محمدصادق رسولی

۴ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۵۳: نیاز به دانستن قطعی؛ از سیف و وینستون

 

قطعیت صرفاً یک فکر است نه واقعیت. چیزی در جهان فیزیکی قطعی نیست. تلاش بیشتر برای رسیدن به قطعیت در مورد هر تصمیمی، ما را به دام بی‌تصمیمی و وسواس فکری می‌اندازد. اگر تلاش کنیم همیشه به راه‌های مطمئن‌تر کم‌خطر روی بیاوریم، در واقع راه پیشرفت و خلاقیت را بسته‌ایم. تصمیم نگرفتن خودش یک تصمیم است که باعث اضطراب و هیجانات ناخواسته می‌شود.

اکثراً پیشنهاد می‌کنند که «بگذار بگذرد» (Let  it go) که اتفاقاً غلط است بلکه «بگذار بماند» (Let it be) راه بهتری است. در کتاب قبلی این دو نویسنده که فرصت نوشتن درباره‌اش نکردم، با عنوان «غلبه بر افکار مزاحم ناخواسته»، از استعارهٔ جالبی استفاده شده است: فرض کنید قرار مهمی دارید و به سرعت در حال رانندگی هستید که فضلهٔ پرنده روی شیشه می‌افتد. اگر برف‌پاک‌کن را بزنید، گند همه جا را می‌گیرد. اگر بایستید و با پارچه تمیزش کنید، از قرار جا می‌مانید. فکرهای مزاحم شبیه به همان فضلهٔ پرنده است. کاری‌شان نمی‌شود کرد. باید با آن‌ها ساخت.  بررسی کردن‌های ناتمام، مشورت گرفتن‌های بی‌فایده از دیگران (اطمینان خاطر تهی!) و امثالهم به اضطراب بیشتر می‌انجامد و بی‌نتیجه می‌ماند. راه آن است که این عدم قطعیت را با تمام وجود بپذیریم و بپذیریم که برخی از افکار منفی صرفاً افکار هستند نه واقعیت. پیشنهاد نویسندگان روش DEAF است:

D: Disntinguish trap
E: Embrace the feeling of uncertainty
A: Avoid reassurance
F: Allow yourself to float

در واقع باید نخست فکرهای وسواسی را از فکرهای جدی تمیز دهیم، بعد عدم قطعیت و شک را به عنوان جزئی جدایی‌ناپذیر بپذیریم، سپس از بررسی کردن‌ها و مشورت گرفتن‌های پی‌در‌پی از دوستان و دکتر گوگل اجتناب کنیم و در نهایت بپذیریم مانند موج‌سواری هستیم که بر موج عدم قطعیت‌ها باید تصمیم بگیریم و از این شجاعت لذت ببریم (و چقدر عمل کردن به این حرف در دنیای امروز سخت است، خاصه‌ آن که اهل غرب آسیای پر تلاطم باشی و تخصص‌ات هم هوش مصنوعی باشد که خودش روضه‌ای جدا می‌طلبد).

کتاب البته حرف‌های بیشتری دارد که از حوصلهٔ نوشتن من خارج است. این دومین کتاب از سه‌گانهٔ نویسندگان است که من اول سومی را خواندم، و آخرش دومی. حرف‌های تکراری مانند گفتگوی درونی فکر نگران با فکر آرام‌کننده و فکر حکیمانه در تمام کتاب‌ها تکرار می‌شود و در این کتاب هم تأکید شده است بر این که از نگاه حکیمانه به مسائل نگاه کنیم و با ذهن‌آگاهی (mindfulness)‌ بکوشیم این مسأله را بفهمیم که هر فکری که به ذهن خطور می‌کند نه درست است و نه حل کردن آن فکر اضطراری است. مانند دیگر کتاب‌های این دو نویسنده، مطالب موجز و بدون قصه‌پردازی‌های رایج است.
 

۲۹ دی ۰۳ ، ۰۴:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۲: بیمارستان؛ از مهدی مظفری ساوجی

 

بعضی از تصاویر این مجموعه بسیار جالب هستند. از جمله این شعر کوتاه (ص ۶۰)

 

تاریکی

پنجره‌هایی را در دست گرفته می‌دود

 

قطار می‌رود

 

 

یا این بخش از یکی از شعرها که اتفاقاً شعر پشت جلد هم هست:

 

یکی از شمع‌ها

به تاریکی نزدیک‌تر است

یکی از شاخه‌ها

به پاییز

یکی از ما

به مرگ

۲۴ دی ۰۳ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۱: دوباره فکر کن؛ از آدام گرنت

حرف کلی کتاب را می‌شود در چند جمله خلاصه کرد کما آن که در آخر کتاب خلاصه‌ای از حرف‌های اصلی آمده است: خلاصه آن که در جهان امروز ما علاوه بر یادگیری نیاز به فراموش کردن برخی آموخته‌ها داریم و هر چند وقت یک بار نیاز داریم آموخته‌های خود را بازبینی کنیم. بقیه‌اش به معنای واقعی کتاب‌سازی است. درست شبیه همهٔ کتاب‌های این حوزه. نمی‌دانم چرا هر چند وقت یک‌بار وقتم را صرف این کتاب‌ها می‌کنم؟ خلاصهٔ این کتاب‌ها فراوان در اینترنت (خاصه یوتیوب)‌ وجود دارد ولی خب! به قول یکی از دوستان که از خبرهای روز جنگ‌ها و اتفاقات سیاسی می‌پرسید و من بی‌خبر بودم، یکی مثل من منتظر می‌ماند کتاب‌ آن خبرها بیرون بیاید تا خبردار شود.

۰۷ دی ۰۳ ، ۲۰:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۰: امبرسون‌های باشکوه؛ از بوث تارکینگتون

بوث تارکینگتون جزو معدود نویسندگانی است که توانسته دو بار جایزهٔ پولیتزر را ببرد. قبل از رواج گستردهٔ صنعت سینمایی آثار او بسیار مورد اقبال مخاطب آمریکایی بود ولی با گسترش رسانه‌های تصویری، رمان‌های اون کم‌کم فراموش شدند. اما فارغ از ضعف‌های موردی، این رمان هم از جهت اهمیت تاریخی هم از جهت سرگرمی بسیار جالب توجه است.

قصه در مورد خانوادهٔ امبرسون است که در مناطق وسطی آمریکا بعد از جنگ داخلی ثروت زیادی را به دست آورده است ولی حالا که به قرن جدید نزدیک می‌شویم، توسعهٔ صنایع جدید از جمله خودرو باعث تحولاتی شگرف در سبک زندگی آمریکایی شده است. قصه با تمرکز بر نوهٔ مغرور این خانواده، جرج، است که پدر لوسی، دختر مورد علاقه‌اش، را به خاطر کار بر اختراع آنچه گاری بی‌اسب می‌نامد مسخره می‌کند ولی در پایان داستان با این مواجه هستیم که همین گاری بی‌اسب باعث ایجاد سبک جدیدی از شهرنشینی و به وجود آمدن مفهوم «سابرب» (حومهٔ شهر) می‌شود و به تدریج تمام شکوه و عظمت خانوادهٔ امبرسون به باد می‌رود. با نوعی از نمادگرایی، خود جرج قربانی این گاری بی‌اسب می‌شود و مجبور می‌شود با کار در کارخانهٔ مواد منفجره، به نحوی نمادین حامل خطر انفجاری زندگی جدید مبتنی بر نظام سرمایه‌داری شود.

در مجموع این رمان خواندنی است و مقدمهٔ آن مانند دیگر مقدمه‌های این رده از کتاب‌های بارنز و نوبل (که متأسفانه دیگر منتشر نمی‌شود) آن را خواندنی‌تر می‌کند. به نحوی این رمان مرا یاد بحث‌های امروزین بر سر هوش مصنوعی و خودروهای برقی می‌اندازد
 

۰۶ دی ۰۳ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی