کم میشود نگاه تو از دیدگان شهر
امّا نشسته نام تو بر واژگان شهر
غم، گریه، داغ با غزلی تازه میرسید
شعری جدید، هقهقِ تلخ از زبان شهر
دارم به نسل پاک شما غبطه میخورم
گریان شده ز حیرتتان آسمان شهر
چتری بیاورید برای نگاهها
باریده بود باز چرا بیبهانه شهر؟
قلبی هنوز عطر هزاران شهید داشت
گم شد میان درد و غم آب و نان شهر
اینجا کسی میان هزار استخوان و خاک
دندان گرفته بر جگر از داستان شهر
دارد نفس نفس ز خدا میرسد درود
بشنو شمیم ناب دل از بینشان شهر
حتی پلاک کوچکی از تو نمانده است
گمنام کوچههای زمین! قهرمان شهر!
نامت که جاودانۀ دنیاست بیگمان
حتی اگر که خاک شدی در دهان شهر
شعری نفس کشیده و قلبی تپید باز
امّید تازهای که دمیده به جان شهر
یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶