- اگر اولین بار است که این سلسلهمطالب را میخوانید، لطفاً نخست به پیشگفتار در فصل صفرم مراجعه نمایید.
- لطفاً این مطالب را بدون ذکر نام نویسنده و نشانی کامل این صفحه در جایی بازنشر ننماید.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب
حرف میزنم
اگر به خانهٔ من آمدی
برای من
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم
«فروغ فرخزاد»
روز از نو، روزی از نو. بازگشت به سبک زندگی نیویورکی. هفتهای حداقل یک بار باید جای پارک ماشین را عوض کنم. در محلهٔ ما، هر طرف خیابان هفتهای یک و نیم ساعت محض شستوشوی هفتگی باید خالی از خودرو باشد. تازه ما خوشاقبالیم که در محلهای کمرفتوآمد هستیم و الا در منهتن، همین هفتهای یک روز، برای هر طرف خیابان هفتهای دو روز است. طرف راست مثلاً دوشنبه و چهارشنبه، طرف چپ یکشنبه و سهشنبه. موقع ساعت شستشوست که میبینی جماعتی توی خودروشان به صورت اصطلاحاً «دوبل» پارک کردهاند و نشستهاند که جریمه نشوند. پلیس هم به این سبک عادت کرده است. هر روز رأس ساعت مقرری از این بساطها بهپاست. محلهٔ ما آنقدر وضع بغرنجی ندارد: اگر بتوانم خودرو را آخر هفته که برای خرید یا گردش استفاده میکنم، جایی بخوابانم که مخصوص چهارشنبههاست، با خیال راحت دوشنبه ساعت یک ظهر، بعد از اتمام شستشوی طرف دوشنبهها، جای خودرو را عوض میکنم و میروم سراغ زندگیام تا چهارشنبه که بعدش مهم نیست: هر دو طرف خیابان دست و رویشان را خوب شستهاند. مکافات عظمی زمانهایی بود که دیروقت از خانه بازمیگشتیم. مثلاً شب قدر یک موردش بود. وقتی بازمیگشتیم گوش تا گوش جاها پر بودند. گاهی میشد حدود چهل دقیقه تا ساعت چهار صبح دنبال جای پارک باشم. ساختمان پارکینگ داشت به قیمت ماهی ۱۶۳ دلار که با هر منطقی گران حساب میشود. زیاد پیش میآمد که پیاده شوم از خودرو، اندازهٔ جای پارک را بسنجم و چفت تا چفت با ده بیست فرمان عوض کردن خودرو را جا کنم. موقع زمستان هم برای خودش نوبر بود: شهرداری لطف میکرد معافیت شستشو میداد به خاطر برف. میتوانست بشوید؟ خیر. روغن ریخته را نذر امامزاده میکرد. ما هم همراه با بسیاری دیگر مشغول پارو زدن بودیم برای درآوردن خودرو از حجم زیاد برف.