این کتاب مجموعهٔ چهار داستان بلند (نوولا) از تولستوی است که در فاصلهٔ یک سال هر کدام را جداگانه و با فاصلهٔ زمانی از یکدیگر خوانده‌ام. 

داستان اول با زاویهٔ دید و روایت زنی سرشار از احساسات بیان می‌شود و مضمونش در واقع نگاه اخلاقی واقع‌بینانهٔ تولستوی است که تجلی‌اش در رمان بلند او، آناکارنینا، آشکار است.

داستان دیگر، «مرگ ایوان ایلیچ» را قبلاً با ترجمه‌ای دیگر خوانده بودم و هنوزاهنوز به نظرم بهترین کار تولستوی است. داستانی با مضمون درد و مرگ و مفهوم زندگی. 

سومین داستان «سونات کرویتسر» از زوایهٔ دید مردی است که همسرش را به خاطر فضای مخلوط از غیرت و تعصب به قتل رسانده و اصلاً‌ از کارش پشیمان نیست. شاید بشود بخشی از دیدگاه‌های ضدموسیقی تولستوی را در این داستان که در سال‌های آخر زیستن‌اش نوشته است جست. یادم هست سال‌ها پیش کتابی مذهبی با مضمون ضررهای موسیقی و دلایل حرمت‌اش خوانده بودم و جملاتی از تولستوی در این باب آورده بود که بسیار شبیه به گفته‌های راوی این داستان است. آن کتاب را الان قاعدتاً ندارم و نمی‌دانم مرجع آن حرف‌ها کجا بود.

داستان آخر، «حاجی مراد»، روایت جنگاور چچنی است که به دلایل مختلف خودش را تسلیم ارتش روس می‌کند ولی بعداً اتفاقاتی می‌افتد که در این میانه ما با فضای روسیه‌ٔ آن زمان در جنگ با مسلمانان آشنا می‌شویم. روسیه‌ای که برای رسیدن به آب‌های گرم سعی در تصرف بخشی از ایران را دارد که در نهایت منجر به عهدنامهٔ ترکمانچای می‌شود. فضای رخوت و تفرعن امپراتور روس، رقابت‌های داخلی بین والیان مسلمان و در نهایت جنایاتی که روسیه در حق مردم مسلمان کرده است در این داستان بلند هویداست.

اگر بخواهیم قیاسی مع‌الفارق داشته باشیم، تولستوی مانند سعدی است و داستایوسکی مانند حافظ. اولی ساده‌نویس و اخلاق‌گراست و دومی رند و پیچیده‌گو. هر کدام در جایگاه خودشان عالی هستند.