دلم از
جای خالی‌ات
پر است


هنوز رفتنت را
مرور می‌کنم

این که کفش‌هات 
قدم روی چشمم گذاشتند
و باران
بی‌اجازه از ابرها
بارید

این که رفتی و
خاطره‌ای از تو ماند
پر از جای خالی
چای سرد روی میز
و چند قرص بی‌مصرف 

 

زمان چگونه باید بگذرد وقتی
عقربه‌ها
از جای خالی‌ات
جا می‌خورند؟

 

پرسه می‌زنم در شهر
به یاد تو
از پا
می‌افتم
در تمام این سازه‌های سیمانی
رد سیمای تو نیست
و در اتوبان‌ها
رد پای رفتنت

 

رفتن تو شکل دیگری داشت
وقتی که چتر بی‌اعتنایی‌ات
به گریهٔ باران خندید
قدم در مسیری گذاشتی
با دره‌ای عمیق در انتها

 

دلواپسم نباش
حالا که نیستی
نبودنت که هست
من از بلندای بودنت کوتاه آمده‌ام
اما تو
چگونه با نبودنت کنار می‌آیی؟


پرنده‌ای که وقت پرواز می‌میرد
چگونه سقوط می‌کند؟

 

کسی اگر از حال من پرسید
بگو
مسافری
سوار اتوبوس شد
که هرگز بلیط برنده‌ای نداشت
اتوبوس رفت
اما او نرفت
بر صندلی‌اش
در هراس از سقوط به دره‌ای عمیق
کنار جای خالی‌ای نشست


 

سپتامبر ۲۰۲۳

مانتن‌ویو، کالیفرنیا