محمدصادق رسولی

۳۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفسه‌نوشت» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۵۳: نیاز به دانستن قطعی؛ از سیف و وینستون

 

قطعیت صرفاً یک فکر است نه واقعیت. چیزی در جهان فیزیکی قطعی نیست. تلاش بیشتر برای رسیدن به قطعیت در مورد هر تصمیمی، ما را به دام بی‌تصمیمی و وسواس فکری می‌اندازد. اگر تلاش کنیم همیشه به راه‌های مطمئن‌تر کم‌خطر روی بیاوریم، در واقع راه پیشرفت و خلاقیت را بسته‌ایم. تصمیم نگرفتن خودش یک تصمیم است که باعث اضطراب و هیجانات ناخواسته می‌شود.

اکثراً پیشنهاد می‌کنند که «بگذار بگذرد» (Let  it go) که اتفاقاً غلط است بلکه «بگذار بماند» (Let it be) راه بهتری است. در کتاب قبلی این دو نویسنده که فرصت نوشتن درباره‌اش نکردم، با عنوان «غلبه بر افکار مزاحم ناخواسته»، از استعارهٔ جالبی استفاده شده است: فرض کنید قرار مهمی دارید و به سرعت در حال رانندگی هستید که فضلهٔ پرنده روی شیشه می‌افتد. اگر برف‌پاک‌کن را بزنید، گند همه جا را می‌گیرد. اگر بایستید و با پارچه تمیزش کنید، از قرار جا می‌مانید. فکرهای مزاحم شبیه به همان فضلهٔ پرنده است. کاری‌شان نمی‌شود کرد. باید با آن‌ها ساخت.  بررسی کردن‌های ناتمام، مشورت گرفتن‌های بی‌فایده از دیگران (اطمینان خاطر تهی!) و امثالهم به اضطراب بیشتر می‌انجامد و بی‌نتیجه می‌ماند. راه آن است که این عدم قطعیت را با تمام وجود بپذیریم و بپذیریم که برخی از افکار منفی صرفاً افکار هستند نه واقعیت. پیشنهاد نویسندگان روش DEAF است:

D: Disntinguish trap
E: Embrace the feeling of uncertainty
A: Avoid reassurance
F: Allow yourself to float

در واقع باید نخست فکرهای وسواسی را از فکرهای جدی تمیز دهیم، بعد عدم قطعیت و شک را به عنوان جزئی جدایی‌ناپذیر بپذیریم، سپس از بررسی کردن‌ها و مشورت گرفتن‌های پی‌در‌پی از دوستان و دکتر گوگل اجتناب کنیم و در نهایت بپذیریم مانند موج‌سواری هستیم که بر موج عدم قطعیت‌ها باید تصمیم بگیریم و از این شجاعت لذت ببریم (و چقدر عمل کردن به این حرف در دنیای امروز سخت است، خاصه‌ آن که اهل غرب آسیای پر تلاطم باشی و تخصص‌ات هم هوش مصنوعی باشد که خودش روضه‌ای جدا می‌طلبد).

کتاب البته حرف‌های بیشتری دارد که از حوصلهٔ نوشتن من خارج است. این دومین کتاب از سه‌گانهٔ نویسندگان است که من اول سومی را خواندم، و آخرش دومی. حرف‌های تکراری مانند گفتگوی درونی فکر نگران با فکر آرام‌کننده و فکر حکیمانه در تمام کتاب‌ها تکرار می‌شود و در این کتاب هم تأکید شده است بر این که از نگاه حکیمانه به مسائل نگاه کنیم و با ذهن‌آگاهی (mindfulness)‌ بکوشیم این مسأله را بفهمیم که هر فکری که به ذهن خطور می‌کند نه درست است و نه حل کردن آن فکر اضطراری است. مانند دیگر کتاب‌های این دو نویسنده، مطالب موجز و بدون قصه‌پردازی‌های رایج است.
 

۲۹ دی ۰۳ ، ۰۴:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۲: بیمارستان؛ از مهدی مظفری ساوجی

 

بعضی از تصاویر این مجموعه بسیار جالب هستند. از جمله این شعر کوتاه (ص ۶۰)

 

تاریکی

پنجره‌هایی را در دست گرفته می‌دود

 

قطار می‌رود

 

 

یا این بخش از یکی از شعرها که اتفاقاً شعر پشت جلد هم هست:

 

یکی از شمع‌ها

به تاریکی نزدیک‌تر است

یکی از شاخه‌ها

به پاییز

یکی از ما

به مرگ

۲۴ دی ۰۳ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۱: دوباره فکر کن؛ از آدام گرنت

حرف کلی کتاب را می‌شود در چند جمله خلاصه کرد کما آن که در آخر کتاب خلاصه‌ای از حرف‌های اصلی آمده است: خلاصه آن که در جهان امروز ما علاوه بر یادگیری نیاز به فراموش کردن برخی آموخته‌ها داریم و هر چند وقت یک بار نیاز داریم آموخته‌های خود را بازبینی کنیم. بقیه‌اش به معنای واقعی کتاب‌سازی است. درست شبیه همهٔ کتاب‌های این حوزه. نمی‌دانم چرا هر چند وقت یک‌بار وقتم را صرف این کتاب‌ها می‌کنم؟ خلاصهٔ این کتاب‌ها فراوان در اینترنت (خاصه یوتیوب)‌ وجود دارد ولی خب! به قول یکی از دوستان که از خبرهای روز جنگ‌ها و اتفاقات سیاسی می‌پرسید و من بی‌خبر بودم، یکی مثل من منتظر می‌ماند کتاب‌ آن خبرها بیرون بیاید تا خبردار شود.

۰۷ دی ۰۳ ، ۲۰:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۵۰: امبرسون‌های باشکوه؛ از بوث تارکینگتون

بوث تارکینگتون جزو معدود نویسندگانی است که توانسته دو بار جایزهٔ پولیتزر را ببرد. قبل از رواج گستردهٔ صنعت سینمایی آثار او بسیار مورد اقبال مخاطب آمریکایی بود ولی با گسترش رسانه‌های تصویری، رمان‌های اون کم‌کم فراموش شدند. اما فارغ از ضعف‌های موردی، این رمان هم از جهت اهمیت تاریخی هم از جهت سرگرمی بسیار جالب توجه است.

قصه در مورد خانوادهٔ امبرسون است که در مناطق وسطی آمریکا بعد از جنگ داخلی ثروت زیادی را به دست آورده است ولی حالا که به قرن جدید نزدیک می‌شویم، توسعهٔ صنایع جدید از جمله خودرو باعث تحولاتی شگرف در سبک زندگی آمریکایی شده است. قصه با تمرکز بر نوهٔ مغرور این خانواده، جرج، است که پدر لوسی، دختر مورد علاقه‌اش، را به خاطر کار بر اختراع آنچه گاری بی‌اسب می‌نامد مسخره می‌کند ولی در پایان داستان با این مواجه هستیم که همین گاری بی‌اسب باعث ایجاد سبک جدیدی از شهرنشینی و به وجود آمدن مفهوم «سابرب» (حومهٔ شهر) می‌شود و به تدریج تمام شکوه و عظمت خانوادهٔ امبرسون به باد می‌رود. با نوعی از نمادگرایی، خود جرج قربانی این گاری بی‌اسب می‌شود و مجبور می‌شود با کار در کارخانهٔ مواد منفجره، به نحوی نمادین حامل خطر انفجاری زندگی جدید مبتنی بر نظام سرمایه‌داری شود.

در مجموع این رمان خواندنی است و مقدمهٔ آن مانند دیگر مقدمه‌های این رده از کتاب‌های بارنز و نوبل (که متأسفانه دیگر منتشر نمی‌شود) آن را خواندنی‌تر می‌کند. به نحوی این رمان مرا یاد بحث‌های امروزین بر سر هوش مصنوعی و خودروهای برقی می‌اندازد
 

۰۶ دی ۰۳ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۹: زمین سوخته؛ از احمد محمود

در ویکی‌پدیا از قول بی‌بی‌سی فارسی نوشته شده است: «وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم، از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریباً نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم، واقعاً دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل می‌کنم. اما مردم چه آرام‌اند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. دلم می‌خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم.»

این رمان سال ۱۳۶۱ نوشته شده است. راوی اول شخص است و شبیه به خود نویسنده، برادرش را در جنگ از دست می‌دهد. داستان در اهواز رخ می‌دهد، جایی نزدیک به خط مقدم و مربوط به سه ماه اول جنگ است. قصهٔ حیرانی، سرگردانی، کمبود سوخت و غذا، گرانی، بی‌قاعدگی و رفتارهای سرخود افراد داغ و انقلابی مانند اعدام سرخود دزد خانهٔ مردم، و در نهایت شور انقلابی مردم برای دفاع از شهر و کشور. 

از این رمان خیلی تعریف شده است و مثلاً مسعود فراستی یکی از طرفداران آن است. اما این رمان واقعاً مشکلات عمیق فنی دارد. اول از همه، اصلاً استفاده از اول شخص برای زاویهٔ دید معنایی ندارد وقتی وارد ذهنیات شخصیت زیاد نمی‌شود و صرفاً مانند دوربینی اتفاقات را روایت می‌کند. و ای کاش صرفاً این روایت اول شخص تعینی بود حال آن که جاهایی به ذهن شخصیت‌های مقابل رسوخ می‌کند و قاعدهٔ روایت صحیح را به هم می‌زند. دوم آن که مانند «مدار صفر  درجه» که بیشتر از شصت-هفتاد صفحه‌اش را نتوانستم تحمل کنم، رمان در استفاده از مکالمات بیش از حد افراط کرده است. گاهی توصیفات واگویه و تکرار همان مکالمات است. متأسفانه اتفاقات عمیقاً دردناک داستان، به خاطر ضعف روایت، حس زیادی را برنمی‌انگیزد. از نظر جذابیت روایت تاریخی، با توجه به آثار پسینی داستانی و سینمایی در مورد روزهای آغازین جنگ، این رمان همان مزیت نسبی خود را از دست داده است. اواخر داستان ضرباهنگ بیشتری می‌گیرد ولی به نظرم دیگر خیلی دیر شده است. در آخر داستان بخشی از محله بمباران می‌شود و همه حتی آن مرد محتکر گران‌فروش و مرد چشم‌چران داستان کشته می‌شوند. بعضی هم موجی می‌شوند، مخصوصاً گلابتون که بر اثر فشار موج، نوزادش را محکم به زمین می‌کوبد و نوزاد در وضعی بسیار فجیع کشته می‌شود.
 

۱۳ آذر ۰۳ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۸: غلبه بر اضطراب پیش‌نگرانه؛ از وینستون و سیف

 

برخلاف بیشتر کتاب‌های خودیاری که پر از قصه و صفحه‌پراکنی بی‌خود است، این کتاب مختصر و مفید و در حد ۱۶۰ صفحه به مسألهٔ تردید در تصمیم‌گیری و اضطراب پیش‌نگرانه (معطوف به آینده) پرداخته است و برخلاف کتاب‌های این حوزه اصلاً دست به توصیه‌های عجیب و غریب نزده است. اصل حرف آن است که به خاطر سه دلیل عمدهٔ کمال‌گرایی (perfectionism(، ترس از پشیمانی نسبت به تصمیم (fear of regret) و ترس از عدم قطعیت (fear of uncertainty)، عدم تصمیم‌گیری همراه با تفکر دوری تکرارشونده (overthinking) اتفاق می‌افتد. حال آن که هیچ چیزی به کمال نزدیک نمی‌شود، هیچ وقت نمی‌شود تضمین داد که پشیمان نمی‌شویم و هیچ وقت عدم قطعیت به وجود نمی‌آید. مهم‌تر آن که جنگیدن با این احساسات، کتمان این احساسات یا توصیه به مضطرب نبودن (تقریباً کاری که در سنت‌های خانوادگی مرسوم است) مسأله را بدتر می‌کند. روی آوردن به عادت‌های فراموشی مانند پناه آوردن به داروی مسکن، تماشای فیلم‌های سرگرم‌کننده و مشغول شدن به هله‌هوله صرفاً این اضطراب‌ها را موقتاً پس می‌زند تا این اتفاقات با قدرتی بیشتر برگردند و اصطلاحاً «پدر صاحب‌بچه را دربیاورند.» از آن بدتر که حرف‌های  کلی مانند مثبت‌اندیشی، حذف تفکرات سمی منفی یا قانون جذب همه و همه فکرهای جادویی غیرقابل اثبات (و در واقع غلط) هستند. توصیهٔ کلی نویسندگان روی آوردن به تفکر عقل سلیم است که اولاً این کاملاً طبیعی است که آدم نگران باشد و این هم طبیعی است که بعضی افراد به دلایل مختلف بیشتر از بقیه نگرانی داشته باشند. حرف آن است که سعی شود با نگاهی فراشناختی (metacognitive) یعنی تفکر در مورد طرز فکر، این فکرهای منفی را حلاجی کرد و در بیشتر موارد به این نقطه رسید که در این فکرهای تکرارشونده چیزی جز وسواس فکری بی‌مبنا وجود ندارد. سعی شود در لحظه زیست و بین برنامه‌ریزی (planning) و تفکر تکراری بی‌فایده تفاوت قائل شد. شاید خط به خط این کتاب توصیف وجهی از احساسات و رفتارهای شخصی من باشد.

همان طور که گفتم برخلاف بیشتر کتاب‌های خودیاری در این حوزه، خبری از قصه‌گویی‌های درازدامن نیست. نویسندگان دو کتاب قبل از این کتاب داشته‌اند که قانع شدم آن‌ها را تهیه کنم و بخوانم.

پ.ن: نکته‌ای حاشیه‌ای این که کتاب‌ها تقریباً حجم برابر و طرح جلد و انتشاراتی یکسان دارند (در آمریکا بر اساس تعداد صفحات کتاب قیمت نمی‌خورد و گاهی قیمت یک کتاب هزار صفحه‌ای ارزان‌تر از صد صفحه‌ای است). حالا قیمت اولی (۲۰۱۷) ۱۸ دلار،‌ دومی (۲۰۱۹) ۱۹ دلار و این آخری (۲۰۲۲) ۲۲ دلار است. پیدا کنید پرتقال‌فروش تورم را.
 

۰۹ آذر ۰۳ ، ۲۲:۱۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۷: سال بلوا؛ از عباس معروفی

این رمان می‌توانست بسیار بهتر از این باشد اگر روی زبان روایت خصوصاً این که همه یک جور حرف نزنند بیشتر کار می‌شد. همین‌طور این که استعاره و نمادپردازی مشخصاً معلوم است که با گذشت زمان نخ تسبیح‌شان را گم کرده‌اند و پنداری تاریخ مصرف‌شان گذشته است. با همهٔ این وجود، این رمان یک سر و گردن از بسیاری رمان‌های تازه‌منتشرشده بالاتر است.

 

پ.ن. اخیراً سپیده‌دم ایرانی از امیرحسن چهل‌تن و احتمالاً گم شده‌ام از سارا سالار را خوانده‌ام. اولی خوب و دومی قابل قبول ولی نه خیلی درخشان بود.

 

۲۸ آبان ۰۳ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۶: بالزن‌ها؛ از محمدرضا کاتب

 

 

گرچه می‌فهمم سبک کاتب جوری است که باید با تمرکز خواند و این روزها من بسیار پرمشغله هستم ولی حداقلش این است که در کتاب‌های قبلی نقطهٔ عطفی وجود داشت که مثل قلاب من مخاطب را نگاه دارد. الان چنین چیزی را درنیافتم و کتاب را متأسفانه نیمه وانهادم. شاید ایراد اصلی کتاب آن است که صرفاً روایت گیجاویجی شخصیت اول است و انبوه استعاراتی که معلوم نیست به کجا خواهند رسید.

من کماکان از کتاب‌هایی مثل هیس و وقت تقصیر از همین نویسنده دفاع می‌کنم.
 

۱۸ آبان ۰۳ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۵: وجود؛ از فاضل نظری

 

جهان درخت بدون جوانه‌ای شده‌ است
که طعمه‌ی طمع موریانه‌ای شده است

به گریه سنگ به هم می‌زنند و می‌خندند
بیا ببین که دیوانه‌خانه‌ای شده است

"امیدواری بهبود" را چه توصیفی
جز اینکه دلخوشی کودکانه‌ای شده است

به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ
مطیع شعبده‌ی تازیانه‌ای شده است

دلی که در فلک سعد بال و پر می‌زد
کنون فلک‌زده‌ی آب و دانه‌ای شده‌ است

غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود
به گوش مردم بی‌غم ترانه‌ای شده است

وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ
رفیق، گمشده‌ی بی‌نشانه‌ای شده است

گمان یافتن کیمیای خوشبختی
برای عهد شکستن بهانه‌ای شده است

نه قدر لطف، نه رسم وفا نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است

۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۴: دنیا را گشتم بدون تو؛ از ناظم حکمت

 


وقت رفتن است
وقت افتادن به تهی تاریک، یک‌باره
هرگز نخواهم فهمید
خزیدن کرم‌ها درون جمجمه‌ام را
پوسیدن گوشت تنم را
یاد مرگ لحظه‌ای تنهایم نمی‌گذارد
این یعنی مرگ همین نزدیکی‌هاست

«ص ۱۲۸»

 

پی‌نوشت ۱:

 

یاد این شعر از غلامرضا بروسان افتادم که مرگ ناظم حکمت را اشاره کرده است:

ادامه مطلب...
۱۰ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی