محمدصادق رسولی

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شرابه‌های سفر ۱۱: خرید خانه و بانک

می‌خواهد خانه‌اش را بفروشد. می‌پرسم هنوز زیر قرض بانک است؟ می‌گوید بله. کنجکاو می‌شوم در مورد نرخ سود بانک‌ها. می‌گوید خیلی ساده است. قرار بوده ۲۰ سال و هر ماهی ۲۵۰۰ دلار بدهیم برای خانه‌ای که ۲۵۰ هزار دلار می‌ارزد. حالا ۱۶ سال گذشته. یعنی آخرش می‌شود ششصد هزار دلار برای خانهٔ ۲۵۰ هزار دلاری. برای کشوری که نرخ تورمش بین یک تا سه درصد بیشتر نیست.



۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۱۰: بعد از مناظره


یادم هست وقتی در مناظره‌های انتخابات ایران بحث رو کردن گندکاری‌های قبلی شد، خیلی‌ها از این کار منزجر شدند و معتقد بودند این کار تنها به دوقطبی کردن کشور و آشوب‌زایی کمک می‌کند و بس. حالا این منم که برای اولین بار دارم مناظره‌های انتخاباتی امریکا را به صورت زنده می‌بینم. جایی که هر کسی می‌خواهد ثابت کند که طرف مقابلش از او آلوده‌تر و جانی‌تر است.


و اما فردای مناظره:

۱- جوان امریکایی هم‌آزمایشگاهی من، اهل مریلند. از او در مورد مناظره می‌پرسم. می‌گوید مهم این است که چه فکری بیاید بالا. این جمهوری‌خواه‌ها تمام دغدغه‌شان ارزش‌های فرضاً مسیحی و خانوادگی است، مثل سقط جنین و هم‌جنس‌بازها ولی دموکرات‌ها دغدغه‌های پیشرفت دارند و روشنفکرند؛ محافظه‌کار نیستند. برای یکی مثل من مهم نیست که هم‌جنس‌بازها آزاد باشند یا نباشند. مهم فکر توسعه‌طلبانه است. از او در مورد گندکاری‌های همین روشنفکرها می‌پرسم؛ می‌گوید خب معلوم هست که گندکاری دارند. خیلی ساده با تقلب سندرز را حذف کردند و خیلی واضح‌تر از این و آن پول می‌گیرند. ولی مهم این هست که همین چند گزینه را داریم و این یکی بینشان قابل قبول‌تر است. ارزش اصلی در نظر این دوست ما، توسعه‌محوری و گذار از محافظه‌کاری سنتی است.


۲- بعد از جلسهٔ گروه آزمایشگاه، نشسته‌ام همراه چهار امریکایی. یکی‌شان می‌گوید که باورم نمی‌شود که یکی از این دو می‌خواهد رییس‌جمهور شود. دومی در مورد راست‌راست دروغ گفتنشان می‌گوید و سومی در مورد بی‌ادبی در کلامشان. آخری هم در مورد احتمال نپذیرفتن نتایج آرا و پیش‌فرض تقلب از سوی یکی از نامزدها می‌گوید و این که البته امریکایی‌ها آنقدر تنبلند که حوصلهٔ کودتا هم ندارند. در صحبت‌هایشان هویداست که ناامیدند از وضعیت و کارشان به نوعی واقع‌بینی افراطی کشیده است.


۳- سوار سرویس دانشگاهم، همراه با جوانی امریکایی. جوان از راننده در مورد انتخابات می‌پرسد. راننده دل پری دارد. می‌گوید که این بی‌مغزها چون پول دارند و قدرت، مثل آب خوردن دروغ می‌گویند. مثل آب خوردن حق ما را پایمال می‌کنند. یکی از آن یکی بدتر. شروع می‌کند به حساب و کتاب کردن: "فرض کن الان تو دبیرستانی باشی و بخواهی بروی دانشگاه. باید وام بگیری با سود آنچنان زیاد. بعدش تا ده پانزده سال زیر دین بانک هستی. از آن می‌آیی بیرون و تازه می‌خواهی ازدواج کنی، باید بروی ده‌ها سال زیر دین بانک برای خانه. برای بازنشستگی هم که هیچ. اگر سهامی که با پول خودت گذاشتی سود کرد، اندکی‌اش مال توست وگرنه بازنشستگی‌ات هم پولی نداری. بعد این دو نفر در مورد زندگی بهتر می‌گویند؟ بهتر است خفه شوند." فردایش دوباره می‌بینمش. هوا بارانی است. می‌گوید: تو این هوا را سفارش داده بودی؟ می‌گویم: آنطور که یادم هست، دیروز حرف سیاست بود نه آب و هوا. می‌گوید: منظورت آن دو دلقک است؟

۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۴۵

من همان شاعر پری‌روزم

که ز چشمان تو واژه‌ای آموخت

و دلش گر گرفت، آتش شد

واژه واژه دلش به حالش سوخت


تو همانی منم همان حتماً

حرف تازه‌ای میانمان جاری است

عشق مثل زندگی هر روز

واژه‌ای تازه در کلامم ریخت

چشم‌های تو طعم دریا را

با تپش‌های قلب من آمیخت


نیویورک -- ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۶
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۹: تعطیلی مذهبی امریکا

شنیده‌ام بحثی باز شده در مورد مسابقهٔ فوتبال و شب تاسوعا. من کارشناس مسائل دینی نیستم و اجازهٔ نظر دادن حداقل در ملأ عام به خودم نمی‌دهم. اما به ذکر خاطره‌ای بسنده می‌کنم از فرهنگ امریکایی.


در دو سال اول دکترا، محل کارمان در ساختمانی بزرگ و سیزده طبقه بود کنار رودخانهٔ هادسن و نزدیک خیابان برادوی و پشت سر دانشگاه کلمبیا (سمت غرب نیویورک). ساختمانی بزرگ که فقط گوشه‌ای از آن در طبقهٔ هفتم محل کار ما بود و بقیه‌اش کلی اداره و سازمان. به همین خاطر ما هر روز باید کارت نشان می‌دادیم و وارد می‌شدیم. روزهای تعطیل رسمی مثل شنبه و یک‌شنبه باید علاوه بر کارت زدن اسممان را هم یادداشت می‌کردیم که اگر مشکل امنیتی به وجود بیاید راحت‌تر بفهمند که آمده و کی آمده. یکی از روزهای غیرتعطیل وسط هفته دیدم که باز دوباره کارت کشیدن و اسم نوشتن است. تعجب کردم. وقتی رفتم بالا دیدم منشی و چند نفر از کارمندان محل کارم هم سر کار نیستند. از استاد راهنمایم جویا شدم. مثل این که یک تعطیل یهودی‌ها است و البته تعطیل رسمی دولتی نیست. قصه این بوده که در امریکا به خاطر کثرت ادیان و فرهنگ‌های مختلف و وجود تعطیل‌های دینی یا فرهنگی (مثل یام کیپور یهودی‌ها و عید قربان مسلمان‌ها و روز شکرگزاری مسیحی‌ها و عید نوروز فارس‌ها)، دولت امریکا قانونی گذاشته که هر کسی حق دارد در روزهای تعطیل دینی یا فرهنگی‌اش نیاید سر کار. البته این محدودیت را دارد که فقط به همان تعطیلاتی که در تقویم‌شان هست عمل کند و نه دلبخواهی. و این تعطیلات حق طبیعی آن فرد است که بتواند آزادانه فرهنگ خودش را حفظ کند.


حالا فرض کنید که رئیسی به کارمندش چنین اجازه‌ای ندهد، چه می‌شود؟ آن کارمند می‌تواند از رئیسش شکایت کند به دلیل سلب آزادی فردی. به همین سادگی. همین هست که استادم وقتی به من ایمیل می‌فرستد که بیا فلان ساعت جلسه بگذاریم، با خیال راحت می‌گویم: امروز تاسوعاست و من آمادگی حضور در جلسه را ندارم، بگذار برای روزی دیگر. او هم معذرت‌خواهی می‌کند که ببخشید حواسم نبود که چنین روزی تو کار نمی‌کنی.

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۶ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۴۴


با کاروان

آهسته آهسته

نجوای شب‌هایی لبالب از غمی لبریز...

باور ندارم تلخی آوازهایم را

-چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود... چه غمی دارم-

باور ندارم غربتم را...


لبریزم از یادی که در اعماق جانم ماند

از کاروانِ مانده بر جا و منی که رفته‌ام از دست...

پندار من این است...


نیویورک - فوریه ۲۰۱۳

۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۴۳


بگو
باور کنند اینها که عاشق را رهایی نیست

زبان گنگ کفترها نشان بی‌صدایی نیست


بگو سجاده‌هاشان را بسوزانند و برخیزند

که هر قد قامتی حتماً اشارات خدایی نیست


دلت را سوخت می‌دانم؛ دل است این چاره دیگر چیست

چه می‌دانند عاقل‌ها که دل چون و چرایی نیست


در این بازار مکاره که دین با دین هماورد است

نمی‌فهمند بعضی‌ها که شیدایی گدایی نیست


انا الحق گفته‌ای شاید که بردارند بر دارت

چه خوف از دار این دنیا که دار آشنایی نیست


تو را بسمل کنند این‌ها به میدان ریای شهر

که راه عاشقی را جز شهادت رهنمایی نیست


تمام قصهٔ ما شد به دلداری و دلگیری

دلت تنگ است می‌دانم مجال هوی و هایی نیست


بیا بنشین که بنشانیم لختی موج غم‌ها را

بخوانیم از لب دریا که غم را انتهایی نیست


ببین دارند آن‌سوتر به گوش عشق می‌خوانند

که ای جان و جهان من، جهانم تا نیایی نیست

نیویورک -- ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۶
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی