این کتاب مجموعهٔ سخنرانیهای مرحوم زرینکوب به سال ۱۳۵۵ خورشیدی در وزارت خارجهٔ دولت پهلوی است. کتاب به نوعی خلاصهٔ کتاب مهمتر او، «روزگاران»، است که پیشنهاد میکنم بخوانید. در جاهایی از سخنرانی رنگ ملیگرایی و باستانگرایی در صحبتهای زرینکوب پیداست و جاهایی حرفهای میزند که معلوم نیست آیا مبنای دقیقی دارد یا خیر: مثلاً آنکه آریاها اصالتاً بور بودند. جالبتر آن که اگر بشود جایی در عالم گفت که احتمالاً آریاها آنجا هنوز هستند میشود هندوستان، افغانستان، ماوراءالنهر و شاید بخشهایی از فلات ایران. این امر تقریباً بدیهی است که تا همین ۱۵۰ سال پیش هیچ ایرانیای از هخامنشیان و اشکانیان باخبر نبوده است یا اگر هم خبری داشته است بر اساس تاریخ هرودوت و بخشی از کتب یهود بوده است و آن اطلاعات نیز اصلاً فراگیر نبوده و برای کسی مهم نبوده است. حتی در شاهنامه آنها جزو داستان اسطورهای بودهاند تا آن که باستانشناسی و حفاری جدید وارد کار شد و ترکیب رمزگشایی از سنگنوشتهها و شبهتاریخهای یهودی و یونانی آن چیزی را که الان داریم به ما داده است.
اما درسی تکرار شونده از این کتاب میشود یاد گرفت: شاهان موفق (مانند کوروش و داریوش هخامنشی، یا شاهعباس صفوی یا نادرشاه افشار) هم فهم جغراسیاسی (ژئوپولتیک) دقیقی داشتند و هم نسبت به باورهای مذاهب و افراد رواداری بالایی داشتند. در نقطهٔ مقابل شاهان شکستخورده (مانند خشایارشا یا شاه سلطانحسین صفوی) در عین وجود فساد اخلاقی شدید در دربار (و حتی خودشان، مانند زنبارگی خشایار)، به شدت تحت تأثیر موبدان زرتشت و علمای مسلمان سختگیریهای مذهبی شدید به مردم داشتند و در عین حال از اتفاقات جغراسیاسی جهان به دلایل در لاک مسائل روزمرهٔ داخلی رفتن غافل بودند. سختگیریهای مذهبی اواخر ساسانی به حدی بوده است که مثلاً آهنگرها از دید موبدان نجس بودند چرا که با یک یا چندی از چهار عنصر اصلی عالم (آهن و آتش) در تماس مستقیم بودند. حالا تصور کنید عربها آمدهاند و میگویند پیامبر ما دست کارگر را میبوسیده است. آنها در هر صورت باید خراج بسیار زیادی به ساسانیها میدادند. حالا این خراج جایش را به جزیه میداد و به همین خاطر مقاومتی در مقابل عربها نکردند.
دیگر آن که شاید یکی از دلایل افول موفقیت شاهان موفق حذف رقیبان بالقوه چه به شکل قتل یا به شکل حبس در حرمسرا بوده است. در زمان اواخر ساسانی که در چهار سال ۹ پادشاه تغییر کردند، کار آنقدر بالا گرفت که هیچ شاهزادهٔ مردی باقی نمانده بود و به ناچار سلطنت به زنان رسید. به بیان دیگر، این که در اواخر ساسانیان، زنان پادشاه شدند، مایهٔ مباهات نبوده بلکه نشانهٔ افول بوده است. بعد از قدرت شکوهمند شاهعباس، او نیز از ترس آن که فرزندانش جایش را بگیرند و او را به قتل برسانند، یا آنها را میکشت یا در حرمسرا حبس میکرد.
نکتهٔ جالبتر آن که موقع اشکانیان که حدود عشقآباد کنونی بودند و اصالتاً تورانی بودند، به دلایلی راه ابریشم مسدود میشود و این مسدود بودن به دورهٔ ساسانی میرسد. رومیها واردکنندهٔ کالای تجملاتی ابریشم از چین بودند. به همین خاطر راههای مواصلاتی دریایی از چین به هند و سپس از هند به سمت یمن و از آنجا به مدیترانه را شکل داده بودند. تا آن که یمنیها شکوایه از حبشیها را به شاه ساسانی دادند. شاه ساسانی یکی از سردارانش به نام وهرز دیلمی را به یمن فرستاد و اولین کار او بستن تنگهٔ آبراهه به سمت مدیترانه در سواحل یمن بوده است. بسیار جالب است هنوزاهنوز دعوا بر سر گذرگاههای تجاری اینقدر پررنگ است و نقش اساسی راه ابریشم، رابطهٔ زمینی چین به غرب از طریق ایران، راههای مواصلاتی آبی از سمت یمن و همپیمانی ضمنی تاریخی یمنیها با ایرانیها هنوز پابرجاست.
این روزها مشغول خواندن دوجلدی «تاریخ مردم ایران» از زرینکوب هستم که با جزئیات بیشتری از زمان اسطورههای باستانی شروع میشود تا اواخر سامانیان.
تغییر ذائقهٔ خواندن پنداری با پرسشهای شخصی همبستگی ژرفی دارد: در دورهای از زندگی هر چه به خود فشار میآوردم، تاریخ خواندنم نمیآمد. خاصه با آن همه کتاب ادبیات که در صف قرار گرفته بودند. اما الان بسیاری کتاب داستان و رمان را به گوشهای وانهادم: یا تاریخ میخوانم یا میشنوم! گوییا دنبال پاسخهایی ذهنی برای اکنون هستم با نگاه به گذشته.
اما چند پیشنهاد شنیدنی/دیدنی:
مروری بر تاریخ از علی آردم
https://www.youtube.com/watch?v=V1kX2dRbKrk&ab_channel=%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%B1%D8%AE%7CTamamRokh
البته رسول رئیسجعفری در کانال یوتیوب تحریریهای پارسال و پیرارسال چندین قسمت مرور تاریخ قاجار، پهلوی و مصدق را داشته است که بسیار شنیدنی و با جزئیات بسیار جالب است. مثلاً یکی از قسمتهایش این است که بقیه را میشود از این همین طریق یافت:
https://www.youtube.com/watch?v=HlpkUZI7Ess&ab_channel=tahririehplus
اخیراً اسکات هورتون، پژوهشگر لیبرترین ضدجنگ، مصاحبهای با تاکر کارلسون داشته است و آن مصاحبه به شدت فراگیر شده است. مخلص کلام مصاحبه در واقع در راستای کتاب «عزیمت به تهران» ولی با جزئیات روزآمدتر. اخیراً لکس فریدمن (پادکست-یوتیوبر معروف) مصاحبهای ده ساعت و نیمه (بله! ده ساعت و نیم) با اسکات هورتون داشته است. خوشبختانه این مصاحبه هم به صورت تصویری هم به صورت صوتی در دسترس است. تسلط حافظهٔ هورتون اعجاببرانگیز است. این مصاحبه از آن جهت اهمیت دارد که متأسفانه در فضای این سالهای ایران، به جز استثنائاتی، دو گروه تحلیلگر داریم: گروهی که به غرب دید مثبت دارند و همه چیز را از دریچهٔ تنشزدایی و خودمقصربینی میبینند و گروه دیگری که معمولاً شعارهای اسلامگرایانه میدهند ولی تهش معلوم نیست روی زمین چه تحلیلی از وقایع دارند. در واقع هر دو گروه ایدئولوژیک (به معنای باور بدون ارجاع به واقعیتهای روی زمین) دارند. در این مصاحبههای طولانی، هورتون بسیاری از این غلطهای مشهور و مصطلح را موشکافانه بررسی میکند. خوب است در میانه به مصاحبهٔ میرشایمر، از بزرگان سیاست واقعگرایانه، با تاکر کارلسون هم رجوع کنید.
https://www.youtube.com/watch?v=_HVGLCRp3I8&ab_channel=TuckerCarlson
https://www.youtube.com/watch?v=2VXbY4V7LCk&ab_channel=TuckerCarlson
https://www.youtube.com/watch?v=jdCKiEJpwf4&ab_channel=LexFridman
نسخهٔ صوتی:
https://lexfridman.com/scott-horton
دو چیز همیشه منو مشکوک میکرد که شاید ایرانیهای باستان بور بودند. یکی تعداد خوبی از روستاهای دور افتاده و کوهستانی ما که هر چقدر دور افتادهتر احتمال بور بودن آدمهاش بیشتر، و دیگری نام «سیامک» در داستانهای باستان. اگه ایرانیها سیاه مو بودند عجیب بود نام کسی رو «سیاهمو» بگذارند، شاید موهاشون سیاه نبوده که نام این یکی رو سیامک گذاشتن. البته این حدس و گمانها قطعا علمی و تحقیقی نیست و حرفی در هواست!
به نظرم با وضعیت ظاهری کنونی ایرانیها و هندیها و افغانها نمیشه درباره گذشته دور قضاوت کرد. اومدن تعداد محدودی ژن غالب میتونه ظاهر جامعه رو در طی هزاران سال از این رو به اون رو بکنه.