صبح سوار سرویس، دو دختر امریکایی دارند با هم صحبت می‌کنند. اولی به آن یکی می‌گوید: من واقعاً نمی‌دانستم که این قدر احمق توی این کشور وجود دارد. یعنی چه که ترامپ این قدر رأی بیاورد؟ رفیقم و شوهرش رفتند بهش رأی دادند! دومی می‌پرسد: چه جور آدمی هست این رفیقت؟ می‌گوید: یک دیوانهٔ عشق بوش و پرچم آمریکا. ادامه می‌دهد: آخر آدم عاقل به کسی که یک بار متهم به تجاوز شده، رأی می‌دهد؟ از این مسخره‌تر توی عمرم ندیده بودم.


غروب، دارم با یکی از هم‌آزمایشگاهی‌های امریکایی صحبت می‌کنم. از انتخابات ایران می‌پرسد. به زبان ساده می‌گویم چیزی است تو مایه‌های همین جابجا شدن جمهوری‌خواه‌ها و دموکرات‌ها بعد از هر دورهٔ رأی‌گیری. یکی دیگر از بچه‌های امریکایی سر می‌رسد و با هیجانی مخلوط با طنز می‌گوید: تو را به خدا! کشورت به ما شهروندی نمی‌دهد؟ ترامپ رئیس‌جمهور بشود دیگر اینجا جای ماست نیست. می‌گویم چه طوری است که شما این همه با قاطعیت از او بدتان می‌آید ولی این بشر این همه رأی دارد جمع می‌کند؟ می‌گوید: خب ببین. اینجا یک فضای دانشگاهی گل و بلبل و منطقی است نه جامعهٔ امریکا!