محمدصادق رسولی

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۲۰۵: طفلی به نام شادی؛ از محمدرضا شفیعی کدکنی

 

دوست داشتم سومین دیوان شعر شفیعی کدکنی که در سال ۱۳۹۹ در ۴۱۸ صفحه منتشر شده است چیزی در قوارهٔ دیوان دومش، هزارهٔ دوم آهوی کوهی، باشد که متأسفانه آن‌گونه نشد. به سختی بشود شعری را در این مجموعه یافت که به‌یادماندنی باشد. ای کاش شاعر گزینشی‌تر این مجموعه را منتشر می‌کرد. 
 

۲۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۴: شاخ‌نامه؛ از مسلم حسن‌شاهی واریز

 

باورت می‌شد که ما روزی پفک صادر کنیم؟
خوردنی‌های مجاز و خوش‌نمک صادر کنیم؟

 

هفته‌ای یک بار اینجا جشنِ نیکوکاری است
باز هم باید به دنیا ما کمک صادر کنیم؟

 

حیف! اگر آقا محمدخان هم‌اکنون زنده بود
می‌توانستیم کلّی مردمک صادر کنیم!

 

مردم مظلومِ لندن اندکی افسرده‌اند
همتی کن تا به آنجا قلقلک صادر کنیم

 

«غرب» خود دیوارِ تحریمش ترک برداشته
هیچ لازم نیست دیگر ما ترک صادر کنیم

 

صادرات غیرنفتی ارزشش بالاتر است
بعد از این باید نشست مشترک صادر کنیم

 

کل کشورهای غربی تشنهٔ آزادی‌اند
کاش می‌شد قوطیِ آبِ خنک صادر کنیم!

 

بر سر یک قطره اش هرچند دعوا می‌کنند
نفتمان را نیز باید با کلک صادر کنیم!

 

ما که در اطرافمان بیداریِ اسلامی است
پس نمی‌صرفد به این‌جاها تشک صادر کنیم!

 

سال آینده به اوج خودکفایی می‌رسیم
قصد داریم از همین‌جا قاصدک صادر کنیم

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۳: نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ؛ از رضا امیرخانی

 

«نیم دانگ پیونگ‌یانگ» آخرین اثر رضا امیرخانی در قالب سفرنامه است. او دو بار به کره شمالی سفر می‌کند و چیزی که دست ماست، روزنوشت‌های آن سفر است. این اولین تجربهٔ کتاب‌نویسی در قالب سفرنامه برای امیرخانی نیست. «داستان سیستان» و «جانستان کابلستان» از آثار قبلی او هستند که در این گونه روایت شده‌اند. از جهات بسیاری این نوشته مانند دیگر نوشته‌های امیرخانی است. او بلد است در روایت کردن‌هایش مخاطب را سر حال نگه دارد. در سفرنامه‌نویسی از آشنایی‌زدایی‌های پرهیزناپذیر سفر طنز درمی‌آورد و مخاطب را می‌خنداند. 

 

از این‌ها که بگذریم، امیرخانی جذابیت کارش را مدیون اصل مکانی است که به آن سفر کرده است. جایی ناشناخته و مرموز که هر چه بیشتر از آن می‌شنویم، بیشتر بر حیرت ما افزوده می‌شود. شاید اگر ایران تجربهٔ «مجاهدین خلق» و خاطرات جداشدگانش را نداشته باشد، این توصیفات در مورد کره شمالی همه‌اش برای ما باورناپذیر محض می‌شد. کار اصلی نویسنده آن است که حرف‌های بی‌ربطش را با بی‌حوصلگی و کم‌هنری در جاهایی از متن بگنجاند که ربط مستقیمش بدون توضیح ممکن نیست. جاهایی حتی حشو در متن وجود دارد (مانند آوردن دو واژهٔ هم‌معنی به صورت هم‌پایه) و یادم نمی‌آید آثار قبلی او هم از این ضعف‌های آشکار داشته‌اند یا خیر. 

 

وظیفهٔ نویسنده تفسیر نیست، بلکه تبیین است. او باید نشان بدهد نه آن که پیام‌رسانی کند. متأسفانه امیرخانی هرچه جلوتر می‌رود بیشتر اسیر این دام می‌شود. بیشتر آثار او کمابیش از این گزند رها نبودند تا جایی که به اثر غیرقابل تحمل «رهش» ختم شده است که واقعاً هنوز در عجب جایزه‌ای هستم که این اثر دشت کرده است. امیرخانی باید بین جستارنویسی (مانند «نشت نشا» و «نفحات نفت»)‌ و داستان‌نویسی یکی را انتخاب کند. او خوب بلد است مقاله بنویسد اما آیا حرف‌های دقیق می‌زند؟ نمی‌دانم! بیشتر حرف‌هایش به حرف‌های ذوقی یک اهل فکر می‌ماند تا متخصص. 

 

متأسفانه جاهایی که نویسنده باید بیشتر مشاهده می‌کرده، افاضه کرده است. جاهایی که باید بیشتر کنکاش می‌کرده، حرف‌های باب روز زده است. بالأخره به قول خودش او فرزند زن زیادی جلال آل احمد است. این دامی است که جلال آل احمد هم در بسیاری از آثارش به آن افتاده است.

 

همهٔ این حرف‌ها را ننوشتم که بگویم این کتاب را نخوانید. همان‌طور که گفتم اصل و نفس موضوع حضور در کره شمالی آنقدری جذاب است که مخاطب را پای مطلب بنشاند.
 

۲۳ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی