پیشتر مطلبی در مورد سگ نوشته بودم. این مطلب هم در مورد سگ است البته بیشتر در مورد فضلهٔ سگ. شنیدهام با افزایش سبک زندگی سگی در تهران، فضلهٔ سگ در خیابانها زیاد دیده میشود و از قضا شپش در مدارس شمال شهر بیشتر از جنوب شهر است. بگذریم.
در نیویورک چهار قانون اصلی در مورد سگها وجود دارد: ۱) جمع کردن فضلهٔ سگ بلافاصله بعد از قضای حاجت. در صورت عدم تبعیت قانون تا سقف ۱۰۰۰ دلار جریمهٔ نقدی. ۲) رها ساختن سگ از افسار به هر عنوانی غیرقانونی است. تنها استثناء پارکهای مخصوص سگهاست. ۳) برخی از مجتمعهای مسکونی نگهداری سگ را ممنوع اعلام میکنند. بعضی از مجتمعها برای هر سگ اجارهای در حدود ماهی ۳۰ تا ۵۰ دلار در نظر میگیرند. ۴) آوردن سگ در بعضی از مکانها مانند اماکن طبیعی یا پارکهای مخصوص بازی کودکان ممنوع است. مصداق را شهرداری تعیین میکند و روی در پارک علامت ورود ممنوع سگ را میزند.
از چهارمی شروع کنم که تقریباً شوخی است. قوانین سگ در آمریکا تا حدی شبیه قانون حجاب در ایران است که نصفهنیمه اجرا میشود. آنقدری سگ در بعضی از مکانهای ممنوع وجود دارد که آدم نمیداند به چه کسی اعتراض کند. سومی هم حداقل در مورد خانههای دانشگاهِ ما شوخی است. عملاً از هر سه خانه، در یکی از خانهها سگ زندگی میکند. دومی هم شوخی است. بارها شده سگی به طرف ما بدون افسار بیاید و صاحبش بگوید «اوه. پسر یا دختر خوبی است [اشاره به سگش]. فقط دوست دارد مهربانی ببیند.» بماند که یکی از دوستان پزشک ما میگفت شبی نیست در بیمارستانی که کار میکند چند مورد پارگی صورت بچههای خردسال از قِبَل مهربانی سگهای خانه مشاهده نشود.
اما از هر چه بگذریم، سخن فضله خوشتر است. محلهای که در آن زندگی میکنیم محلهٔ یهودیهای اصالتاً روستبار است و ساکنانش عمدتاً وضع مالی خوبی دارند؛ نشان به نشان خانههای ویلایی بزرگ و خودروهای بنز و بیامدابلیو و آیودی شاسیبلند. ما هم به فضل دانشگاه و خانهٔ یارانهایاش در این محله زندگی میکنیم. خیلی کم دیدهام که صاحب سگ فضلهٔ سگش را جمع نکند. معمولاً همراه خودشان دسته کیسهٔ پلاستیکی میآورند و با دقت فضلهٔ تازه از تنور درآمده را در آن میگذارند. اما فقط بیست دقیقه پیاده از محلهمان که دور بشویم، به محلهای میرسیم که عمدتاً اهل آمریکای لاتین هستند و از نظر اقتصادی بسیار فقیرند. در خیابان عملاً باید جلوی پایت را بپایی که «پا بر سر فضله تا به خواری ننهی». اخیراً به باغ وحش نیویورک در بخش مرکزی منطقهٔ برانکس رفتیم. این منطقه به وضوح فقیرنشین است. در پیادهروی این محله با نمایشگاه فضلههای مختلف، خشک و تر، لهشده از پای ناگهان عابری، دستنخورده و بکر، سیاه، قهوهای تیره، زرد، خلاصه حالتان را بد نکنم، باید با دندهٔ سنگین حرکت میکردیم چون پیادهرو فضلنده بود.
چند مقالهای در مورد ظلمی که به حیوانات خانگی به خاطر خودخواهی انسانها میشود خوانده بودم (نشانیشان خاطرم نیست). این هم یکی دیگر از توجیهات غربی برای تمتع از دنیاست. سگی که قرار است درنده و نگهبان باشد، شده است گوگولیِ آپارتمانهای سی متری و چهل متری.