محمدصادق رسولی

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۴۵: وجود؛ از فاضل نظری

 

جهان درخت بدون جوانه‌ای شده‌ است
که طعمه‌ی طمع موریانه‌ای شده است

به گریه سنگ به هم می‌زنند و می‌خندند
بیا ببین که دیوانه‌خانه‌ای شده است

"امیدواری بهبود" را چه توصیفی
جز اینکه دلخوشی کودکانه‌ای شده است

به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ
مطیع شعبده‌ی تازیانه‌ای شده است

دلی که در فلک سعد بال و پر می‌زد
کنون فلک‌زده‌ی آب و دانه‌ای شده‌ است

غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود
به گوش مردم بی‌غم ترانه‌ای شده است

وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ
رفیق، گمشده‌ی بی‌نشانه‌ای شده است

گمان یافتن کیمیای خوشبختی
برای عهد شکستن بهانه‌ای شده است

نه قدر لطف، نه رسم وفا نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است

۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۴۴: دنیا را گشتم بدون تو؛ از ناظم حکمت

 


وقت رفتن است
وقت افتادن به تهی تاریک، یک‌باره
هرگز نخواهم فهمید
خزیدن کرم‌ها درون جمجمه‌ام را
پوسیدن گوشت تنم را
یاد مرگ لحظه‌ای تنهایم نمی‌گذارد
این یعنی مرگ همین نزدیکی‌هاست

«ص ۱۲۸»

 

پی‌نوشت ۱:

 

یاد این شعر از غلامرضا بروسان افتادم که مرگ ناظم حکمت را اشاره کرده است:

ادامه مطلب...
۱۰ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۸۲

در این شب تاریک جز اندوه و آهی نیست
جز پت‌پت شمعی تمنای پگاهی نیست

ماییم و نفرین زمان بر قامت هستی
در احسن تقویم انسان اشتباهی نیست

سربازهای خستهٔ شطرنج تقدیریم
در کیش و مات مهلکه انگار شاهی نیست

شیطان به جام شوکرانم سجده کرد و گفت
در جرعهٔ تلخی که می‌نوشی گناهی نیست

بر سنگ قبر لحظه‌هایم بازمی‌خوانم
دنیا برای ما به جز آرامگاهی نیست

در چشم‌های مردم دنیا به جز غفلت
اشکی به روی گونه و چشمی به راهی نیست

در شهر تنها رد درد است و نفیر بوق

از مأذنه الا اگر باشی الاهی نیست

در آسمان نیمه‌شب‌هایم چه می‌بینم
انبوه ابر تیره هست و نور ماهی نیست

این بار یوسف طعمهٔ گرگ بیابان است
وقتی که تیغی هست و راهی هست و چاهی نیست

حتی مرور خاطرات روزگارانم
جز اخگر کبریت در انبار کاهی نیست

گفتی خدا پشت و پناهت روزگارت خوش
جز غم در این ویرانه ما را سرپناهی نیست

 

۲۶ مارس ۲۰۲۴

سانی‌ویل، کالیفرنیا

*****

پی‌نوشت: موقع گذاشتن این مطلب، یاد این شعر از غلامرضا بروسان افتادم:

 

کجا بیایم
با دلم که به لولای در گیر کرده است
با سرم که سنگین است، با برفی که می بارد
باران به تماشای خال گونه ام می آید
سنگینم
انگار زنانی آبستن
در دلم زعفران پاک می کنند

 

۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۰۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۳۳: دوربین قدیمی؛ از عباس صفاری

 

از دنیا برایش
یک خیابان کپک‌زده مانده است
از خیابان یک خانهٔ ورم‌کرده
و از خانه
یک اتاق خواب کوچک
با تخت‌خوابی که شب به شب
بزرگ‌تر می‌شود


واقعاً به جز تکه‌های محدودی مثل قطعه‌ای که نوشته‌ام، نتوانستم از شعرهایش لذت ببرم و جهانش را بفهمم.
 

۲۲ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۸۱

بار دیگر به دنیا می‌آیم
از رَحِمِ این هواپیما
از دالان تولدم: فرودگاه
در سفر از میلادی به خورشیدی
در شبی تاریک

نوزادی بی‌گریه
خیره‌
به چمدان‌هایی که گیج‌اند روی غلتک‌ها
چون کودکان گم‌شده دنبال چادر مادر

ادامه مطلب...
۱۹ آبان ۰۲ ، ۰۰:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۸۰


زیبایی تو 
بمب ساعتی است
و من
محکومی که عاشق جلادش شده
به ثانیه‌شمار این بمب ساعتی نگاه می‌کنم

 

مردمک راست: صفر دقیقه
مردمک چپ: صفر ثانیه



گُر می‌گیرم
بیا و لااقل 
تکه‌های تنم را از این خیابان بردار

ادامه مطلب...
۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۷۹

 

دلم از
جای خالی‌ات
پر است


هنوز رفتنت را
مرور می‌کنم

این که کفش‌هات 
قدم روی چشمم گذاشتند
و باران
بی‌اجازه از ابرها
بارید

ادامه مطلب...
۰۲ آبان ۰۲ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۷۸

دست به سر شده است
از دست بمب‌ها

 

سری به دست دارد
پیِ تن 
تنها بی‌تن
تنها میان تن‌ها: 
    تن
       تن
           تن
در این جستجوی تن به تن
چقدر بگردد
تا تنی به سری سر به سر شود؟

ادامه مطلب...
۲۸ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۹: ویترین خالی؛ از واهه آرمن


نوشته‌های این مجموعه سبک خاصی دارد: شعر و در ادامه نثری کوتاه در توضیح اتفاقی یا خاطره‌ای مرتبط با شعر. در مجموع به نظرم رسید باید شعرها را پشت هم خواند چرا که سبکی شبه‌روایی دارند. یک جورهایی مرا یاد آثار «هوشنگ ایرانی» انداخت. اما این سطح از استفاده از زبان ساده بدون پیرایه‌ها و آرایه‌های ادبی دلچسب نیست.

 

 

او
به ماه نگاه می‌کرد
و من
به فکر شعری نو بودم

پرسید
  اگر روزی
  از آن تو نباشم
  باز
  آنِ تو خواهم بود؟

هر بار که به ماه نگاه می‌کنم به یاد و او نیل آرمسترانگ می‌افتم. لبخند می‌زنم و شوری برای نوشتن در من بیدار می‌شود ناگفتنی.
دیشب، پیش از خواب، داشتم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگر آرمسترانگ به جای پرچمی که به کرهٔ ماه برد، چند کتاب شعر با خودش می‌برد. در آن صورت، ماه به چشم مردم دنیا خیلی زیباتر می‌شد. خیلی.

 

۲۴ مهر ۰۲ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۴: آشویتس خصوصی من؛ از حسن همایون

دوستت دارم یعنی

سر بچرخان به سمتی که شانه‌ام می‌لرزد

با سر انگشت‌هات   اشک‌هام را پاک  کن

بپرس            اتفاقی افتاده است    

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی