعث خاطرخواهی و فراق ابدی او می‌شود. این‌ها را ظاهراً نویسنده‌ای به نام آقای ناصری نوشته است و در این رمان مکاتبات این نویسنده با انتشارات و در نهایت با نوهٔ برادر میرزایوسف ثبت شده است. به معنایی دیگر، شاه‌آبادی از فنون روایت پست‌مدرن که تلفیق واقعیت با امر غیرواقعی است استفاده می‌کند که روایت‌گر شخصی خیالی باشد در میان افراد واقعی مشروطه تا نشان بدهد افرادی که درگیر این دوران بوده‌اند چقدر سطحی و مذبذب بودند و چه زود از قامت دیلماجی معمولی به مشروطه‌خواه و سپس ضدمشروطه تغییر یافته‌اند.

نقطهٔ‌ قوت این رمان از نقطهٔ‌ قوت نویسنده ناشی می‌شود و آن دقت تاریخی کار است اما نقطهٔ ضعف رمان کوتاهی بیش از حد آن و زبان آن است که اصلاً تداعی زبان دورهٔ مشروطه نمی‌کند (مقایسه کنید با «بی‌کتابی» از محمدرضا شرفی خبوشان). در مجموع همین کوتاه بودن رمان شاید در این زمانهٔ کتاب‌نخوانی نقطهٔ قوتی باشد که مخاطب کم‌حوصله را میخ‌کوب کند و به او امید اتمام زودهنگام کتاب را بدهد.
 

۲۵ مهر ۰۲ ، ۰۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۷: معسومیت؛ از مصطفی مستور

مازیار جوان لنگ در هوایی است که پدرش خلافکار بوده و اخیراً فوت کرده است، مدتی در کارواش کار می‌کرد و حالا نمایش‌نامه‌نویس رادیویی شده است. او که راوی داستان است می‌خواهد قصهٔ این روزهایش را بنویسد. این بشر به شکل فاحشی غلط املایی دارد و واژه‌های ساده را هم غلط می‌نویسد، معنای کلمات ساده‌ای مثل تطهیر را نمی‌داند اما برای رادیو نمایش‌نامه می‌نویسد. معلوم نیست چقدر درآمد دارد که هر روز در کافه ولو است. هر وقت دلش بگیرد زن فاحشه‌ای را استخدام می‌کند که با او حرف بزند و کار دیگری جز حرف زدن هم نمی‌کند. او عقاید خاصی دارد مثلاً آنکه در بعضی دختران «معسومیت» می‌بیند و وقتی خبر از ازدواج دختری را می‌شنود ناراحت می‌شود.

این داستان بلند مانند دیگر کارهای مستور به دام انتزاع، بی‌‌قصه‌گی و حرف‌های شبه‌فلسفی افتاده است. هنر اصلی مستور آن است که خوب روایت می‌کند و خواننده را پای نوشته نگه می‌دارد ولی آخرش چیزی دست مخاطب نمی‌ماند. داستان‌های او کتاب به کتاب به تکرار دچار شده‌اند (شبیه اتفاقی که در غزل برای فاضل نظری افتاده است). این داستان ضعف بزرگی در شخصیت‌پردازی دارد و کلاً یک داستان بی‌شخصیت است. مازیار، راوی داستان، ملغمه‌ای از آدم‌های عجیب و غریب داستان‌های قبلی مستور است. 
 

۱۹ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۲۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۲: سرخ سفید؛ از مهدی یزدانی خرم

در «سرخ سفید» یزدانی‌خرم به همان سبک «من منچستر یونایتد را دوست دارم» روایت می‌کند با مضمونی تقریباً شبیه و سبک جمله‌نویسی بسیار نزدیک به کار قبلی. چند تفاوت البته وجود دارد. به نظرم، کار قبلی او شکل هذیان‌گونه‌ای داشته اما در این کار سعی کرده است داستان قوام بیشتری بیابد و اندکی رو هر خرده‌روایت مکث بیشتری داشته باشد. داستان در مورد کیوکوشین‌کای سی و سه ساله‌ای است که رمان‌نویس ناموفقی است و می‌خواهد با گرفتن کمربند مشکی خودش را اثبات کند. او باید در باشگاهی قدیمی در خیابان شانزده آذر با پانزده نفر مسابقه پشت سر هم بدهد و بعد از پیروزی می‌تواند گواهی کمربند مشکی را دریافت کند. همهٔ رقبا یک جورهایی به گذشته ربطی دارند و به همین خاطر جریان سیال خیال می‌رود به گذشته‌ای که نقطهٔ مشترکش اتفاقات یک سال بعد از انقلاب اسلامی در تهران است. یزدانی خرم از فنون اصطلاحاً روایت پست‌مدرن استفاده کرده است که گاهی خلط واقعیت با داستان می‌شود. مثلاً در جایی کارگزار کنسول‌گری ایران در ایرلند حامل استخوان‌های رضاخان است که به دستش داده‌اند ولی حالا که پهلوی سقوط کرده است، نمی‌داند با آن چه کند. یا جایی دیگر، کسی مومیایی استالین در دستش است و حالا رابطش نیست و او باید تصمیم بگیرد. خرده‌روایتی که در ذهنم جا کرده قصهٔ خودکشی استاد یعقوب یهودی است که خود را در حوض زالو می‌اندازد و زالوها آنقدر خونش را می‌مکند که او به شکلی طبیعی می‌میرد.

به نظرم این رمان آنقدر درگیر جذاب‌نمایی خرده‌داستان‌ها شده است که توان برانگیختن حداقل یک شخصیت، حتی خود کیوکوشین‌کا، را ندارد. خرده‌داستان‌ها قشری هستند و زود از یاد می‌روند. اتفاقات خیلی شبیه کلید اسرار شده است و همهٔ آدم‌های باشگاه یک جورهایی عقبهٔ خانوادگی خاصی دارند. این همه اتفاقات که با هم بیفتد یعنی نویسنده خواسته به هر زوری که شده داستان را دربیاورد. در مجموع این کار از کار قبلی نویسنده جلوتر است (ظاهراً اثر بعدی او هم در این سبک روایتی است) و این جای امیدواری دارد اما به نظرم نه اثر مهمی است نه قابلیت ماندگاری دارد. حتی مضمون تاریخی ویژه‌ای نیز در خودش ندارد.
 

۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۸: مکان‌های عمومی؛ از نادر ابراهیمی

این مجموعه داستان کوتاه را نادر ابراهیمی قبل از انقلاب اولین بار منتشر کرده است. مضمون کلی داستان‌ها انزجار نویسنده از طبقهٔ متوسط نوظهور ایرانی است که بعضی‌هاشان سابقاً مبارز بوده‌اند اما حالا «فولکس‌واگن‌شان در جنرال‌سرویس است». افرادی که دل‌خوشی‌شان دورهمی و عرق‌نوشی و افتخار به غربی‌مآبی است.

این کتاب مانند بیشتر دیگر کتاب‌های مرحوم ابراهیمی، نقطهٔ قوت در مضمون و زبان دارد و نقطهٔ ضعف شدید در روایت و گل‌درشتی دارد. همین بس که عبارت «مکان‌های عمومی» اشاره به کارهای خاک‌برسری در فضای عمومی دارد‍! شاید شاخص‌ترین کتابش که این نقاط قوت و ضعف را در اوج دارد «یک عاشقانهٔ آرام» است و به نظرم بهترین کتاب او با فاصله‌ای نجومی «آتش بدون دود» است. «آتش بدون دود» واقعاً یکی از آثار ماندگار ادبیات داستانی معاصر است.
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۸: گشنگی؛ از کتایون سنگستانی

این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعده‌های «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتاب‌فروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمی‌گذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار می‌شود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی می‌کند و برادر ناتنی‌ای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بی‌اهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحه‌ای پرداختن به جزئیاتی چندش‌آور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمان‌های معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانم‌های نویسنده بیشتر دیده می‌شود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمی‌فهمم. البته مشکل اصلی این کتاب‌ها نداشتن جهان است و فکر می‌کنند با فضاسازی و تیپ‌سازی (به جای شخصیت‌پردازی) می‌شود مشکل را پوشاند. 

این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهان‌بینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمی‌آید.
 

۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی