محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۵: نرگس؛ از حسین صفا

 

خود کتاب چنگی به دل نزد: شاید به این خاطر که صفا اصل کارش غزل است. اما مقدمهٔ کتاب جالب بود:

خواب چند جلد از کتاب تازه‌ام را دیدم. اسم کتاب «دریا» بود با جلدی مشکی. دیدم کتاب‌ها در دستم فرسوده شدند و ورق‌ورق شدند. وزق‌ها از دستم شره می‌کردند.
یکی از دوستانم در خوابم بود. به او گفتم: ببین! این اوراق پراکنده، کتاب تازه‌ی من‌اند. گقتم: اسم کتابم دریاست. گفتم: بی‌شک مادرم خوشحال خواهد شد که اسمش را بر کتابم گذاشته‌ام. بیدار که شدم اسم مادرم ترگس بود. پس اسم کتاب تازه‌ام را گذاشتم نرگس.
از خواب‌هایم سردرنمی‌آورم. جز یکی:
این خواب را سال‌هاست می‌بینم. می‌بینم که از محله‌ی قدیمی‌مان بیرون می‌زنم. خیلی دور نشده‌ام که به کوچه‌باغی می‌رسم. یعد می‌رسم به منظره‌ای باشکوع و لبریز از درختان سبز با جاده‌های حاکی و مارپیچ.
شکل ابرهای خوابم را (از بس که این خواب را دیده‌ام) از برم. همه‌جای جنگل را وجب‌به‌وجب می‌شناسم. مخصوصاً دره‌ای را که منتهی می‌شود به دریاچه.
در بیداری بارها از خودم پرسیده‌ام که آن بهشت کجاست یا کجا بوده؟ وقتی در آن خوابِ زیبا قدم می‌زنم، و بعد از این‌که زمانی لایتناهی را طی می‌کنم و بیدار می‌شوم، احساس می‌کنم که چیزی در من در حال یادآوری شدن است. چیزی مثل زاییده شدن، مثل متولد شدن.
پیش از تولد، من کجا می‌توانسته‌ام بوده باشم جز یک رحِم.
دریا گاهی رحِش را به خواب من می‌آورَد: جنگلی در دریا. و پرنده‌ی قدکوتاهی درخواب، در جنگل.
پرنده‌ی قدکوتاهی که درخت‌ها او را با انگشت اشاره نشانِ هم می‌دهند.

۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۴: مرور چهار کتاب

این روزها فرصتم هم برای مطالعه هم برای نوشتن کمتر شده ولی بد نیست گزارش کار کوتاهی برای خودم بنویسم.

ادامه مطلب...
۱۹ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۳: انتظار؛ از ها جین

این رمان را «ها جین» نویسندهٔ چینی و استاد زبان انگلیسی در دانشگاه‌های امریکا به زبان انگلیسی نوشته است و جایزهٔ معتبر کتاب ملی آمریکا را برده است. در این داستان قصهٔ پزشکی به اسم لین را می‌خوانیم که در بیمارستانی نظامی در دههٔ شصت میلادی در چین کمونیستی مشغول کار است و پدر و مادرش برای او همسری برمی‌گزینند که مواظب آن‌ها باشد. وقتی لین به خانه می‌آید متوجه می‌شود همسرش خیلی نحیف و نازیباست و پاهایش هم طبق سنت منسوخ چینی به زور کوچک مانده است. بعد از اولین فرزندشان او دیگر هیچ‌وقت با همسرش معاشرتی ندارد و در بیمارستان به مرور زمان با پرستاری یتیم به اسم مانا آشنا می‌شود. آن دو به هم دل می‌بندند و تصمیم به ازدواج می‌گیرند. لین پس از مرگ والدینش هر سال به دهکده‌اش می‌رود تا طلاق بگیرد اما دادگاه درخواست طلاق را رد می‌کند تا آن که بعد از هجده سال طبق قانون جدیدی که آمده است بالاخره طلاق را نهایی می‌کند و با مانا ازدواج می‌کند. اما خود این ازدواج برای لین دشواری‌های عجیبی دارد که ته ذهنش به این فکر می‌کند که به زندگی گذشته‌اش برگردد.

این رمان خیلی خوش‌خوان است و قصه‌گو. مسألهٔ زاویهٔ دید خوب رعایت شده است. روایت تغییرات چین از دههٔ شصت که خیلی سفت و سخت کمونیستی بوده به دههٔ هشتاد که دیگر سرمایه‌داری تبلیغ می‌شده در آن دیده می‌شود و این انتظار به نوعی انتظار برای سرآمدن آن همه محدودیت برای مردم چین گرفتار کمونیسم است. اما حالا به نوعی لین برمی‌گردد به گذشته و حالا داروهای گیاهی سنتی و سبک زندگی سنتی چینی است که او را در گرفتاری‌هایش نجات می‌دهد. او جزو نسلی است که این گذار را به سختی تحمل کرده است اما حالا نمی‌داند که ارزش این همه انتظار کشیدن را داشته است یا نه.

از نظر شخصیت‌پردازی شخصیت لین به شدت غیرقابل باور است. چطوری مردی این همه سال با زنی رفیق شود ولی به خاطر تعهدات به مافوق حتی یک بار هوس کار خارج از قاعده به سرش نزند؟ چطوری است که در آن فضای بسته همه می‌دانند این دو با هم دوستند ولی در عین حال مطمئن هستند اتفاق خارج از عرفی نیفتاده است؟ به نوعی انگار که نویسنده سعی کرده است برای آن که داستانش را به ثمر برساند، مردی تقریباً با میل سردی جنسی را معرفی کند که این انتظار عجیب هجده‌ساله توجیه شود و در عین حال، «شویو» همسرش زنی به شدت ساده‌دل و خوش‌قلب باشد که با همهٔ بی‌میلی‌های شوهرش بسازد و حتی بعد از طلاق به او محبت داشته باشد.

اما مهم‌ترین نکتهٔ این کتاب آن است که این کتاب برای ذائقهٔ غربی‌ها نوشته شده است. به‌شخصه دید مثبتی به روایت‌های این دست ندارم کما این که چه در سینما چه در ادبیات ایران، معمولاً آثاری مورد اقبال غربی‌ها قرار می‌گیرند که تصویری به شدت سیاه از کشور ارائه دهند. به همین قیاس احتمالاً تصویری که ها جین از چین می‌دهد این‌چنین است. بحث در مورد خلاف واقع بودن یا نبودن نیست؛ بلکه آن است که بخشی از تصویر نمایش داده می‌شود که مورد پسند غربی‌ها باشد.

۰۴ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۲: سرخ سفید؛ از مهدی یزدانی خرم

در «سرخ سفید» یزدانی‌خرم به همان سبک «من منچستر یونایتد را دوست دارم» روایت می‌کند با مضمونی تقریباً شبیه و سبک جمله‌نویسی بسیار نزدیک به کار قبلی. چند تفاوت البته وجود دارد. به نظرم، کار قبلی او شکل هذیان‌گونه‌ای داشته اما در این کار سعی کرده است داستان قوام بیشتری بیابد و اندکی رو هر خرده‌روایت مکث بیشتری داشته باشد. داستان در مورد کیوکوشین‌کای سی و سه ساله‌ای است که رمان‌نویس ناموفقی است و می‌خواهد با گرفتن کمربند مشکی خودش را اثبات کند. او باید در باشگاهی قدیمی در خیابان شانزده آذر با پانزده نفر مسابقه پشت سر هم بدهد و بعد از پیروزی می‌تواند گواهی کمربند مشکی را دریافت کند. همهٔ رقبا یک جورهایی به گذشته ربطی دارند و به همین خاطر جریان سیال خیال می‌رود به گذشته‌ای که نقطهٔ مشترکش اتفاقات یک سال بعد از انقلاب اسلامی در تهران است. یزدانی خرم از فنون اصطلاحاً روایت پست‌مدرن استفاده کرده است که گاهی خلط واقعیت با داستان می‌شود. مثلاً در جایی کارگزار کنسول‌گری ایران در ایرلند حامل استخوان‌های رضاخان است که به دستش داده‌اند ولی حالا که پهلوی سقوط کرده است، نمی‌داند با آن چه کند. یا جایی دیگر، کسی مومیایی استالین در دستش است و حالا رابطش نیست و او باید تصمیم بگیرد. خرده‌روایتی که در ذهنم جا کرده قصهٔ خودکشی استاد یعقوب یهودی است که خود را در حوض زالو می‌اندازد و زالوها آنقدر خونش را می‌مکند که او به شکلی طبیعی می‌میرد.

به نظرم این رمان آنقدر درگیر جذاب‌نمایی خرده‌داستان‌ها شده است که توان برانگیختن حداقل یک شخصیت، حتی خود کیوکوشین‌کا، را ندارد. خرده‌داستان‌ها قشری هستند و زود از یاد می‌روند. اتفاقات خیلی شبیه کلید اسرار شده است و همهٔ آدم‌های باشگاه یک جورهایی عقبهٔ خانوادگی خاصی دارند. این همه اتفاقات که با هم بیفتد یعنی نویسنده خواسته به هر زوری که شده داستان را دربیاورد. در مجموع این کار از کار قبلی نویسنده جلوتر است (ظاهراً اثر بعدی او هم در این سبک روایتی است) و این جای امیدواری دارد اما به نظرم نه اثر مهمی است نه قابلیت ماندگاری دارد. حتی مضمون تاریخی ویژه‌ای نیز در خودش ندارد.
 

۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۱: مناقشهٔ حق و مصلحت و بن‌بست جنبش دانشجویی؛ از عماد افروغ

وقتی خبر فوت عماد افروغ را شنیدم، چشمم به این کتاب از او در قفسهٔ کتابم خورد. تورقی و شروع به خواندن. کتابی که مجموعه‌ای از مقالات و سخنرانی‌های مربوط به دههٔ هشتاد شمسی است در مورد جنبش دانشجویی و مخاطرات آن. آن موقع افروغ با جنبش نوظهور عدالتخواهی هم‌داستان بود و سعی داشت مخاطرات راه را گوش‌زد کند. به نظرم کتاب خیلی دیگر برای این روزگار موضوعیت ندارد چرا که بسیاری از مسائل تغییر ماهوی کرده است. یا بهتر بگویم؛ دیگر دغدغهٔ شخصی این روزهای من نیست.
 

۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۰: متاستاز اسرائیل؛ از کورش علیانی

کورش علیانی در این کتاب سعی کرده است دلیل غدهٔ سرطانی بودن اسرائیل را تنها با ارجاع به مراجع اسرائیلی و بعضاً آمریکایی نشان بدهد. این کتاب از قرن نوزدهم و تلاش‌های سرمایه‌داران صهیونیست (به قول علیانی «صیونیست») شروع می‌کند، و با مرور اتفاقاتی مانند ترور سفیر بریتانیا، بمب‌گذاری‌های مختلف در چند جا برای تهدید بریتانیا، و اتفاقاتی از این دست، می‌گوید اول آن که اسرائیل یهودیت نیست، ثانیاً روش تعدی، تبعیض و ترور چیزی نبوده که اول شروع شده باشد و بعد از ثبات اسرائیل به پایان رسیده باشد. در ادامه ارجاعاتی به مطالعات باستان‌شناس اسرائیلی می‌دهد که می‌گوید اتفاقاً ادعاهای مبتنی بر کتاب مقدس زیاد با شواهد جور درنمی‌آید و مساحت سرزمین موعود بسیار کمتر از آن چیزی است که اشغال شده است. حتی این که از جهت بنی‌اسرائیل بودن، مطالعات ژنتیک نشان می‌دهد که عرب‌های فلسطینی به واقعیت نزدیک‌ترند. 
کتاب در مجموع خوب است اما متأسفانه علیانی پراکنده‌گویی کرده و یک جورهایی با ریختن کلی اطلاعات زیاد کمکی به خواننده نمی‌کند که نخ تسبیح قصه را به دست آورد. متن علیانی خودمانی است اما سلیس نیست. علیانی جوری برخی از ارجاعات را ترجمه کرده که حس می‌کنم وسواس زبان‌شناسی‌اش (به خاطر تحصیلات زبان‌شناسی) تبدیل به سخت‌خوانی مطلب شده است.

پ.ن. اخیراً علیانی مناظره‌ای با زیدآبادی در مورد اسرائیل داشته است. مناظره خیلی پراکنده و کم‌نتیجه بوده است اما برای آشنایی بیشتر با مطلب جالب است. 
پیوند به آپارات: https://www.aparat.com/v/9IuJe
پیوند به یوتیوب: https://www.youtube.com/watch?v=NZYmycyF4J0


 

۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۹: پیش‌گویی‌هایی از آخرالزمان؛ از علی رضایی


این کتاب شباهت بسیار زیادی به کتاب «عصر ظهور» از «علی کورانی» دارد. از جهت‌هایی برخی از مسائل در این کتاب مبسوط‌تر است مانند پیش‌گویی‌های روایتی در مورد حضور ایرانیان، تعداد یاران امام زمان به تفکیک شهر، روایت‌های خاص در مورد طالقان، ری، قم و خراسان؛ یا یک فصل جداگانه در مورد روایت‌های اهل سنت که برایم خیلی جالب توجه بود. نقطهٔ ضعف کتاب جاهایی است که نویسنده می‌خواهد باب روز حرف بزند و آرماگدون و سینمای هالیوود و «دلبستهٔ یاران خراسانی خویشم» را می‌آورد وسط. یا جاهایی نویسنده به حوزهٔ علمیهٔ قم می‌نازد و یک جورهایی تطبیق روایت‌های در مورد قم را با تلاش‌های حوزهٔ علمیه در جهت ترویج دین می‌دهد. مطلب دیگری در کتاب عصر ظهور بود و اینجا نبود، در مورد استقبال فراوان غربی‌ها در عصر ظهور و در مقابل مخالفت بسیاری از مسلمانان با امام زمان است. حتی یادم هست حدیثی در مورد این که وقتی خبر ظهور می‌رسد، غربی‌های متمایل به امام، از روی ابرها سفر می‌کنند، صبح که راه می‌افتند همان روز می‌رسند به شرق (قاعدتاً یا طی‌الارض است یا هواپیما). اما در این کتاب چیزی در این موارد نوشته نشده است. همین‌طور این که احادیثی در مورد ری (تهران امروز؟)‌ قبلاً شنیده‌ام که آخرالزمان باید از آن گریخت. در این کتاب به آن‌ها هم اشاره‌ای نشده است.

 

برای من آن بخشی از ظهور شبهه‌ناک‌تر است که در مورد تولد امام زمان و خود شخص ایشان است؛ لذا این بحث که اهل سنت هم مانند شیعه بسیار حدیث و روایت شبیه در مورد عصر ظهور دارند حرف جدیدی نبود ولی یادآوری‌اش هر چند وقت یک بار لازم است (کما این که عصر ظهور را ده سال پیش همین‌موقع‌ها خوانده بودم). پارسال کتاب «امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور» از سید محمدکاظم قزوینی را خوانده بودم که در آن کتاب خیلی تحلیلی‌تر از جنبه‌ای در مورد مسائل مرتبط با امام زمان صحبت شده است.
 

۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۲۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۸: مکان‌های عمومی؛ از نادر ابراهیمی

این مجموعه داستان کوتاه را نادر ابراهیمی قبل از انقلاب اولین بار منتشر کرده است. مضمون کلی داستان‌ها انزجار نویسنده از طبقهٔ متوسط نوظهور ایرانی است که بعضی‌هاشان سابقاً مبارز بوده‌اند اما حالا «فولکس‌واگن‌شان در جنرال‌سرویس است». افرادی که دل‌خوشی‌شان دورهمی و عرق‌نوشی و افتخار به غربی‌مآبی است.

این کتاب مانند بیشتر دیگر کتاب‌های مرحوم ابراهیمی، نقطهٔ قوت در مضمون و زبان دارد و نقطهٔ ضعف شدید در روایت و گل‌درشتی دارد. همین بس که عبارت «مکان‌های عمومی» اشاره به کارهای خاک‌برسری در فضای عمومی دارد‍! شاید شاخص‌ترین کتابش که این نقاط قوت و ضعف را در اوج دارد «یک عاشقانهٔ آرام» است و به نظرم بهترین کتاب او با فاصله‌ای نجومی «آتش بدون دود» است. «آتش بدون دود» واقعاً یکی از آثار ماندگار ادبیات داستانی معاصر است.
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۷: مهاجر سرزمین آفتاب؛ از مسعود امیرخانی و حمید حسام

«کونیکو یامامورا» در خانواده‌ای سنتی در ژاپن به دنیا آمد و سال ۱۴۰۱ از دنیا رفت. پدرش سخت‌گیر و مادرش مهربان بود. در دورهٔ دبیرستان پسری کره‌ای به او علاقه‌مند می‌شود و به خاطر نفرت پدرش از خارجی‌ها حتی پی داستان را نمی‌گیرد. در اوایل دورهٔ دانشگاه، تاجری ایرانی او را می‌بیند و ظاهراً اتفاق عشق در یک نگاه می‌افتد و مرد ایرانی اصرار زیاد می‌کند که با او ازدواج کند. این دو بعد از ازدواج یک سال در ژاپن زندگی می‌کنند و بعد به ایران می‌روند. کونیکو به مرور زمان محجبه می‌شود و بعد تبدیل به یک مجاهد انقلابی می‌شود و یکی از پسرانش در جنگ هشت‌ساله شهید می‌شود. از نظر راوی، امام خمینی غرور از دست‌رفته‌ٔ ژاپنی در اتفاقات هیروشیما و ناکازاکی را برای او زنده کرده است. این کتاب از زبان خود این مادر شهید ژاپنی است. خیلی منتظر بودم که داستان با زمینهٔ حقیقت‌یابی مذهبی باشد اما داستان به شدت عاشقانه است و حرف زیادی در مورد دلیل اسلام آوردن او فارغ از عشق زیادش به شوهرش گفته نشده است. تمام هم و غم راوی عشق او به شوهرش است: داستان عشق شورانگیز او به مرد تاجری ایرانی که از قضا خیلی سفت‌مذهب بود. خیلی جالب بود اگر این روایت از زبان شوهر مرحوم نویسنده هم گفته می‌شد.

 

توضیحی در حاشیه: رمان Pachinko با مضمون زندگی کره‌ای‌های ساکن ژاپن نوشته شده است. برای فهمیدن فضای دوگانهٔ فرهنگی ژاپن-کره جالب است. نمی‌دانم ترجمه شده است یا خیر.
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۸۶: مناجات؛ از مجتبی تهرانی

 

اولین بار یکی از شب‌های ماه رمضان سال ۸۴ خورشیدی با دانشجویان خوابگاهی به جلسهٔ رمضانی آقامجتبی تهرانی در خیابان ایران رفتم و از قضا دیر رسیدیم و چیزی هم یادم نمی‌آید از گفته‌های آن شب. خیلی اتفاقی این کتاب مربوط به سخنرانی‌های آن زمان است. بعدتر رمضان ۸۶ تقریباً هر شب، و از سال ۸۷ تقریباً همهٔ برنامه‌های آقامجتبی تهرانی را تا زمانی که ایشان در اوایل سال ۹۱ بیماری‌شان تشدید شد، می‌رفتم. چند ماه بعد از آمدنم به آمریکا ایشان به رحمت خدا رفت. برنامه‌ها برخلاف عرف هیئتی ایران، به شدت منظم بود، سر وقت شروع می‌شد، تحقیقاً بین ۲۸ تا ۳۰ دقیقه سخنرانی طول می‌کشید و سخنران همیشه چشمش به ساعت دیواری آویزان روی ستون روی منبر بود که از زمان تخطی نکند. تا زمانی که در قید حیات بود به سختی می‌شد ویدئویی از سخنرانی‌اش پیدا کرد. یک بار مضموناً گفت «اگر یزید فلان کار را می‌کرد، خود مسلمین می‌زدند ماتحتش و بیرونش می‌انداختند» و حتی آن بخش از صوت سخنرانی‌اش حذف شد. با وجود آن که از شاگردان اصلی امام خمینی در نجف بود، بعد از انقلاب هیچ سمتی را نپذیرفت و بنایش این بود که اگر از کل جلساتش فقط یک نفر به راه راست هدایت شود، او کارش را انجام داده است. و شنیده‌ام مرحوم صیاد شیرازی در اواخر عمرش پامنبری ثابت او بود.

این کتاب حاشیه‌اش از متنش برای من بیشتر است. متروی بهارستان، گذشتن از کنار مجلس، خیابان ایران و گاهی پذیرایی مختصری با پیراشکی‌فروشی سر کوچهٔ شهید ملکی و چای همیشگی آن هیئت. 

کتاب، عنوانش واضح است: در مورد مناجات و آداب خلوت با خدا که باید به فراغت وقت و فراغت قلب رسید. 
 

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی