این مطلب از من در بخش نقد کتاب شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب
مجید قیصری را بیشتر در حوزۀ داستان دفاع مقدّس میشناسم؛ نویسندهای که در گونههای مختلف داستانی دربارۀ دفاع مقدّس، خودش را آزموده و در بیشتر موارد، سربلند بیرون آمده است. در «شمّاس شامی» او چالشی جدید برای خود برگزیده است: چگونه از روایت چندخطی و مبهم از تاریخ، آن هم از حاشیۀ یک واقعۀ بزرگ، داستانی بلند بسازیم؟ برای این کار، او به روایتی اتّکا کرده است که خیلی کوتاه از آن در حواشی بعد از واقعۀ کربلا در تاریخ اشاره شده است. برای این کار، قیصری از بسیاری از عناصر جریان موسوم به پستمدرن در ادبیات داستانی بهره میبرد. آغاز کتاب مانند بسیاری از ادبیات داستانی پستمدرن، خواننده را فریب میدهد، پنداری نامهای واقعاً پیدا شده، به عربی ترجمه شده و سپس متن عربی به فارسی ترجمه شده است. اگر کسی اهل خواندن داستانهای پستمدرن از سنخ اصطلاحاً فراداستان یا متافیکشن نباشد، ممکن است در آغاز داستان دچار سوءتفاهم شود؛ آنقدری که مخاطب گمان کند واقعاً قیصری نامهای را از جایی پیدا کرده است و حالا خواسته یک بار ترجمه را بیازماید.
فراداستان را اگر بخواهم ساده تعریف کنم، میشود داستان در دل داستان، مانند داستانهای شهرزاد در «هزار و یک شب» یا داستان در داستان در رمان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» نوشتۀ «ایتالو کالوینو». فراداستان در ظاهر نوعی بازی با مخاطب است که نویسنده از سر رندی به مخاطب القا میکند که خود نقشی در شکلگیری داستان نداشته است و صرفاً بازگوکنندۀ روایتی است که به دستش رسیده است. از این جور رودستها در برخی از رمانهای قرن بیستم پستمدرن میتوان دید، مثلاً در «لولیتا»ی ناباکوف و «نام گل سرخ» از امبرتو اکو.
پیرنگ اصلی «شمّاس شامی» آن است که خدمتگزار راهبهای در اطراف دمشق برای نمایندۀ امپراتور روم نامه مینویسد و میگوید چرا از نظر او سرورش جالوت فرد بیگناهی است و چگونه جالوت یکشبه از قامت یکی از نزدیکان خلیفۀ وقت، یزید پسر معاویه، به مغضوبان او تبدیل شده است. این نامه در بیستوهشت بخش نوشته شده است و اینجاست که قیصری هنر خود را با تعلیق و محدودسازی زاویۀ دید از دیدگاه خادمی که راه به قصر نداشته و همه چیز را با مخلوطی از حدس و گمان بیان میکند، نشان میدهد. به بیانی دیگر، قیصری از فنّ راوی نامطمئن حدّاکثر بهره را میبرد که هم بر تعلیق کار بیفزاید و هم آنجاهایی از تاریخ را که مبهم است، به حساب ندانستن راوی، رفع و رجوع کند. البتّه نمیشود همۀ این را به حساب ابهام تاریخ گذاشت، چرا که قیصری در کتاب دیگرش «دیگر اسمت را عوض نکن» و همچنین داستان کوتاه «نفر سوم از سمت چپ» دقیقاً از همین شگرد برای تعلیق و سپس تأثیرگذاری مخاطب در مورد تألّمات روحی جنگ استفاده کرده است. این را نیز در حاشیه بگویم که به نظرم داستان بلند «دیگر اسمت را عوض نکن» که به سبک نامۀ دوطرفه بین سربازی ایرانی و سربازی عراقی نوشته شده است، جزو آثار خوب و قابل تأمّل در حوزۀ ادبیات مقاومت و دفاع مقدّس است.
حادثۀ عاشورا چیزی است شبیه به قصّۀ عشق که از هر زبان که میشنویم، نامکرّر مینماید. راحتترین کار شاید آن باشد که آن قصّه را دوباره با تشنگی، علقمه، اسارت کودکان و زنان و سرهای روی نیزه بازگو کرد و به خاطر حرارتی که در قلوب مؤمنین است، این قصّه برای همیشه جانکاه و تأمّلزا میماند. امّا کار نویسندۀ حرفهای آن است که همیشه زاویۀ دید جدیدی را به مخاطب نشان بدهد که از آن زاویۀ دید بتواند جور دیگری با مسأله روبهرو شود. اینجاست که شرابخواری درباریان اموی و ترسی که بر جانهای سربازان پس از کربلا افتاده است، از زاویۀ دید راویای بیان میشود که ظاهراً به خاطر مسیحی بودنش، هیچ تعصّبی نسبت به مسأله ندارد. او خادم است و وقتی سرورش به دربار یزید میرود، باید بیرون منتظر بماند و اینجا تنها راوی گفتگوهای پراکندۀ نگهبانان باشد و از روی حالت چهرۀ سرورش، حدسهایی از اتّفاقاتی که در قصر یزید افتاده است، بزند.
از قوّتهای این رمان کوتاه (نوولا) گفتیم امّا خوب است از نقطۀ ضعفش نیز بگوییم. به نظرم زبان کار اصلاً مناسب این فضا نیست. استفاده از کلمات امروزی مانند «پیگیر» و بدتر از آن کلمات غیرفارسی مانند «ماساژ» و «کنترل» از نویسندهای پرسابقه انتظار نمیرود. اینجاست که جای خالی ویراستاری دقیق به چشم میآید و شاید همین یک نقیصه از ماندگار شدن این اثر در ادبیات بکاهد، چرا که به قول شفیعی کدکنی، تاریخ غربالگر بیرحمی است برای ادبیات. نوع روایت این کتاب چیزی شبیه «بازماندۀ روز» از ایشیگورو است امّا در «بازماندۀ روز» ایشیگورو از ابزار زبان برای شکلدهی به زاویۀ دید راوی، بهرۀ خوبی میبرد. جای زبانی شبهکهن در کار قیصری واقعاً خالی است.
در مجموع «شمّاس شامی» کاری است خواندنی که میتوانست از اینها هم بهتر باشد. امیدوارم با وارد شدن نویسندگان حرفهای به حوزۀ ادبیات دینی و تاریخی، بخشی از قصّههای کمتر شنیدهشده از تاریخ را با زاویۀ دید جدیدی بخوانیم. هر کسی حوصلۀ خواندن تاریخ ندارد؛ به قول امید مهدینژاد «تاریخ را برای نخواندن نوشتهاند» ولی معمولاً اقبال بیشتری به روایتهای داستانی میشود.