محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۷: فلسفه در دادگاه ایدئولوژی؛ از رضا داوری اردکانی

 


شاید بتوانم به جرأت بگویم این کتاب جزو بهترین نوشته‌های داوری اردکانی است. داوری که از سوءبرداشت‌ها و انتقادهای بی‌ربط از تفکراتش به تنگ آمده است این کتاب را که مجموعه هشت فصل به علاوهٔ مقدمه و مؤخره است نوشته و در سال ۱۳۹۰ منتشر کرده است. در این فصول او از «خلط مسائل سیاست با فلسفه» تا «نقد وضع تفکر موجود» می‌گوید. شروع کتاب با بخشی از شعر نیماست که نشان‌دهندهٔ حال و هوای نویسنده است:


«من دلم سخت گرفته‌ست
از این
میهمان‌خانهٔ مهمان‌کشِ روزش تاریک»

 

حالا چرا این کتاب به نظرم جزو بهترین‌هاست؟ در این کتاب داوری صراحت بیشتری به خرج می‌دهد و لُب تفکراتش را خلاصه‌وار می‌نویسد. مثلاً
«من اصلاً در جهان کنونی موجودی که نام شرق را بتوان به آن داد نمی‌بینم، زیر غرب در همه جا شرق را پوشانده است.» (ص ۲۵)

 

«اگر مرا مخیر کنند که در افغانستان و پاکستان یا کانادا زندگی کنم، مسلماً زندگی در کانادا را ترجیح می‌دهم.» (ص ۲۶)

 

«بشر جدید با تفکر جدید پدید آمد و در این تفکر بود که همهٔ موجودات به عنوان مادهٔ تصرف و اعمال قدرت بشر تلقی شدند.» (ص ۲۸)

 

«یکی از دوستان و همکاران من که قرابت‌های فکری هم با او دارم، چنان دریافته است که من تکنولوژی را مصیبت می‌دانم و با توسعهٔ تکنولوژیک کشور مخالفم. اولاً آن دوست گرامی میان ذات تکنیک و وسایل تکنولوژی اشتباه کرده است و این اشتباهی است میان فلسفه و علم. من غفلت از ذات تکنیک را نه فقط خطرناک بلکه عین نیست‌انگاری می‌دانم  اما در آثار ده سال اخیر خود کوشیده‌ام که شرایط توسعهٔ علم و تکنولوژی را دریابم.» (ص ۵۱)

 

و جملات بسیار دیگری که مجال نوشتنش برایم نیست (گرچه در خود کتاب علامت‌گذاری کرده‌ام).

 

خلاصه خوب است به جای خواندن مشهورات دم‌دستی نقد شبه‌جامعه‌شناسانه‌ای که در بعضی کتاب‌هاست و معلوم نیست فرقش با پست‌های دم‌دستی تلگرامی-ایسنتاگرامی چیست، کتاب‌هایی از این دست خوانده شود.

 

 

پی‌نوشت: مشغول خواندن کتاب‌های دیگری بودم که چشمم به این کتاب در قفسه خورد و بعد از خواندن چند جمله دیگر نتوانستم تمام‌نشده کنارش بگذارم.
۳۱ تیر ۰۱ ، ۰۴:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۶: اخلاق در عصر مدرن؛ از رضا داوری اردکانی

 

این کتاب از مجموعه‌ای است که نشر سخن با طرح جلدی یکسان از داوری اردکانی در اوایل دههٔ نود منتشر کرده است. مانند دیگر کتاب‌های این مجموعه، مقالات مستقل از هم هستند، تاریخ ندارند و البته با قلمی بسیار درشت کاغذپرکن هستند و ویراستاری بسیار ناچیزی رویش شده است. فارغ از آن که خواندن نوشته‌های داوری اردکانی حتی اگر در بهترین وضعیتش نباشد یا حتی خیلی ابن‌الوقتی نوشته شده باشد، به زعم من از خواندن بسیاری از کتاب‌های پرطمطراق بهتر است اما این کتاب خیلی با آثار دیگر داوری مانند «دربارهٔ علم» و «دربارهٔ غرب» فاصله دارد. مقالات انتهایی این کتاب که در مورد اخلاق در پزشکی و مهندسی است خواندنی است. 
 

۲۲ تیر ۰۱ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۵: طفلی به نام شادی؛ از محمدرضا شفیعی کدکنی

 

دوست داشتم سومین دیوان شعر شفیعی کدکنی که در سال ۱۳۹۹ در ۴۱۸ صفحه منتشر شده است چیزی در قوارهٔ دیوان دومش، هزارهٔ دوم آهوی کوهی، باشد که متأسفانه آن‌گونه نشد. به سختی بشود شعری را در این مجموعه یافت که به‌یادماندنی باشد. ای کاش شاعر گزینشی‌تر این مجموعه را منتشر می‌کرد. 
 

۲۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۴: شاخ‌نامه؛ از مسلم حسن‌شاهی واریز

 

باورت می‌شد که ما روزی پفک صادر کنیم؟
خوردنی‌های مجاز و خوش‌نمک صادر کنیم؟

 

هفته‌ای یک بار اینجا جشنِ نیکوکاری است
باز هم باید به دنیا ما کمک صادر کنیم؟

 

حیف! اگر آقا محمدخان هم‌اکنون زنده بود
می‌توانستیم کلّی مردمک صادر کنیم!

 

مردم مظلومِ لندن اندکی افسرده‌اند
همتی کن تا به آنجا قلقلک صادر کنیم

 

«غرب» خود دیوارِ تحریمش ترک برداشته
هیچ لازم نیست دیگر ما ترک صادر کنیم

 

صادرات غیرنفتی ارزشش بالاتر است
بعد از این باید نشست مشترک صادر کنیم

 

کل کشورهای غربی تشنهٔ آزادی‌اند
کاش می‌شد قوطیِ آبِ خنک صادر کنیم!

 

بر سر یک قطره اش هرچند دعوا می‌کنند
نفتمان را نیز باید با کلک صادر کنیم!

 

ما که در اطرافمان بیداریِ اسلامی است
پس نمی‌صرفد به این‌جاها تشک صادر کنیم!

 

سال آینده به اوج خودکفایی می‌رسیم
قصد داریم از همین‌جا قاصدک صادر کنیم

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۳: نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ؛ از رضا امیرخانی

 

«نیم دانگ پیونگ‌یانگ» آخرین اثر رضا امیرخانی در قالب سفرنامه است. او دو بار به کره شمالی سفر می‌کند و چیزی که دست ماست، روزنوشت‌های آن سفر است. این اولین تجربهٔ کتاب‌نویسی در قالب سفرنامه برای امیرخانی نیست. «داستان سیستان» و «جانستان کابلستان» از آثار قبلی او هستند که در این گونه روایت شده‌اند. از جهات بسیاری این نوشته مانند دیگر نوشته‌های امیرخانی است. او بلد است در روایت کردن‌هایش مخاطب را سر حال نگه دارد. در سفرنامه‌نویسی از آشنایی‌زدایی‌های پرهیزناپذیر سفر طنز درمی‌آورد و مخاطب را می‌خنداند. 

 

از این‌ها که بگذریم، امیرخانی جذابیت کارش را مدیون اصل مکانی است که به آن سفر کرده است. جایی ناشناخته و مرموز که هر چه بیشتر از آن می‌شنویم، بیشتر بر حیرت ما افزوده می‌شود. شاید اگر ایران تجربهٔ «مجاهدین خلق» و خاطرات جداشدگانش را نداشته باشد، این توصیفات در مورد کره شمالی همه‌اش برای ما باورناپذیر محض می‌شد. کار اصلی نویسنده آن است که حرف‌های بی‌ربطش را با بی‌حوصلگی و کم‌هنری در جاهایی از متن بگنجاند که ربط مستقیمش بدون توضیح ممکن نیست. جاهایی حتی حشو در متن وجود دارد (مانند آوردن دو واژهٔ هم‌معنی به صورت هم‌پایه) و یادم نمی‌آید آثار قبلی او هم از این ضعف‌های آشکار داشته‌اند یا خیر. 

 

وظیفهٔ نویسنده تفسیر نیست، بلکه تبیین است. او باید نشان بدهد نه آن که پیام‌رسانی کند. متأسفانه امیرخانی هرچه جلوتر می‌رود بیشتر اسیر این دام می‌شود. بیشتر آثار او کمابیش از این گزند رها نبودند تا جایی که به اثر غیرقابل تحمل «رهش» ختم شده است که واقعاً هنوز در عجب جایزه‌ای هستم که این اثر دشت کرده است. امیرخانی باید بین جستارنویسی (مانند «نشت نشا» و «نفحات نفت»)‌ و داستان‌نویسی یکی را انتخاب کند. او خوب بلد است مقاله بنویسد اما آیا حرف‌های دقیق می‌زند؟ نمی‌دانم! بیشتر حرف‌هایش به حرف‌های ذوقی یک اهل فکر می‌ماند تا متخصص. 

 

متأسفانه جاهایی که نویسنده باید بیشتر مشاهده می‌کرده، افاضه کرده است. جاهایی که باید بیشتر کنکاش می‌کرده، حرف‌های باب روز زده است. بالأخره به قول خودش او فرزند زن زیادی جلال آل احمد است. این دامی است که جلال آل احمد هم در بسیاری از آثارش به آن افتاده است.

 

همهٔ این حرف‌ها را ننوشتم که بگویم این کتاب را نخوانید. همان‌طور که گفتم اصل و نفس موضوع حضور در کره شمالی آنقدری جذاب است که مخاطب را پای مطلب بنشاند.
 

۲۳ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

پیشنهاد بی‌شرح ۲: در کلمات هم می‌شود سفر کرد؛ از اصغر عبداللهی

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۲: نخل و نارنج؛ از وحید یامین‌پور

 

 

یامین‌پور در اولین اثر داستانی‌اش خواسته زندگی شیخ انصاری، از علمای شیعهٔ اهل دزفول در دورهٔ قاجار، را به تصویر بکشد. در این رمان تأثیرات سبکی از نادر ابراهیمی مشهود است.

 

این داستان حتی به مرحلهٔ داستان‌شدن نزدیک نشده است. ویژگی‌های بارز این اثر خطاهای فاحش روایتی است و توضیحات بیرون از متن داستان چه به صورت پاراگراف درون‌متنی و چه به صورت ته‌نوشت! تحمل این داستان برای کسی که مأنوس به ادبیات داستانی جدی است بسیار دشوار است (نگفتم که فقط تا صفحهٔ ۷۰ خواندم؟). اثری از تلاش برای فضاسازی، شخصیت‌پردازی و تکامل‌بخشی به امر زبانی دیده نمی‌شود. صرفاً به نظر می‌رسد نویسنده تکلیفی بر دوش خود می‌دیده و با نوشتن این اثر بار سنگین تکلیفش را سبک کرده است. حالا این که این کتاب به چاپ ۴۴ام در نسخه‌ای که دارم رسیده ظاهراً مربوط به ناشرش (انتشارات جمکران) و مخاطبانش (احتمالاً طلبه‌ها و مذهبی‌های سنتی) است نه قوت اثر. اصلاً این اثر قوت ویژه‌ای ندارد. بیشترش ضعف است. 

 

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۱: امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور؛ از سید محمدکاظم قزوینی

 

ابوبصیر گوید به امام صادق(ع) عرض کردم:

 

«ان العامة تزعم ان قوله « و یوم نحشر من کل امة فوجا» عنی فی یوم القیامة . فقال ابو عبدالله (ع): فیحشرالله یوم القیامة من کل امة فوجا و یدع الباقین؟ لا و لکنه فی الرجعة. و اما آیة القیامة «و حشرنا فلم تعادر منهم احدا»

 

اهل سنت در مورد سخن خداوند (متعال ) که می فرماید: «روزی که از هر امتی گروهی را محشور می کنیم » می‌پندارند که منظور، روز قیامت است. امام فرمودند: آیا این‌چنین است که خداوند در روز قیامت از هر امتی گروهی را محشور و بقیه را رها می‌کند؟ چنین نیست. بلکه منظور آیه از حشر گروهی از هر امتی، در روز رجعت است و آیه قیامت آن است که حق تعالی می‌فرماید: «همه را محشور می کنیم و از کسی چشم‌پوشی نمی‌کنیم.»

۲۶ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۰: من منچستریونایتد را دوست دارم؛ از مهدی یزدانی خرم

 


این رمان دومین کار منتشرشدهٔ مهدی یزدانی خرم است. این رمان عمداً به شکل هذیان‌گویانه‌ای روایت شده است. از زاویهٔ دید دانشجوی تاریخ مبتلا به سرطان در خیابان‌های تهران معاصر که می‌رود در گذشتهٔ زمان کودتای دههٔ سی و به صورت دستش‌ده هر دو صفحه یک‌بار با اتفاق مشمئزکننده‌ای از آدمی به آدمی دیگر (و گاهی روحی دیگر) منتقل می‌شود. نویسنده روی هیچ نقطه‌ای توقف نمی‌کند تا فرصت فکر کردن بدهد. ناخودآگاه یاد تمرین‌های نوشتن افتادم: از این حرف‌ها که موقع نوشتن قلم را بسپار به تخیل که هر کجا خواست برود. همان‌طور که از معرفی کتاب آمده است، این رمان یک کار تجربی است و قرابتی با کارهای سینمایی دارد. سبک نوشتنش شبیه نماهنگ آغازین برنامهٔ کودک شبکهٔ دو در دههٔ هفتاد است: 
تیک و تیک و تیک ساعت خونه میگه که حالا وقت مهمونه / دریا رو ببین آبی آبی شنا می کن سه تا مرغابی / از آسمون میریزه پایین دونه های برف به روی زمین / اتل و متل قالیچه رنگی حالا بسازیم یه آدم برفی


https://www.youtube.com/watch?v=WFZFDV1c9Xg&ab_channel=PERSIANSTAR

 

هی از یک نقطه به نقطهٔ دیگری می‌رود. این‌قدر هم اتفاقات داستان دور از ذهن و مبالغه‌آمیزند که هیچ جایی را برای منِ مخاطب برای اندیشیدن نمی‌گذارد. در یک کلام، این کار شاید در ادبیات فارسی از نظر سبکی جدید باشد اما در مجموع کتابی ضعیف و ناماندگار است.
 

۲۶ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۹۹: پذیرفتن؛ از گروس عبدالملکیان

دست‌های هم را گرفته بودیم

تو در شب قدم می‌زدی

من

در تاریکی

۱۱ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی