بار دیگر به دنیا می‌آیم
از رَحِمِ این هواپیما
از دالان تولدم: فرودگاه
در سفر از میلادی به خورشیدی
در شبی تاریک

نوزادی بی‌گریه
خیره‌
به چمدان‌هایی که گیج‌اند روی غلتک‌ها
چون کودکان گم‌شده دنبال چادر مادر


مادرم کبوتری است سپید
با قلبی از آهن
که مرا هر بار
به شکلی غیرطبیعی
می‌زاید

تنها به اندازهٔ روزهای مرخصی‌ام
وقت زندگی دارم
و باید حال همهٔ گربه‌های محله را بپرسم
از سگ‌های شهر
قیمت نان به نرخ روز را
و از تهران:
آیا یواشکی پشت البرز سیگار کشیده
که دامنش بوی دود می‌دهد؟

باید جای خالی تو را پیدا کنم
و جای خالی خودم را
از سپور محله  پس بگیرم
بنشینم کنار تو
و نبودنت را به اندازهٔ روزهای زندگی‌ام
حسرت بخورم

من با تو
تو با من
چند سال نوری فاصله داریم؟


در تمام این عمر مکرر کوتاه
به رنگ رفتهٔ مهر خروجم فکر می‌کنم
و به پله‌های برقی فرودگاه
آه چقدر به رفتن اندیشیدن
از رفتن دشوارتر است:
تشویش کودکی دبستانی
در دلشورهٔ غروب جمعه

مثل جنینی برمی‌گردم
به رحِمی اجاره‌ای
و دوباره مرده به دنیا می‌آیم
و به اندازهٔ همهٔ روزهای کاری
دلم برای جای خالی‌ات تنگ می‌شود

 

سپتامبر ۲۰۲۳

ساختمان مایکروسافت؛ مانتن‌ویو، کالیفرنیا