وقت رفتن است
وقت افتادن به تهی تاریک، یکباره
هرگز نخواهم فهمید
خزیدن کرمها درون جمجمهام را
پوسیدن گوشت تنم را
یاد مرگ لحظهای تنهایم نمیگذارد
این یعنی مرگ همین نزدیکیهاست
«ص ۱۲۸»
پینوشت ۱:
وقت رفتن است
وقت افتادن به تهی تاریک، یکباره
هرگز نخواهم فهمید
خزیدن کرمها درون جمجمهام را
پوسیدن گوشت تنم را
یاد مرگ لحظهای تنهایم نمیگذارد
این یعنی مرگ همین نزدیکیهاست
«ص ۱۲۸»
پینوشت ۱:
چند وقت پیش یاد کتابی که سالها پیش خوانده بودم افتادم و متوجه شدم این کتاب را در جابجاییها گم کردهام. دنبال نظر دیگران در مورد این کتاب بودم که به کانال یوتیوبی blogging theology از مسلمانشدهٔ سابقاً مسیحی به اسم پال ویلیامز برخوردم که با دقت مثالزدنیای این کتاب را مورد بررسی قرار داده بود. کمکم به مطالب این کانال علاقهمند شدم تا که رسیدم به مصاحبهاش با اسرار رشید در مورد پاسخ به خداناباوران. استدلالهای رشید با وجود آن که هیچ کدام جدید نبودند برایم جالب بود. به این خاطر که خیلی به حاشیه نمیرفت، برای اثبات چیزی از محکمات دینی دلیل نمیآورد که دچار دور در استدلال شود و البته به مغالطات رایج خداناباوران میپرداخت. همین شد که این کتاب را تهیه کردم و خواندم.
ماه رمضان بیشتر ترجیح میدهم کتابهای مرتبط با عقیده و اخلاق بخوانم. این سه کتاب (جهانبینی توحیدی، انسان در قرآن از مطهری، و عوامل رشد رکود و انحطاط از عین صاد) را در این هفته تمام کردم که البته کتابهایی کوتاه هستند. در این میان کتاب «انسان در قرآن» بسیار مفید و مختصر به مفهوم انسانیت در قرآن و مقایسهٔ آن با مکاتب فکری مختلف پرداخته است. کتابهای عین صاد بیشتر از جنبهٔ ذوقی جذاب هستند ولی به خاطر چکیده بودن زیاد و اشارات بسیار سریع جوری نیست که حتی یکی دو روز بعد از اتمام کتاب آدم بفهمد چه خوانده است. نشان به آن نشان که شروع به خواندن «مسئولیت و سازندگی»اش کردم و اخیراً متوجه شدم که ۸ سال پیش این کتاب را احتمالاً در مسیر دانشگاه به خانه خوانده بودهام.
عادت به موازیخوانی دارم و این روش را میپسندم چرا که با توجه به احوالاتم کتاب میخوانم نه با توجه به برنامهٔ از پیشتعیینشده که معمولاً در واقعیت عملی نخواهد شد. نقطه مشترک همهٔ این کتابهای این مطلب آن است که خواندنشان بیشتر از یکی دو ماه و بعضاً یکی دو سال طول کشیده است.
این کتاب را اتفاقی از حراجی کتاب کتابخانهٔ شهر لوسآلتوس پیدا کردم و از عنوانش خوشم آمد. به خاطر آن که سوگیری نسبت به نویسنده و محتوا نداشته باشم، بیدرنگ شروع به خواندن کردم و هر چند کند، اما بالاخره کتاب را به انتها رساندم.
خستهای و کنار قفسهٔ کتابهای خانه نشستهای. این روزها، وسط خواندن کتابهای دیگر، چشمت به کتابی نازک در قفسهٔ کتاب میخورد: از آن کتابهایی که فلهای از دستهدوفروشی محل خریدهای.
داستان اول را که دو بار خواندهام و دربارهاش نوشتهام (در اینجا و اینجا). پس با وجود وسوسهای فراوان برای خواندن بار سوم، از آن میگذرم و نمیخوانم. میرسیم به داستان دوم که کلاً ۵۹ صفحه با قلم تقریباً ریز انگلیسی است. جالب آن که مترجم این نسخه از کتاب خواهرزادهٔ بوریس پاسترناک نویسندهٔ معروف روس است. مقدمهٔ کتاب که سیری بسیار مختصر به احوالات درونی تولستوی دارد بسیار جالب است. خاصه آن که اشاره میکند تولستوی با پیرنگهای شبیه همین داستانها در جوانیاش قصهنویسی کرده است اما مرگ را بسیار دور میدیده اما در حین نوشتن رمان آناکارنینا دچار بحرانهای روحی و اعتقادی عمیق میشود و در نتیجه این دو داستان را در اواخر عمرش مینویسد که مرگ سرنوشت محتوم شخصیتهای اصلی داستان است. هنوز هم میگویم که «مرگ ایوان ایلیچ» جزو برترینهای ادبیات داستانی است حداقل از بین آنهایی که خودم خواندهام.
رمان دوم قصهٔ ارباب باتبختری است به اسم وازیلین که به همراه نوکرش نیکیتا که مردی سادهدل است در روزی برفی به سمت شهر دیگری میروند که در آنجا ارباب میخواهد زمین بخرد تا سود بسیار زیادی از خرید آن زمین نصیبش بشود. واگویههای ارباب بیشتر درونی است که نسبت به همهٔ دستاوردهای زندگیاش مغرور است. در مقابل نیکیتا که دورهای از عمرش دائمالخمر بوده و به همین خاطر همسرش از او جدا شده و هر چه داشته و نداشته را از او ستانده است، مردی بسیار خوشقلب است که حتی با حیوانات هم مهربان است و جوری با اسبش صحبت میکند که پنداری رفیق فهمیمی را مخاطب قرار داده است. حالا شب میشود و به خاطر طمع ارباب که اصرار دارد حتماً به راه ادامه دهند، راه را گم میکنند و در بوران گیر میکنند (نکتهٔ حاشیهای: یک لحظه در معنای بوران شک کردم و در واژهنامه سراغش را گرفتم: ظاهراً واژه اصالتی روس/تاتار دارد. Буран حداقل طبق تلفظ واژهگوی ترجمهگر گوگل همان بوران است و به معنای باد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی). خب حالا ارباب هنوز به فکر املاک و اموال و پولش است و دست به کارهای خودخواهانه میزند ولی نیکیتا آرام است و مرگ را امری زیباتر از زندگی مییابد. در آخر قصه که مرگ نزدیک هر دو است، ارباب به پوچی تمام تلاشهای دنیاییاش فکر میکند (مضمونی شبیه به همین در مرگ ایوان ایلیچ هم وجود دارد) ولی نیکیتا دغدغهاش بخشیده شدن نسبت به بدیها و گناههایش دارد. آخر قصه را هم نمیگویم که برای خودش پایانی جالب و بهیادماندنی است.
جالب است که وقتی با تولستوی و داستایوسکی طرفیم، حتی آثار کمتر شناختهشدهشان از بسیاری از آثار پرطمطراق ادبی جذابتر و عمیقتر هستند. پنداری سهگانهٔ تولستوی، داستایوسکی و چخوف که هر کدام از جنبهای سرآمد بودند، دیگر در ادبیات تکرار نخواهد شد، همانطور که سهگانه حافظ، سعدی و مولوی هیچ وقت در ادبیات ایران تکرار نشدند.
پینوشت: ظاهراً بوران ریشهٔ ترکی دارد و به معنای چرخاننده است.
لیلا ابوالعلا نویسندهٔ سودانیتبار اهل اسکاتلند برای این رمان کوتاه مورد تقدیر بسیاری از جمله جی. ام. کوتزی (برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات) قرار گرفته است. داستان در مورد زنی به اسم سامر است که به همراه همسرش طارق در اسکاتلند زندگی میکرده است اما طارق فوت کرده است و او در تنهایی و افسردگی زندگی میکند و شغلش ترجمهٔ متون عربی به انگلیسی برای استاد دانشگاهی به اسم رای است. در این میانه رابطهای عاطفی بین این دو شکل میگیرد. مشکل اما اینجاست که رای با وجود تسلطش به دین اسلام و مفاهیم اسلامی، سکولار و نامسلمان است. این رمان کوتاه منتشرشدهٔ ۱۹۹۹ (قبل از یازده سپتامبر ۲۰۰۱) که به قول یکی از نشریات «اولین رمان حلال به زبان انگلیسی» است دربارهٔ تلاطمهای روحی سامر در مورد این رابطه است. این رمان زنانه که از جهاتی مرا یاد رمان «لبخند مسیح» از «سارا عرفانی» میاندازد (که صد البته کار عرفانی بسیار سطح نازلی دارد)، در نشان دادن روحیات زن مسلمان محجبه ساکن غرب خوب عمل کرده است. رمان به یک معنا عاشقانه اما فاقد خردهپیرنگ است. غیر از تعلیق اصلی، یعنی مسلمان شدن یا نشدن رای، مخاطب لنگ چیز دیگری در داستان نیست و به یک معنا پیچیدگیهایی را که یک رمان ادبی باید از خود داشته باشد، ندارد. البته شاید همین سادگی داستان برای خیلیها خوب باشد ولی منِ مخاطب جدی ادبیات داستانی که رمانهایی بسیار قویتر خواندهام، از این کتاب رضایت کافی به دست نیاوردهام.
پینوشت: ظاهراً ابوالعلا متأثر از «طیب صالح» دیگر نویسندهٔ سودانی است. رمان کوتاه «فصل مهاجرت به شمال» رمان قابل اعتنایی در حوزهٔ مواجههٔ دنیای سنت با غرب است.
این سومین رمانی است که از یزدانی خرم میخوانم. همان قالب همیشگی که معمولاً جوانی در دورهٔ معاصر طی اتفاقاتی روایتش به سمت گذشته میرود و نقب میزند به اتفاقات گذشته. نسبت به دو کتاب قبلی البته نویسنده توقف بیشتری در گذشته میکند و از پراکندگی تا آنجا که داستانش اجازه میداده است اجتناب کرده است. از آدمهای رمانهای قبلی هم استفادههای خیلی موردی هم شده است.
داستان محسن مفتاح جوان فاتحهخوان و دعاخوانی است که برای دعا به قبرستان میرود و قرآن و فاتحه میخواند و حالا او باید به بهشت زهرا برود و برای برادران سوخته که چهار تایشان در سال ۱۳۶۰ و دیگری ۱۳۶۶ از دنیا رفتهاند فاتحه بخواند. مانند دو رمان قبلی دو شخصیت روح هم وجود دارد و داستان پرشهایی دارد به لحظهٔ فتح اورشلیم از صلاحالدین ایوبی که روح خبیث خالدار در آنجا سربازی خراسانی بوده که صلاحالدین به دلیل خودسری او را به اعدام به صورت پرتاب منجنیق محکوم کرده است. درونمایهٔ ثابت این رمان، تقابل و تعامل مسیحیان و مسلمانان است: از کلیسای نارمک که نزدیک خانهٔ کریم سوخته است تا دزدی از کلیسای ارامنهٔ اصفهان، تلاش بر حفظ زن مسیحی در کلیسای آبادان موقع حصر آبادان، گروگانگیری مارونیها در لبنان و مهمتر از همه تقابل صلاحالدین با مسیحیان.
نمیدانم یزدانی خرم تا کی میخواهد به این سبک کلیشهای ادامه بدهد. او قصه، حداقل به معنای کلاسیکش نمیگوید و خبری از شخصیت به معنای درست روایتی وجود ندارد. میشود بسیاری از داستانها و خردهپیرنگها را کم و زیاد یا پس و پیش کرد و داستان سر جایش بماند چرا که وقتی شخصیت وجود ندارد، هر اتفاقی توجیهپذیر است. به همین خاطر غیر از اداهایی که نویسنده با کشیدن اطلاعات جالب از تاریخ دارد، بعید است این کتاب ماندگار باشد: بارها از قول شفیعی کدکنی گفتهام که غربال ادبیات بسیار بیرحم است. به نظرم آنچه از یک اثر ادبی میماند یا شخصیت است یا تفکر پنهان لای خطوط یا هر دو با هم. از هر دو دیدگاه، این رمان به شدت ابتر است.
این کتاب را به حساب کتاب تربیتی خریدم ولی ظاهراً بیشتر کتابی است ذوقی در باب اخلاق و سبک زندگی شیعی. این کتاب را میشود در یک نشست خواند و نوعی نگاه ذوقی به مقولهٔ دینداری دارد. برای من این کتابها دیگر جذاب نیست اما شاید برای جوانترهای علاقهمند به سبک زندگی دینی جالب باشد.
این کتاب از توحید شروع میکند به نبوت و امامت، معاد و ایمان میرسد و با بحث شفاعت به پایان میرسد. با فصلهای کوتاه سه چهار صفحهای که آخر هر فصل، پرسشهایی برای مرور وجود دارد.
از نحوهٔ فصلبندی و نگارش کتاب و البته از مقدمهاش برمیآید که این کتاب برای طرحهای آموزشی مانند طرح ولایت که مرحوم مصباح جزو بانیانش بود طراحی شده است که استاد باید پای کار کتاب باشد و موارد مجمل را به تفصیل توضیح دهد. بنابراین به استثنای برخی از فصول اولیه در مورد مسائل فلسفی در باب اثبات خالق یکتا که به نظرم جالب بودند، بقیه باید به شکل تعاملی و در کلاس درس خوانده شود و به درد مطالعهٔ انفرادی نمیخورد.