«با این همه، من چنین خطری را می‌پذیرم و بنا را بر این می‌گذارم که اگر اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ ندهد، جمهوری اسلامی تا آینده‌ای معلوم دوام خواهد داشت؛ گیرم هیچ دولتی تا ابد پایدار نمی‌ماند.» (ص ۱۳)

این کتاب را آبراهامیان در اواسط دولت احمدی‌نژاد (سال ۲۰۰۸) نگاشته است و سعی بر آن داشته است که روند مدرن شدن دولت ایران را از یک ساختار کاملاً سنتی در زمان قاجار تا ساختاری کاملاً مدرن در جمهوری اسلامی تا آغاز دولت احمدی‌نژاد بررسی نماید. چیزی که از این کتاب برمی‌آید آن است که به تدریج ساختارهای دولت مدرن در ایران ریشه‌دارتر شده‌اند. جمهوری اسلامی نه تنها بوروکراسی موجود در دولت پهلوی را برنچید، بلکه به آن دامن زد و به همین خاطر در بسیاری از شاخص‌ها مانند نرخ سواد، نرخ مرگ نوزادان، نرخ تحصیلات تکمیلی و امثالهم در دنیا زبان‌زد شد. تمرکز این کتاب بیشتر بر شاخص‌های دولت مدرن است و کمتر به جزئیات حوادث و بررسی علت‌ها می‌پردازد ولی خواندن چند نکتهٔ چه بسا تکراری برای من شایان توجه بوده است. مثلاً این نکته که پهلوی در ایجاد عدالت اقتصادی چنان آسیبی رساند که با انقلاب سفید عملاً طبقهٔ طرفدار خود را هم از دست داد و با گسترش حاشیهٔ شهر عملاً بر مخالفانش افزود. حزب توده هم به خاطر نشانه‌های وابستگی‌اش به شوروی عملاً میدان را به ملی‌گراها داد. شکست ملی‌گراها میدان را به اسلام‌گراها داد و در عمل باعث انقلاب اسلامی شد. به نظر آبراهامیان، انقلاب اسلامی ادامهٔ طبیعی روند تاریخی نهضت ملی شدن نفت بوده است. 

هنوز پرسشی بزرگ برای من مطرح است و آن ظهور تک‌چهره‌هایی در تاریخ معاصر است که کنش‌های آنان فراتر از پتانسیل زمانهٔ خودشان (حداقل در ظاهر) به نظر می‌آید. به نظرم نوع کنش‌های رضا پهلوی، مثلاً همراهی‌اش با روحانیت در آغاز و سپس کنار زدن آن‌ها، عملیات گستردهٔ عمرانی در کشور و سرعت عجیب و غریب مدرن‌سازی کشور از یک کهنه‌سرباز کم‌سواد (اگر نگوییم بی‌سواد) بسیار دور از ذهن می‌رسد. رضا پهلوی چه در حرکت‌های مثبتش مانند عملیات گستردهٔ عمرانی و گسترش سازمان‌های مدرن چه در حرکت‌های منفی‌اش مانند علاقهٔ عجیبش به زمین‌خواری یا حذف مخالفانش چنان چشمگیر عمل کرده است که پنداری مدت فعالیتش در رأس سیاست ایران دهه‌های طولانی بوده است اما خوب که می‌نگریم در خوش‌بینانه‌ترین حالت دو دهه در ایران نقش‌آفرینی کرده است.