بوث تارکینگتون جزو معدود نویسندگانی است که توانسته دو بار جایزهٔ پولیتزر را ببرد. قبل از رواج گستردهٔ صنعت سینمایی آثار او بسیار مورد اقبال مخاطب آمریکایی بود ولی با گسترش رسانههای تصویری، رمانهای اون کمکم فراموش شدند. اما فارغ از ضعفهای موردی، این رمان هم از جهت اهمیت تاریخی هم از جهت سرگرمی بسیار جالب توجه است.
قصه در مورد خانوادهٔ امبرسون است که در مناطق وسطی آمریکا بعد از جنگ داخلی ثروت زیادی را به دست آورده است ولی حالا که به قرن جدید نزدیک میشویم، توسعهٔ صنایع جدید از جمله خودرو باعث تحولاتی شگرف در سبک زندگی آمریکایی شده است. قصه با تمرکز بر نوهٔ مغرور این خانواده، جرج، است که پدر لوسی، دختر مورد علاقهاش، را به خاطر کار بر اختراع آنچه گاری بیاسب مینامد مسخره میکند ولی در پایان داستان با این مواجه هستیم که همین گاری بیاسب باعث ایجاد سبک جدیدی از شهرنشینی و به وجود آمدن مفهوم «سابرب» (حومهٔ شهر) میشود و به تدریج تمام شکوه و عظمت خانوادهٔ امبرسون به باد میرود. با نوعی از نمادگرایی، خود جرج قربانی این گاری بیاسب میشود و مجبور میشود با کار در کارخانهٔ مواد منفجره، به نحوی نمادین حامل خطر انفجاری زندگی جدید مبتنی بر نظام سرمایهداری شود.
در مجموع این رمان خواندنی است و مقدمهٔ آن مانند دیگر مقدمههای این رده از کتابهای بارنز و نوبل (که متأسفانه دیگر منتشر نمیشود) آن را خواندنیتر میکند. به نحوی این رمان مرا یاد بحثهای امروزین بر سر هوش مصنوعی و خودروهای برقی میاندازد