محمدصادق رسولی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

تراشیدن ریش

قطار
با قطار استانی سمنان به مشهد می‌رویم. قطار مشکل گرمایش دارد و آنقدر بخاری‌هایش گرم است که بیشتر مسافران در کوپه را باز گذاشته‌اند. از دست گرما، به راهروی قطار پناه می‌برم. به مشهد نزدیک شده‌ایم. شب است و یخ‌بندان ریل‌ها مشهود است. روز قبل قطارهای این مسیر همه از کار افتاده بودند. صدای گفتگوی خانم‌ها از کوپهٔ کناری می‌آید. سر برمی‌گردانم، خانم جوانی نشسته است و از این که با همسفرانش آشنا شده، ابراز خشنودی می‌کند. 
«دفعهٔ پیش تو همین ایستگاه، خانمه با چادر محکم دستمو گرفته، می‌گه‌ از ما حیا نمی‌کنی، لااقل از امام رضا حیا کن.»
قطار در ایستگاه نگه می‌دارد. همان خانم جوان است. از تیپش برمی‌آید دانشجو باشد. تنها کسی است که بی‌حجاب از قطار در می‌آید.

 

ادامه مطلب...
۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

بوی خون

فرودگاه امام خمینی برای من تداعی نشدن دارد. همیشه یک جای کار باید بلنگد. این بار متصدی بلیط کارآموز بود و همکارش داشت پا به پا می‌بردش برای آن که کارش را یاد بگیرد: «برو رو بردینگ، خب… حالا تراول ۲ رو کلیک کن… آهان». بیست دقیقه‌ای کار پنج دقیقه‌ای ما طول کشید اما جلو رفت. بسیاری دیگر از جاها هم کاری که می‌توانست جلو برود جلو رفت. در هر فرودگاهی که رفته‌ام، مسافر خسته باید اول بارش را تحویل هواپیمایی دهد، بعد از گشت امنیتی بگذرد. اما اینجا به هر دلیلی که نمی‌فهمم، دو سطح امنیتی وجود دارد. اگر می‌ترسند کسی قبل از پرواز بمبی چیزی داشته باشد، خب می‌تواند قبل از گشت امنیتی، قاطی آن همه آدم که برای بدرقه آمده‌اند کارش را بکند.

ادامه مطلب...
۱۱ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

من و رؤیای آمریکایی

پیش‌نوشت

ادامه مطلب...
۰۱ دی ۰۱ ، ۲۱:۲۹ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

چند فقره توضیح واضحات به بهانهٔ طرح جلد نیویورکر

خاطره‌ای تازه


چند هفتهٔ پیش ایمیلی از خانم آرمسترانگ، مدیر دبستان وارگاس، آمد که فردا روز تمرین جهت آمادگی برای تیراندازی مدارس است و والدین باید بچه‌ها را از قبل توجیه کنند.

ادامه مطلب...
۲۲ مهر ۰۱ ، ۲۰:۰۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۶

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

 


ادامه مطلب...
۱۷ تیر ۹۹ ، ۰۸:۰۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۵

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

 

ادامه مطلب...
۱۶ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۱ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۴

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

 


ادامه مطلب...
۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۴۳ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۳

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

ادامه مطلب...
۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۵۲ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۲

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.

 

من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف می‌زنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

«فروغ فرخ‌زاد»

ادامه مطلب...
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۴۰ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر سراب (خاطرات آمریکا و کار در فیس‌بوک):‌ فصل ۱

  • اگر اولین بار است که این سلسله‌مطالب را می‌خوانید، لطفاً نخست به پیش‌گفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
  • لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.
ادامه مطلب...
۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۷ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی