باشد بابا
با من حرف نمیزنی، نزن
لااقل از آن بالای نیزه
بگو تا شام چه قدر مانده
پاهایم دیگر نای رفتن ندارند
22 خرداد 1390
باشد بابا
با من حرف نمیزنی، نزن
لااقل از آن بالای نیزه
بگو تا شام چه قدر مانده
پاهایم دیگر نای رفتن ندارند
22 خرداد 1390
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
برای آن که مینویسندش: «الف سه نقطه»
مبهمی!
مثل آرزو
روشنی!
مثل روشنای صبح صادق نجابت شکوفهها
بازگشت عاشقانۀ پرندهها به سوی تو
ای که هر چه قاصدک شده دوان دوان به جست و جوی تو
تو برای من
ابتدا و انتهای هر چه عاشقانهای
تو یگانهای یگانهای
کاش سجدههای سادۀ دلم
رویش ترانههای صبح را هجی کند
پنجشنبه شب 19 خرداد 1390 (شب آرزوها)