مایکروسافت از همهٔ کارآموزها خواسته بود به سیاتل بیایند تا پروژهٔ کارآموزیشان را به صورت پوستر ارائه دهند. مشکلی وجود نداشت غیر از یک چیز. آن هم این که اکثر کارآموزها در سیاتل بودند ولی من که در دفتر کالیفرنیا، یعنی جنوب غربی آمریکا، کار میکردم، باید صبح زود پا میشدم میرفتم فرودگاه و ظهر میرسیدم سیاتل، شمال غربی آمریکا، و عصر برمیگشتم که شب برسم کالیفرنیا.
توی هواپیمای خط هوایی دلتا در فرودگاه سنخوزه نشستم، درست کنار پنجره. بیباری غنیمت بود. با یک کولهپشتی و پوستر زود جاگیر شده بودم. خانمی چاق با موهایی قهوهای که از چروک صورتش برمیآمد حداقل شصت سالی داشته باشد هنوهنکنان آمد طرف صندلی من. به شمارهٔ بالای سرم نگاه کرد و بازدمش را بیرون داد. ساک پت و پهنش را در باربند بالای صندلی جا داد و نشست: «آه. خسته شدم. صبح خوبیست؛ نه؟»