محمدصادق رسولی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۸۶ ثبت شده است

Unknown

همین جاده‌ها رو به آخر شدند

زمان‌ها دگر دیرباور شدند

 

تو خاموش کن زودتر شمع را

که پروانه‌ها سخت کافر شدند

 

و این‌جا همه شکل‌شان قلب شد

مگس‌ها شبیه کبوتر شدند

 

خدا پای این عهد امضا گرفت

چرا ناخدایان خداتر شدند؟

 

و میشان دنیا چه خوشبین و شاد

که با گرگ‌ها هم برادر شدند

 

چنان بیشه را بوی خون می‌گرفت

چو اشک مرا خوب از بر شدند

 

شهید جدیدی کفن می‌کنند

و پرهای چشمم که پرپر شدند

 

بیا ای کبوتر کمی پر بزن

که این واژه‌ها هم مکرر شدند

 

بیا نای چوپان به دادم برس

که این گله‌ها گرگ‌پرور شدند

 

مرداد ۱۳۸۶

 

۲۷ مرداد ۸۶ ، ۱۷:۳۱ ۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

از خاطرات کودکی-1-

ورق می‌زنم

خاطرات روشنم را

تا اتاق‌های تاریک کودکی.

وقتی‌که رعد و برق

مهمان خانه‌مان می‌شد

و من

چه ساده

ژست می‌گرفتم

روبروی صاعقه‌ها

تا عکسم خوب روی ماه بیفتد

 

حالا سال‌های سال‌ست

که من منتظرم

یک صاعقه

                - خیس–

تکلیف چشمانم را روشن کند؟

و از پلّه‌های برقی توی

                - ای کرسی رفیع-

ارتفاع بگیرم

 

با تو اَم

صدای چشمانم را می‌شنوی

من هنوز منتظرم

ای نور عظیم

 

 

 

۲۲ مرداد ۸۶ ، ۰۶:۱۷ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

از جاده-4-

 

این جاده

حتی اگر که ته بکشد

حتی اگر که من

پلهای روبروی خودم را

با گام‌های پر از امّا و از اگر

بی‌تاب بگذرم

حتی اگر که ماه

از روی گونه لرزان آب‌ها

بی‌رقص بگذرد

من در جوار تو ای محتوای سبز

از آبی صدای تو آرام می‌شوم

 

من  در شیوع لحظه‌های شرم بی‌تویی

در کوچه‌های شهر

بن‌بست‌ها را

تک‌تک دویده‌ام

تا شاید این حوالی بیراهگی من

آغاز انتهای شوم بی‌تو بودن و

پایان فصل‌های تلخ من شود

 

با تو

خط می‌کشم به روی علف‌های هرز زندگی

می خواهمت

ای سرنوشت من

هان این منم همان

 شعری که خط خطی‌ست.

 

 

۱۴ مرداد ۱۳۸۶

***********

 

 

پی نوشت:

دوستان عزیز، بسیار ممنون می شوم اگر در نظرسنجی وبلاگ شرکت کنید (پایین صفحه(.

یا حق.

 

 

۱۶ مرداد ۸۶ ، ۰۳:۵۹ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

از جاده-3-

جایی برای گریه در شعرم باز کنید

من

از این پیچ و خم ممتد بدم می‌آید

انگار

دیگر هفت‌برادر

از کلنگ رضاخان ضجه نمی‌کشند

و رضاخان

دیگر از سبیل‌هایش

روغن انگلیسی نمی‌چکد.

رضاخان دارد

به صورت زنگ‌زده شیخ فضل‌الله

- همان که پدربزرگ می‌گفت

امام زمان به‌او از خودش شبیه‌تر است-

می‌خندد.

 

□□□

 

حالا

مردانی بی هیچ شباهت

برای ریش‌های از جنگ برگشته‌شان

ژل‌های امریکایی سفارش داده‌اند

فقط جایی برای گریه در شعرم باز کنید

من

همان هشتمین برادرم

که تاریخ مرا زائید

تا کلنگی دیگر بر سینه بگیرم

و از این درد مادرانه

گــریه کنم.

 

مرداد ۱۳۸۶

*******

پی نوشت:

هفت برادران منطقه ای است در کنار جاده کندوان. در کنار جاده، تعدادی صخره بلند - احتمالاً هفت سنگ- وجود دارد که رضای پهلوی در زمان افتتاح جاده؛ کلنگی بر روی یکی از سنگها زد که هنوز هم قسمتی از آن کلنگ روی سنگ باقی مانده است.

جاده کندوان در سال ۱۳۱۱ افتتاح شد و هم اکنون پنجمین جاده زیبای جهانگردی است. راستی آزادراه تهران-شمال چه شد؟

 

۰۹ مرداد ۸۶ ، ۱۲:۰۷ ۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

ده‌ و ده دقیقه

 

ساعت درست ده‌ و ده دقیقه‌ست

و ثانیه‌ها منتظر من‌اند

شاید زمان ایستاده

و من

این جاده‌های سرازیری را دچار شده‌ام.

 

 

 

 

 

"ساعت ده و ده دقیقه

اینجا تهران‌ست

صدای ..."

تمام صداها جلوی چشمم سیاهی می‌روند

حتی ساعت‌های دیجیتالی دارند به من طعنه می‌زنند

انگار باید این عقربه‌ها را هل داد

تا ساعت دوباره صفر شود.

 

تیر ۱۳۸۶

۰۶ مرداد ۸۶ ، ۰۸:۳۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی