اوایل دههٔ هشتاد در دوران نوجوانی پای ثابت جلسات ادبی بودم و در آن جمعی که شعر موزون به هیچ گرفته می‌شد، حرف از پدیده‌ای در غزل امروز بود به اسم محمدسعید میرزایی. کسی که غزل روایت را پی گرفته است، می‌تواند از کلمات امروزی در غزل استفاده کند و مانند داستان غزل بگوید. از وزن‌های جدید در غزل استفاده می‌کند و توانایی خارق‌العاده‌ای در استفاده از قوافی سخت دارد. گذشت و دانشجو شدم و تهران و خیابان انقلاب و فروشگاه خانهٔ شاعران و «الواح صلح» از میرزایی. کتابی ضخیم پر از شعر زخیم (پر از زخم). با هم‌اتاقی‌ام در خوابگاه می‌خواندیم و می‌خندیدیم به بازی‌های زبانی بی‌موردی که انجام می‌داد: بعدتر کتاب «مرد بی‌مورد»ش را نیز خواندم و اندکی از «الواح صلح» قابل تحمل‌تر بود. در الواح صلح، یکی از غزل‌ها ردیفش «خون و استفراغ» بود و اگر درست خاطرم باشد آخرین بیت‌اش این بود: «فعل فعل فعلاتن، فعل فعل فعلات/صدای نالهٔ غوکان و خون و استفراغ».

میرزایی شعرهای خودش را خیلی قشنگ و باانرژی می‌خواند: کافی‌ست به فیلم‌های شعرخوانی‌اش در یوتیوب و آپارات مراجعه کنید. شعر مذهبی هم خوب می‌گوید از جمله غزلش «کجاست جای تو در جملهٔ زمان که هنوز/که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟». اما چکیدهٔ کارش از نظر من آکروبات‌بازی زبانی است که البته جاهایی جذاب است اما تکراری و خسته‌کننده می‌شود. شعر خیال است و جهان شاعرانه و نهایتاً اندیشهٔ عمیق. بازی‌های زبانی به نظرم بیشتر تزیینی است، نه اصل مطلب.

خب؛ با احترام به همهٔ کسانی که غزلش را دوست دارند، یک نمونه غزل از این کتاب می‌آورم (متن از جایی برداشته شده و پر از اشتباه فاصله‌گذاری تایپی است):

ـ و جـمله را که نوشتیـــد ، بچه هـا، نقطه!
و ســبز میـشود آرام و بی صـــدا ، نقطه

به راه می افتد کوپه کوپه ســــوت زنان ...
قــطاری از کلمـــــات ِ سیاه تـا ، نقطه

و مـن کــه یک کلمه هستم از تو می پرسم
کجـــاست اول ِ ایــن جمله و کجا نقطه ؟

و تو به گریه می افتی درون کوپه ی خود :
ـ نمی رسیم منو تو به هم ، چرا نقطه ؟

قطـــار می پیچد ســمت ِ سطــر ِ پایینی
و بــــــاز مقصد دلگــیر ِ کــوپه ها ، نقطه

ـ بیا به کوپه ی من ، نحو جمله را بشکن !
نپــرس در ســر ِ خــط مانده ایم یا نقطه

ـ ولی اگر ته دره سقــوط کردم ، بعــــــد ؟
ـ نوشته خواهد شد جای تو ، سه تا نقطه

قطار سوت زد و ایستاد با وحشت ......
و بــعــد هر کــلـمه اشـک ریخت ، با نقطه

و ریل خـالی و متروک ، سـطر ِ گنگی شد
از ابتـــدا نـقطــه ، تــــا به انتهـــــا ، نقطه

و دفتر کودک مثـل آســـــمان شده بود ؛
کلاس ، روشـن و جای سـتـاره ها ، نقطه !