انگار سهم ما شد، در خویشتن تنیدن

زندان خویش بودن، بی حسرت پریدن

 

بارانی از ستاره، محبوس ابر تیره

خورشید سوگوار مهتاب را ندیدن

 

سقفی کشیده شد تا بی‌آسمان بمانیم

ماییم و موج سودا، در گوشه‌ای خزیدن

 

هر شب صدای تیشه از بیستون نیامد

با این سکوت ماندیم مشغول آرمیدن

 

در هست و نیست ماندیم همراه هم‌قطاران

دل‌خوش به بودن خود بی‌مقصد و رسیدن

 

زخم زبان شنیدیم از لحظه‌های رفته

گوش کر دل ما لبریز ناشنیدن

 

دردا عجیب دردی بی‌دردی زمانه

خواب سراب دیدن، طرح عبث کشیدن

 

باید که گل برافشاند از عاشقی سخن گفت

شاید که سهم ما شد، نور از ستاره چیدن

 

ناز نگاهت ای عشق کافی‌ست تا ببینی

از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن

 

آذر ۱۳۹۳ - نیویورک