محمدصادق رسولی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان ایرانی» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۲۸: سوءقصد به ذات همایونی؛ از رضا جولایی


به گمانم در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، یرواند آبراهامیان اشاره دارد که برای اولین بار فکر ترور و حذف فیزیکی به صورت سازمان‌یافته از سمت گروه اجتماعیون-عامیون که در قفقاز پایگاه داشتند در ایران معاصر شکل گرفت و بعدتر به گروه‌هایی مانند فداییان اسلام و گروه چپ بسط پیدا کرد.

ادامه مطلب...
۳۰ آذر ۰۲ ، ۲۳:۲۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۲۱: انسان جنایت و احتمال؛ از نادر ابراهیمی

این داستان بلند را که در اوایل دههٔ پنجاه خورشیدی نوشته شده است، می‌شود یک‌نفس خواند. نویسنده خبری در صفحهٔ حوادث روزنامه می‌خواند که مردی به اسم سیدباباخان در روستای لاجورد خراسان از فرصت زلزله استفاده می‌کند و همسرش را به قتل می‌رساند. وقتی جنازهٔ همسرش زیر آوار پیدا می‌شود، آثار ضربهٔ تبر بر سر همسرش پزشکان را متقاعد می‌کند که کار زیر سر شوهرش است چرا که شوهرش تا حالا دو بار سعی داشته همسرش را طلاق دهد اما موفق نشده است. حالا نویسنده بر آن است که این داستان چند خطی را از صفحهٔ حوادث با احتمالات مختلف شرح و بسط دهد و نشان بدهد موضوع می‌تواند بسیار پیچیده‌تر از این حرف‌ها باشد. به نظرم داستان از نظر یک داستان تجربی بسیار جالب است اما نداشتن خرده‌داستان، قابل پیش‌بینی بودن انتهای آن و البته کوچک بودن فضای کلی باعث شده است آن را در قوارهٔ یک اثر تجربی نگاه دارد. 
قلم نادر ابراهیمی معمولاً سه جور است: یکی‌اش شبیه به «عاشقانهٔ آرام» که شعارزده و گل‌درشت است. دیگری شبیه «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» شاعرانه است. و آخری‌اش شبیه به «آتش بدون دود» تعینی است و روایت را بدون درگیری شعار و شعر پی می‌گیرد. این داستان از جنس سومی است که به نظرم برای اثر داستانی مناسب‌تر است. نادر ابراهیمی از آن پدیده‌هایی است در داستان معاصر که مانند اسمش نادر است. خودش است و کسی شبیهش نیست. آنانی که خواستند ادایش را دربیاورند طرفی نبستند.

یک نکتهٔ جالب: در کتاب «فوکو در ایران» دربارهٔ قانون حمایت از خانواده که زمان پهلوی تصویب شد و حواشی لغو آن پس از انقلاب اسلامی تحلیل‌هایی آورده شده بود. در این داستان یکی از متهمان همین قانون است که مسأله‌ای مانند طلاق را پیچیده کرده است.
 

۲۳ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۱۰: دیلماج؛‌ از حمیدرضا شاه‌آبادی

از میرزا یوسف مستوفی دیلماج (مترجم) دولت ناصری رساله‌هایی برجای مانده که اطلاعات جالبی در مورد تعاملات او با شخصیت‌های معروف مشروطه مانند فروغی، ملکم‌خان ناظم‌الدوله و اعضای لژ فراماسونری آدمیت وجود دارد. علاوه بر آن رساله‌ای در مورد عشق وجود دارد که گویای اتفاقاتی است که باعث خاطرخواهی و فراق ابدی او می‌شود. این‌ها را ظاهراً نویسنده‌ای به نام آقای ناصری نوشته است و در این رمان مکاتبات این نویسنده با انتشارات و در نهایت با نوهٔ برادر میرزایوسف ثبت شده است. به معنایی دیگر، شاه‌آبادی از فنون روایت پست‌مدرن که تلفیق واقعیت با امر غیرواقعی است استفاده می‌کند که روایت‌گر شخصی خیالی باشد در میان افراد واقعی مشروطه تا نشان بدهد افرادی که درگیر این دوران بوده‌اند چقدر سطحی و مذبذب بودند و چه زود از قامت دیلماجی معمولی به مشروطه‌خواه و سپس ضدمشروطه تغییر یافته‌اند.

نقطهٔ‌ قوت این رمان از نقطهٔ‌ قوت نویسنده ناشی می‌شود و آن دقت تاریخی کار است اما نقطهٔ ضعف رمان کوتاهی بیش از حد آن و زبان آن است که اصلاً تداعی زبان دورهٔ مشروطه نمی‌کند (مقایسه کنید با «بی‌کتابی» از محمدرضا شرفی خبوشان). در مجموع همین کوتاه بودن رمان شاید در این زمانهٔ کتاب‌نخوانی نقطهٔ قوتی باشد که مخاطب کم‌حوصله را میخ‌کوب کند و به او امید اتمام زودهنگام کتاب را بدهد.
 

۲۵ مهر ۰۲ ، ۰۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۷: معسومیت؛ از مصطفی مستور

مازیار جوان لنگ در هوایی است که پدرش خلافکار بوده و اخیراً فوت کرده است، مدتی در کارواش کار می‌کرد و حالا نمایش‌نامه‌نویس رادیویی شده است. او که راوی داستان است می‌خواهد قصهٔ این روزهایش را بنویسد. این بشر به شکل فاحشی غلط املایی دارد و واژه‌های ساده را هم غلط می‌نویسد، معنای کلمات ساده‌ای مثل تطهیر را نمی‌داند اما برای رادیو نمایش‌نامه می‌نویسد. معلوم نیست چقدر درآمد دارد که هر روز در کافه ولو است. هر وقت دلش بگیرد زن فاحشه‌ای را استخدام می‌کند که با او حرف بزند و کار دیگری جز حرف زدن هم نمی‌کند. او عقاید خاصی دارد مثلاً آنکه در بعضی دختران «معسومیت» می‌بیند و وقتی خبر از ازدواج دختری را می‌شنود ناراحت می‌شود.

این داستان بلند مانند دیگر کارهای مستور به دام انتزاع، بی‌‌قصه‌گی و حرف‌های شبه‌فلسفی افتاده است. هنر اصلی مستور آن است که خوب روایت می‌کند و خواننده را پای نوشته نگه می‌دارد ولی آخرش چیزی دست مخاطب نمی‌ماند. داستان‌های او کتاب به کتاب به تکرار دچار شده‌اند (شبیه اتفاقی که در غزل برای فاضل نظری افتاده است). این داستان ضعف بزرگی در شخصیت‌پردازی دارد و کلاً یک داستان بی‌شخصیت است. مازیار، راوی داستان، ملغمه‌ای از آدم‌های عجیب و غریب داستان‌های قبلی مستور است. 
 

۱۹ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۲۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۲: سرخ سفید؛ از مهدی یزدانی خرم

در «سرخ سفید» یزدانی‌خرم به همان سبک «من منچستر یونایتد را دوست دارم» روایت می‌کند با مضمونی تقریباً شبیه و سبک جمله‌نویسی بسیار نزدیک به کار قبلی. چند تفاوت البته وجود دارد. به نظرم، کار قبلی او شکل هذیان‌گونه‌ای داشته اما در این کار سعی کرده است داستان قوام بیشتری بیابد و اندکی رو هر خرده‌روایت مکث بیشتری داشته باشد. داستان در مورد کیوکوشین‌کای سی و سه ساله‌ای است که رمان‌نویس ناموفقی است و می‌خواهد با گرفتن کمربند مشکی خودش را اثبات کند. او باید در باشگاهی قدیمی در خیابان شانزده آذر با پانزده نفر مسابقه پشت سر هم بدهد و بعد از پیروزی می‌تواند گواهی کمربند مشکی را دریافت کند. همهٔ رقبا یک جورهایی به گذشته ربطی دارند و به همین خاطر جریان سیال خیال می‌رود به گذشته‌ای که نقطهٔ مشترکش اتفاقات یک سال بعد از انقلاب اسلامی در تهران است. یزدانی خرم از فنون اصطلاحاً روایت پست‌مدرن استفاده کرده است که گاهی خلط واقعیت با داستان می‌شود. مثلاً در جایی کارگزار کنسول‌گری ایران در ایرلند حامل استخوان‌های رضاخان است که به دستش داده‌اند ولی حالا که پهلوی سقوط کرده است، نمی‌داند با آن چه کند. یا جایی دیگر، کسی مومیایی استالین در دستش است و حالا رابطش نیست و او باید تصمیم بگیرد. خرده‌روایتی که در ذهنم جا کرده قصهٔ خودکشی استاد یعقوب یهودی است که خود را در حوض زالو می‌اندازد و زالوها آنقدر خونش را می‌مکند که او به شکلی طبیعی می‌میرد.

به نظرم این رمان آنقدر درگیر جذاب‌نمایی خرده‌داستان‌ها شده است که توان برانگیختن حداقل یک شخصیت، حتی خود کیوکوشین‌کا، را ندارد. خرده‌داستان‌ها قشری هستند و زود از یاد می‌روند. اتفاقات خیلی شبیه کلید اسرار شده است و همهٔ آدم‌های باشگاه یک جورهایی عقبهٔ خانوادگی خاصی دارند. این همه اتفاقات که با هم بیفتد یعنی نویسنده خواسته به هر زوری که شده داستان را دربیاورد. در مجموع این کار از کار قبلی نویسنده جلوتر است (ظاهراً اثر بعدی او هم در این سبک روایتی است) و این جای امیدواری دارد اما به نظرم نه اثر مهمی است نه قابلیت ماندگاری دارد. حتی مضمون تاریخی ویژه‌ای نیز در خودش ندارد.
 

۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۸: مکان‌های عمومی؛ از نادر ابراهیمی

این مجموعه داستان کوتاه را نادر ابراهیمی قبل از انقلاب اولین بار منتشر کرده است. مضمون کلی داستان‌ها انزجار نویسنده از طبقهٔ متوسط نوظهور ایرانی است که بعضی‌هاشان سابقاً مبارز بوده‌اند اما حالا «فولکس‌واگن‌شان در جنرال‌سرویس است». افرادی که دل‌خوشی‌شان دورهمی و عرق‌نوشی و افتخار به غربی‌مآبی است.

این کتاب مانند بیشتر دیگر کتاب‌های مرحوم ابراهیمی، نقطهٔ قوت در مضمون و زبان دارد و نقطهٔ ضعف شدید در روایت و گل‌درشتی دارد. همین بس که عبارت «مکان‌های عمومی» اشاره به کارهای خاک‌برسری در فضای عمومی دارد‍! شاید شاخص‌ترین کتابش که این نقاط قوت و ضعف را در اوج دارد «یک عاشقانهٔ آرام» است و به نظرم بهترین کتاب او با فاصله‌ای نجومی «آتش بدون دود» است. «آتش بدون دود» واقعاً یکی از آثار ماندگار ادبیات داستانی معاصر است.
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۸: گشنگی؛ از کتایون سنگستانی

این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعده‌های «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتاب‌فروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمی‌گذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار می‌شود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی می‌کند و برادر ناتنی‌ای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بی‌اهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحه‌ای پرداختن به جزئیاتی چندش‌آور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمان‌های معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانم‌های نویسنده بیشتر دیده می‌شود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمی‌فهمم. البته مشکل اصلی این کتاب‌ها نداشتن جهان است و فکر می‌کنند با فضاسازی و تیپ‌سازی (به جای شخصیت‌پردازی) می‌شود مشکل را پوشاند. 

این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهان‌بینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمی‌آید.
 

۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۴: راهنمای مردن با گیاهان دارویی؛ از عطیه عطارزاده

دختری جوان با مادرش در خانه‌ای زندگی می‌کند. کار مادرش عطاری است و دختر که از کودکی به خاطر فرورفتن گیاه دارویی به چشمش نابینا شده است، همه چیز را از زاویهٔ دید حواس غیربینایی خودش روایت می‌کند. در پایان داستان به معنای عنوان کتاب یعنی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» می‌رسیم. هر چقدر بیشتر توضیح بدهم باعث لو رفتن داستان می‌شود.

حجم این کتاب بسیار کم است (اندکی بیشتر از صد صفحه) و هر چه قدر به جلو نزدیک‌تر می‌شویم قدرت روایت‌گویی نویسنده بالاتر می‌رود. از نام خانوادگی نویسنده برمی‌آید که او با عطاری باید خوب آشنا باشد و همین نقطهٔ قوت خوبی برای اوست. استفادهٔ ملموس از قوای حسی مانند شنیداری  و بویایی آن‌قدری هنرمندانه است که مخاطب را می‌تواند مسحور کند.

اما مشکل اصلی این رمان آن است می‌خواهد در فضایی واقعی اتفاقی خاص را رقم بزند اما اصلاً حواسش به این مسأله نیست که چفت و بست داستان باید سرجایش باشد. چطوری است که مادرش اجازه نمی‌دهد هیچ وقت بیرون برود و او واقعاً هیچ وقت مدرسه نرفته است؟ و این چه جور مادر عطاری است که غرق در رمان‌های کلاسیک غربی است؟ فضا با عناصر عطاری ایرانیزه شده است اما این سبک از زندگی تنها و مهجور هیچ‌طوری به زندگی ایرانی‌جماعت نمی‌سازد. به نظر می‌رسد نویسنده آنقدر در فضای کتاب‌خوانی شخصی‌اش غرق شده است که یادش رفته قرار است داستانی ایرانی بنویسد.
 

۰۴ دی ۰۱ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۶۳: مونالیزای منتشر؛ از شاهرخ گیوا

 

«شاه عباس آمد گفت: ریشتان را بتراشید و سبیل بگذارید؛ گذاشتیم! آن هم تا بناگوشش را. آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم: مبارک است! دیگری آمد گفت: زن‌ها چادرها را بردارند؛ برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند، کلاه شاپو و پهلوی بگذارند؛ ما هم گذاشتیم! حالا هم که این شکلی شده‌ایم. همیشه دنبال شکل خودمان، شکل حقیقی‌مان می‌گردیم، اما نمی‌دانیم آن شکل چه شکلی است!»

ادامه مطلب...
۰۱ دی ۰۱ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۵۹: برادر انگلستان؛ از علیرضا قزوه


رمان «برادر انگلستان» اولین کار داستانی قزوه است که همه او را به شاعری‌اش می‌شناسند چه در قالب موزون (دیشب از شما چه پنهان، سر زدم به کوی مستان/گفتم: السلام یا می! گفتم: السلام یا خُم!) چه در قالب سپید (مولا ویلا نداشت). اینجا قزوه مضمونی دارد و محملی برای نوشتن. برادر انگلستان با خواب‌های آشفتهٔ راوی در قطاری آغاز می‌شود که نقبی به گذشته می‌زند. به استان سمنان و شهر کودکی قزوه می‌رود، از آداب و سنت‌های اوایل قرن قبل می‌گوید و گاهی عقب جلو می‌رود. شخصیت کانونی‌ای که قزوه برای او می‌نویسد اسماعیل است که طی اتفاقاتی که در دورهٔ دانشجویی‌اش در انگلستان می‌افتد، مجنون می‌شود و جملات بی‌سر و ته شحط‌گونه می‌نویسد. داستان را می‌شود را در دو بخش دید: بخش اول خواب‌های آشفتهٔ راوی پریشان و بخش دوم جستجوی پیگیر راوی برای یافتن معنایی از جملات اسماعیل که در مورد «بانوی محجبهٔ کربلا» و «الیاس» می‌گوید. 

ادامه مطلب...
۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی