این کتاب را اتفاقی از حراجی کتاب کتابخانهٔ شهر لوسآلتوس پیدا کردم و از عنوانش خوشم آمد. به خاطر آن که سوگیری نسبت به نویسنده و محتوا نداشته باشم، بیدرنگ شروع به خواندن کردم و هر چند کند، اما بالاخره کتاب را به انتها رساندم.
این کتاب را اتفاقی از حراجی کتاب کتابخانهٔ شهر لوسآلتوس پیدا کردم و از عنوانش خوشم آمد. به خاطر آن که سوگیری نسبت به نویسنده و محتوا نداشته باشم، بیدرنگ شروع به خواندن کردم و هر چند کند، اما بالاخره کتاب را به انتها رساندم.
خب عنوان فارسی کتاب غلطانداز است و آدم جا دارد دعا کند حق تألیف بینالمللی در ایران به رسمیت شناخته شود: حداقلش این که حق اسمی نویسنده رعایت میشود. این کتاب تحلیل و خلاصهٔ تاریخ هرودوت است که ویلیام شفرد به انگلیسی نوشته است و حسن افشار ترجمه کرده است. بعد اسم همه آمده است در جلد جز اصل کاری! در ضمن اگر بخواهیم درست ترجمه کنیم تاریخ جنگ پارس با یونان است چرا که آن مملکت اصلاً به اسم ایران شناخته نمیشده است.
به قول مرحوم زرینکوب در کتاب «روزگاران»، هرودوت چون زمانی که زنده بوده یونانی ولی در مملکت پارس (اشغالشده) بوده، غیظی نسبت به ایران و تعصبی برای یونان داشته، و به همین خاطر تاریخش خالی از حب و بغض نیست. شوربختانه ما ایرانیها از قدیم شفاهی بودیم نه مکتوب و غیر از این کتاب و چند منبع نصفهنیمهٔ یونانی اطلاعات بیشتری از آن زمان نیست. قصه آن است که حدود ۴۸۰ سال پیش از میلاد مسیح، داریوش هخامنشی تصمیم به اشغال آتن میگیرد چرا که هم نقطهای سوقالجیشی بوده هم راهی به گشایش غرب برای امپراتوری فارس. وقتی داریوش میمیرد، خشایارشا تصمیم به ادامه میگیرد و همراه با فرمانده لشکرش ماردانیوس (اسمها یونانیزه شدهاند) به کشورگشایی دست مییازد. در نهایت در بخشی از این اتفاقات، قصهٔ شکست لشکر پارسی از ۳۰۰ جنگاور یونانی پیش میآید که البته فقط بخش کوچکی از جنگ ممتد چندینساله بوده است. ایرانیان شکستی مفتضحانه میخورند که از دید نویسندهٔ آمریکایی آغازی بود بر شکوفایی تمدن غربی در عالم که تا همین الان شاهد برکاتش هستیم.
خب اول آن که این کتاب دغدغهٔ فکری الانم نبود ولی دوست داشتم با توضیحاتی مفصلتر به جای پرداختن به جزئیات نه چندان مهم، تصویری روشن از اتفاقات داشته باشم اما مواجه با بسیاری اسم یونانی شهرها و مناطق که نمیتوانستم درک کنم مثلاً شهر تاسوس کجای الان دنیا میشود. فقط دو اطلاعات خیلی بیربط را متوجه شدم: اول این که اصطلاح «بربر» اولین بار به ایرانیها اطلاق میشد چرا که از نظر یونانیها پارسیان انگار بر-بر میکردند و زبانشان مفهوم نبود (شبیه اصطلاح «عجم» به معنای بیزبان). جالب است که این اصطلاح هنوز برای اقوام وحشی به صورت بربریت اطلاق میشود. دوم آن که «تلنت» واحد پول یونانیان بوده که بعدها در قرن پانزدهم میلادی معنای «استعداد» در زبانهای اروپایی گرفت و تبدیل به اسم و فعل و صفت شد.
در مجموع خواندن این کتاب را برای خوانندهٔ عامی چون خودم پیشنهاد نمیکنم.
هما کاتوزیان (محمدعلی همایون کاتوزیان) استاد جامعهشناسی و اقتصاد دانشگاه آکسفورد یکی از بهنامترین نویسندگان در حوزهٔ تاریخ تحلیلی ایران معاصر است. این کتاب ترجمهٔ چهار مقاله از اوست که مقالهٔ اول او خیلی معروف شده است. مقالهٔ اول در مورد «ایران جامعهٔ کوتاهمدت»، مقالهٔ دوم در مورد «بحران جانشینی و مشروعیت» و سومین مقاله در مورد مشروطیت و آخرین مقاله در مورد ملکالشعرای بهار است.
اواسط دههٔ هشتاد خورشیدی بود و دورهٔ کارشناسی. تازه اسکناس پنج هزار تومانی درآمده بود که رویش حدیثی نبوی در مورد دانش در ثریا و مردان پارسی آمده بود. چند نفر از رفقای آذری که تمایلات پانترکی داشتند به شدت شاکی بودند که چرا این حدیث نوشته شده است. باید مینوشتند «مردانی از ایران» و این طوری فقط فارسها را داخل آدم کردهاند. جواب من هم این بود که حدیث را که نمیشود تغییر داد. پای درد دلشان که نشستم بحثشان بیخ پیدا کرد به این که مثلاً چرا در مدارسشان زبان مادریشان تدریس نمیشود و از این بحثها. چند وقت بعد، وزیر خارجهٔ وقت منوچهر متکی به دانشگاه آمد و آنها برای قرهباغ به کنشهای وزیر خارجه اعتراض داشتند. متکی این بار عصبانی شد و گفت که آنها کاسهٔ داغتر از آش (جمهوری آذربایجان) هستند. اخیراً موقع درگیری ارمنستان و آذربایجان متوجه شدم، قریب به نود درصد از پوشش جمعیتی قرهباغ، طبق اطلاعات موجود در ویکیپدیا، از نژاد ارمنی هستند. بماند! نکته آنجا بود که چرا پیامبر اکرم دقت نکرده و گفته پارس به جای ایران چرا که پارس فقط شامل قوم فارسیزبان میشود نه همهٔ مردم ایران.
فخرالدین عظیمی استاد تاریخ دانشگاه کنتیکت در زمان کرونا این کتاب را نوشته است که در واقع سیری است در تطور ناسیونالیسم ایرانی. این کتاب با بررسی نظریات موجود در مورد ناسیونالیسم به بررسی تفکرات پیشگامان ناسیونالیسم ایرانی از جمله پدیدههای پسامشروطهای مانند فروغی، آخوندزاده، پیرنیا، مصدق، فریدون آدمیت و ایرج افشار میپردازد.
نخست آن که کتاب به شدت تداعی قلم مرحوم زرینکوب میکند با این تفاوت که زرینکوب بسیار اقتصادی مینوشت ولی این نویسنده خیلی پرگویی دارد و واقعاً بعضی از توضیح مکررات میتوانست نباشد. دوم آن که کیفیت نشر این کتاب چه از نظر کیفیت کاغذ و شیرازه چه از نظر کیفیت حروفچینی بسیار عالی است. سوم آن که نویسنده جاهایی نتوانسته از تعصب خودش در مورد گروه ملیگرا و مخالفتش با گروه دینداران (مشروعهطلبان) دوری کند و به وضوح اثر صحبتهای ناشی از حب و بغض دیده میشود که کمی به دور از روش علمی است. اما در عین حال جالب است که در این کتاب «دو قرن سکوت» زرینکوب به نقد گرفته میشود و آن را تندروی بیشتر در جهت ذائقهٔ ضدعرب ایرانیان میبیند. در پایان کتاب نیز سیری در ناسیونالیسم منطقهای میکند و خیلی جالب است که نویسنده خیلی محکم در مخالفت اسرائیل با فلسطینیان همداستان میشود. در جای دیگری از کتاب به تسلط زبان فارسی در زمان گورکانیان هند (آخرین سلسلهٔ قبل از استعمار بریتانیا) و عثمانی اشاره میکند که مثلاً سلطان سلیم و سلطان عبدالحمید پادشاهان عثمانی حتی به فارسی هم شعر میگفتند. طبق ادعای نویسنده، در آن دوره اصطلاح «ترک» حتی برای اهالی آن دیار ناپسند بوده است و دوست نداشتند خود را ترک بنامند. بیشتر این اتفاقات در دورهٔ مدرنسازی ترکیه افتاد که ناگهان ترک بودن به یک مسألهٔ عمیق هویتی در ترکیه تبدیل شد.
در مجموع این کتاب، برای خواندن مناسب است اما به اندازهٔ حجم زیادش اطلاعات زیادی نمیدهد.
پینوشت: خیلی جالب است که در این دورهٔ کوتاهی که تاریخ معاصر میخوانم این قدر رد پای مطالعات ایرج افشار در همه جا وجود دارد. جالب است که از تندترین مخالفان انقلاب اسلامی تا شخص آیتالله خامنهای اینقدر ایرج افشار را میستایند. از جمله عظیمی که مقالهای در ستایش تلاشهای افشار نوشته است.
چرا این کتاب را خریدم؟ یادم نمیآید. شاید به خاطر عنوانش بود. آخر وقتی به ایران سفر میکنم آنقدری وقت تحقیق ندارم. معمولاً به چند کتابفروشی میروم و از روی عنوان کتاب سریع باید تصمیم بگیرم آن را بردارم یا نه. به وزن و حجم بیشتر از قیمت فکر میکنم چرا که شوربختانه به خاطر سقوط ارزش ریال فاصلهٔ قیمت دلاری و ریالی کتاب آنقدری زیاد است که گاه خرید چند کتاب فارسی همقیمت یک کتاب چاپ امریکا هم نمیشود. همین میشود که اخیراً از بسیاری از کتابهایی که خواندهام نالیدهام: سعی کردهام از دیدگاههای مختلف بخوانم و بر اساس سوگیری پیشین نظر ندهم.
میشل فوکو متفکر بهنام فرانسوی قصد میکند از نزدیک وقایع انقلاب ایران را دنبال کند. به هر دری میزند هیچ نشریهای به او مأموریت نمیدهد جز یک نشریهٔ کمتر شناختهشدهٔ ایتالیایی. او دو بار به ایران سر میزند و انقلاب ایران را «دمیدن روح در جهان بدون روح» و «معنویت سیاسی» مینامد. بعد از چند ماه که اتفاقاتی مانند حذف مخالفان و تغییر قوانین حمایت از خانواده و حجاب اتفاق میافتد فوکو مورد حملهٔ دیگر متفکران قرار میگیرد. خاصه آن که خود فوکو علناً همجنسباز بود و بعدها بعد از مرگش در اثر ایدز، حرف و حدیثهایی در مورد بچهبازی او هم آمده است. بگذریم؛ فوکو هیچ واکنشی به انتقادها نداد و حرفش را پس نگرفت. حرفهای او فراموش شد تا ۱۱ سپتامبر. انبوه مقالات و کتابها آمد به این عنوان که همین تفکر فوکو و به رسمیت شناختن بنیادگرایی اسلامی باعث شده است به القاعده و طالبان برسیم. قمری تبریزی، پژوهشگر ساکن امریکا، در این کتاب که به انگلیسی نوشته است بر آن است که بگوید شناخت نادرست منتقدان از وضعیت ایران و حرفهای فوکو باعث تحلیلهای بسیار نادرست شده است.
«با این همه، من چنین خطری را میپذیرم و بنا را بر این میگذارم که اگر اتفاق خارقالعادهای رخ ندهد، جمهوری اسلامی تا آیندهای معلوم دوام خواهد داشت؛ گیرم هیچ دولتی تا ابد پایدار نمیماند.» (ص ۱۳)
این کتاب را آبراهامیان در اواسط دولت احمدینژاد (سال ۲۰۰۸) نگاشته است و سعی بر آن داشته است که روند مدرن شدن دولت ایران را از یک ساختار کاملاً سنتی در زمان قاجار تا ساختاری کاملاً مدرن در جمهوری اسلامی تا آغاز دولت احمدینژاد بررسی نماید. چیزی که از این کتاب برمیآید آن است که به تدریج ساختارهای دولت مدرن در ایران ریشهدارتر شدهاند. جمهوری اسلامی نه تنها بوروکراسی موجود در دولت پهلوی را برنچید، بلکه به آن دامن زد و به همین خاطر در بسیاری از شاخصها مانند نرخ سواد، نرخ مرگ نوزادان، نرخ تحصیلات تکمیلی و امثالهم در دنیا زبانزد شد. تمرکز این کتاب بیشتر بر شاخصهای دولت مدرن است و کمتر به جزئیات حوادث و بررسی علتها میپردازد ولی خواندن چند نکتهٔ چه بسا تکراری برای من شایان توجه بوده است. مثلاً این نکته که پهلوی در ایجاد عدالت اقتصادی چنان آسیبی رساند که با انقلاب سفید عملاً طبقهٔ طرفدار خود را هم از دست داد و با گسترش حاشیهٔ شهر عملاً بر مخالفانش افزود. حزب توده هم به خاطر نشانههای وابستگیاش به شوروی عملاً میدان را به ملیگراها داد. شکست ملیگراها میدان را به اسلامگراها داد و در عمل باعث انقلاب اسلامی شد. به نظر آبراهامیان، انقلاب اسلامی ادامهٔ طبیعی روند تاریخی نهضت ملی شدن نفت بوده است.
هنوز پرسشی بزرگ برای من مطرح است و آن ظهور تکچهرههایی در تاریخ معاصر است که کنشهای آنان فراتر از پتانسیل زمانهٔ خودشان (حداقل در ظاهر) به نظر میآید. به نظرم نوع کنشهای رضا پهلوی، مثلاً همراهیاش با روحانیت در آغاز و سپس کنار زدن آنها، عملیات گستردهٔ عمرانی در کشور و سرعت عجیب و غریب مدرنسازی کشور از یک کهنهسرباز کمسواد (اگر نگوییم بیسواد) بسیار دور از ذهن میرسد. رضا پهلوی چه در حرکتهای مثبتش مانند عملیات گستردهٔ عمرانی و گسترش سازمانهای مدرن چه در حرکتهای منفیاش مانند علاقهٔ عجیبش به زمینخواری یا حذف مخالفانش چنان چشمگیر عمل کرده است که پنداری مدت فعالیتش در رأس سیاست ایران دهههای طولانی بوده است اما خوب که مینگریم در خوشبینانهترین حالت دو دهه در ایران نقشآفرینی کرده است.
هدی صابر از فعالان ملی-مذهبی و از گردانندگان نشریهٔ «ایران فردا» بود که ظاهراً بر اثر اعتصاب غذا در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی دچار ناراحتی قلبی شد و در خرداد ۱۳۹۰ از دنیا رفت. این کتاب حاصل نوشتههای او در سال ۱۳۶۰-۱۳۶۱ است که یکی از همفکران او، سعید مدنی، مقدمهای بر آن نوشته و اخیراً منتشر شده است.
خالی از لطف نیست که بگویم برایم عجیب است این کتاب در ایران مجوز انتشار گرفته و بارها در ادوار مختلف تجدید چاپ شده است. البته بماند که این تعجب خود جای تأسف دارد. به چند نمونه از متن که گویای حرفم هست اشاره میکنم:
«نام او [شیخ فضلالله نوری] از جریانات تاریخی این دوره حذف شد. چرا؟ برای این که شیخ، شهید راست و درست «مشروعه»ای است که امروز رژیم مذهبی ایران مدافع آن است.»
«نوری به بدترین شیوهها اعدام گردید، اما ملت ما تاوان چنان تناقضی را که میراث روشنفکری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی بود با استقرار حکومت جمهوری اسلامی پرداخت.» (ص ۳۶۵)