زیبایی تو
بمب ساعتی است
و من
محکومی که عاشق جلادش شده
به ثانیهشمار این بمب ساعتی نگاه میکنم
مردمک راست: صفر دقیقه
مردمک چپ: صفر ثانیه
…
گُر میگیرم
بیا و لااقل
تکههای تنم را از این خیابان بردار
زیبایی تو
بمب ساعتی است
و من
محکومی که عاشق جلادش شده
به ثانیهشمار این بمب ساعتی نگاه میکنم
مردمک راست: صفر دقیقه
مردمک چپ: صفر ثانیه
…
گُر میگیرم
بیا و لااقل
تکههای تنم را از این خیابان بردار
هدی صابر از فعالان ملی-مذهبی و از گردانندگان نشریهٔ «ایران فردا» بود که ظاهراً بر اثر اعتصاب غذا در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی دچار ناراحتی قلبی شد و در خرداد ۱۳۹۰ از دنیا رفت. این کتاب حاصل نوشتههای او در سال ۱۳۶۰-۱۳۶۱ است که یکی از همفکران او، سعید مدنی، مقدمهای بر آن نوشته و اخیراً منتشر شده است.
دلم از
جای خالیات
پر است
هنوز رفتنت را
مرور میکنم
این که کفشهات
قدم روی چشمم گذاشتند
و باران
بیاجازه از ابرها
بارید
در آغاز کتاب با این مسأله شروع میشود که چرا خودکمبینی و احساس بدبختی در ایرانیان وجود دارد. سپس به بسط تعریفی خوشبختی (well being) میپردازد و نگاهی به آمارهای بینالمللی میکند که در سالهای مختلف قبل و بعد از انقلاب گرفته شده است و همهاش نشاندهندهٔ نمودار پایای احساس عدم خوشبختی ایرانیان حتی بیشتر از بسیاری از کشورهای با اقتصاد ضعیفتر است. سپس نویسنده به تحلیلهای جامعهشناختی غربیها در مورد دلایل احساس خوشبختی میپردازد. تا اینجای کار امید یک کتاب خوب میرود اما در ادامه نویسنده شروع به قلمفرسایی در مورد پیشینهٔ سرمایهداری و مارکسیسم و سراب هر دو میکند که در واقع ربطی مستقیمی به اصل موضوع کتاب ندارد. خلاصهٔ حرفی که میخواهد بزند آن است که نبود آزادی بیان در ایران (به معنای درست آن) و تهاجم رسانهای به ایرانیان و تصویرسازی آرمانشهری که وجود خارجی ندارد همراه با ماهیت کمالخواهانهٔ ملت ایران ما را به این نقطه رسانده است. در نهایت نویسنده پیشنهاد به بسط پروژهٔ امر به معروف و نهی از منکر میکند و آن را بومیترین نوع آزادی بیان میبیند که با آن جامعه ترقی بیشتری خواهد داشت و مردم به خاطر حس خفقان کمتر دچار احساس بدبختی خواهند کرد.
مشکل اصلی کتاب آن است که بیشتر از نیمی از آن ربطی به عنوان کتاب ندارد. جاهایی هم شعارزده است و پنداری تریبون حکومت برای تبلیغ شعارهایش است (از کتاب شبهعلمی قاعدتاً نباید چنین انتظاری داشت).
دست به سر شده است
از دست بمبها
سری به دست دارد
پیِ تن
تنها بیتن
تنها میان تنها:
تن
تن
تن
در این جستجوی تن به تن
چقدر بگردد
تا تنی به سری سر به سر شود؟
تعداد زیادی شعر سپید که بر اساس تاریخ از اواخر سال ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶ نوشته شده است. زبان شعر بسیار ناسلیس است: چه نیازی به جابجایی نهاد و گزاره، فاعل و فعل و مفعول در شعر سپید است وقتی وزن مشخصی وجود ندارد؟ حتی در ذهنم تلاش کردم معادل نحوی نسبتاً درست آن را بازخوانی کنم و به نظرم آمد که اتفاقاً خوشخوانتر میشود. از نظر مضمون واقعاً نمیدانم چه بگویم؟ به نظر میآید این کتاب حاصل تراوشات ذهنی دوران بازنشستگی باشد (الان دارم سعی میکنم حفظ ادب کنم).
از میرزا یوسف مستوفی دیلماج (مترجم) دولت ناصری رسالههایی برجای مانده که اطلاعات جالبی در مورد تعاملات او با شخصیتهای معروف مشروطه مانند فروغی، ملکمخان ناظمالدوله و اعضای لژ فراماسونری آدمیت وجود دارد. علاوه بر آن رسالهای در مورد عشق وجود دارد که گویای اتفاقاتی است که باعث خاطرخواهی و فراق ابدی او میشود. اینها را ظاهراً نویسندهای به نام آقای ناصری نوشته است و در این رمان مکاتبات این نویسنده با انتشارات و در نهایت با نوهٔ برادر میرزایوسف ثبت شده است. به معنایی دیگر، شاهآبادی از فنون روایت پستمدرن که تلفیق واقعیت با امر غیرواقعی است استفاده میکند که روایتگر شخصی خیالی باشد در میان افراد واقعی مشروطه تا نشان بدهد افرادی که درگیر این دوران بودهاند چقدر سطحی و مذبذب بودند و چه زود از قامت دیلماجی معمولی به مشروطهخواه و سپس ضدمشروطه تغییر یافتهاند.
نقطهٔ قوت این رمان از نقطهٔ قوت نویسنده ناشی میشود و آن دقت تاریخی کار است اما نقطهٔ ضعف رمان کوتاهی بیش از حد آن و زبان آن است که اصلاً تداعی زبان دورهٔ مشروطه نمیکند (مقایسه کنید با «بیکتابی» از محمدرضا شرفی خبوشان). در مجموع همین کوتاه بودن رمان شاید در این زمانهٔ کتابنخوانی نقطهٔ قوتی باشد که مخاطب کمحوصله را میخکوب کند و به او امید اتمام زودهنگام کتاب را بدهد.
نوشتههای این مجموعه سبک خاصی دارد: شعر و در ادامه نثری کوتاه در توضیح اتفاقی یا خاطرهای مرتبط با شعر. در مجموع به نظرم رسید باید شعرها را پشت هم خواند چرا که سبکی شبهروایی دارند. یک جورهایی مرا یاد آثار «هوشنگ ایرانی» انداخت. اما این سطح از استفاده از زبان ساده بدون پیرایهها و آرایههای ادبی دلچسب نیست.
او
به ماه نگاه میکرد
و من
به فکر شعری نو بودم
پرسید
اگر روزی
از آن تو نباشم
باز
آنِ تو خواهم بود؟
هر بار که به ماه نگاه میکنم به یاد و او نیل آرمسترانگ میافتم. لبخند میزنم و شوری برای نوشتن در من بیدار میشود ناگفتنی.
دیشب، پیش از خواب، داشتم فکر میکردم چه خوب میشد اگر آرمسترانگ به جای پرچمی که به کرهٔ ماه برد، چند کتاب شعر با خودش میبرد. در آن صورت، ماه به چشم مردم دنیا خیلی زیباتر میشد. خیلی.
خالی از لطف نیست که بگویم برایم عجیب است این کتاب در ایران مجوز انتشار گرفته و بارها در ادوار مختلف تجدید چاپ شده است. البته بماند که این تعجب خود جای تأسف دارد. به چند نمونه از متن که گویای حرفم هست اشاره میکنم:
«نام او [شیخ فضلالله نوری] از جریانات تاریخی این دوره حذف شد. چرا؟ برای این که شیخ، شهید راست و درست «مشروعه»ای است که امروز رژیم مذهبی ایران مدافع آن است.»
«نوری به بدترین شیوهها اعدام گردید، اما ملت ما تاوان چنان تناقضی را که میراث روشنفکری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی بود با استقرار حکومت جمهوری اسلامی پرداخت.» (ص ۳۶۵)
من هیچ شناختی از آقای سریعالقلم ندارم جز این که شنیدهام در دورهٔ تدبیر و امید مشاور بخشهایی از دولت بوده است. قضاوتم صرفاً بر اساس همین چیزی است که میخوانم. این کتاب را اگر بخواهم خلاصه کنم این است که فرض کنید سه چهار کتاب معروف تاریخی را خوانده باشی (کتاب روزگاران زرینکوب که ۱۰ سال پیش خواندهام و الحق کتاب خوبی است، و کتابهای شمیم، آدمیت و آجودانی) و بر اساس چند گزارهٔ گلچینشده بخواهی خودتحقیری ملی را به رخ بکشی. یک جورهای این کتاب نسخهٔ فرهنگ سیاسی «جامعهشناسی خودمانی» است. این کتاب پر از تکرار است و همه جا دارد به کنایه میگوید که مشکل الان ما هم از اقتدارگرایی است. نکته آن است که بحث من بر سر درستی یا غلطی گزارهٔ نویسنده نیست بلکه در آن است که یک نویسندهٔ استاد دانشگاه که ظاهراً باید اسم «دکتر» روی جلد کتابش باشد، باید از روشهای استنادی علمی استفاده کند نه آن که با چند خردهروایت، کتابی در سطح یک پست تلگرامی طولانی بنویسد.
پشت جلد کتاب اینگونه نوشته شده است؛ قضاوت با شما:
«تقدیم به ایرانیان زیر ده سال که در آینده: برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد. برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد. ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد. برای ایرانیان دیگر از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد. دروغ گویی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود. غرور بیجا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد.»