این بار دومی است که این کتاب را می‌خوانم. برخلاف بیشتر کتاب‌ها در این موضوع، که به جای تدریس امور کاربردی، خاطره‌گویی نویسندهٔ کتاب است و کلی درس اخلاقی که فلان ساعت صبح از خواب بیدار شوید و قس علی هذا، این کتاب از دو ویراستار حرفه‌ای است و با دادن مثال‌هایی گویا، دوازده درس کاربردی در مورد ویرایش داستان می‌دهد. وقتی که این کتاب را برای بار دوم خواندم، متوجه شدم که چرا از بسیاری از رمان‌های (عموماً ایرانی) که اخیراً خواندم خوشم نیامد. متأسفانه بسیاری از نویسنده‌ها به این نکات دقیق توجه کافی ندارند. و البته بیشتر متوجه شدم که چرا خواندن بسیاری از داستان‌های کلاسیک (با وجود آن که از نظر مضمونی عمیق‌تر از بسیاری از رمان‌های امروزی هستند)، اینقدر دشوار است.


آنچه که در اینجا آورده‌ام، یادداشت‌برداری من از دوازده فصل کتاب است. از آنجایی که این کتاب را به زبان اصلی خوانده‌ام، ممکن است برخی از ترجمهٔ اصطلاحات نادرست باشد:


فصل اول: نشان دادن و گفتن

۱. به جای توضیح، توصیف را نشان بدهید؛ مثلاً عصبانی بودن را در حرکات شخصیت بگنجانید به جای این که به سادگی بگویید «عصبانی شد.»

۲. برخی از ضربه‌ها (beat) یا همان حرکت‌های کوتاه شخصیت‌ها در میانهٔ مکالمات کمک می‌کند به این که به جای گفتن، نشان بدهید.

۳. صحنه (مجموعهٔ مکالمات) معمولاً به خلاصهٔ روایی ترجیح دارد مگر این که داستان تاریخی یا علمی-تخیلی باشد که فضای داستان برای مخاطب غریبه است و نویسنده چاره‌ای جز توصیفات روایی ندارد. البته همیشه باید توازنی بین میزان استفاده از صحنه‌ها و توصیفات روایی وجود داشته باشد.

۴. به جای گفتن نوع احساس (مثلاً «منزجر شد») خود احساس را نشان بدهید (مثلاً با فشردن دندان‌ها به هم).


فصل دوم: شخصیت‌سازی و توصیف

۱. به جای توصیف یک شخصیت آن هم فقط در یک جا (مثلاً در آغاز ورود شخصیت به داستان)، به صورت تدریجی و در طول داستان و از راه‌های مختلف (مکالمه، کنش و واکنش و …) شخصیت را به مخاطب معرفی کنید.

۲. برای نشان دادن شخصیت از بازگشت به گذشته (فلاش‌بک) کم استفاده کنید.

۳. به جای توصیف شخصیت به صورت مستقیم، در مورد عقاید و نگاه او به دنیا بگویید.

۴. در توصیف اطلاعات با استفاده گریز به گذشته (بک‌استوری) افراط نکنید. احتمال این که خواننده نتواند هجم انبوه اطلاعات را هضم کند بالاست.


فصل سوم: دیدگاه

۱. هر پاراگراف فقط از دیدگاه یک شخصیت یا راوی باشد. حتی در پاراگراف‌های پشت سر هم سعی کنید که از حداقل تعداد گردش دیدگاه استفاده کنید. اگر مجبور به این کار هستید، از خط سفید خالی به عنوان جداکنندهٔ مطلب استفاده کنید. گاهی مانند فاصله‌ٔ‌ دوربین در سینما (نمای دور، نمای درشت)، فاصلهٔ روایتی را با شخصیت را کم و زیاد کنید تا باعث جذابیت بیشتر اثر بشود.

۲. بر اساس دیدگاه و شخصیت متعلق به دیدگاه، جمله‌بندی کنید: قاعدتاً دیدگاه یک پیر با دیدگاه یک جوان متفاوت است.


فصل چهارم: نسبت

۱. بیش از حد به جزئیات نپردازید. مانند جامپ‌کات در سینما، جزئیات بی‌ربط را حذف کنید.

۲. سعی در بریدن بخش‌هایی کنید که به پیرنگ داستان کمکی نمی‌کند. البته در جاهایی که توصیف باعث ایجاد فضا یا معرفی شخصیت می‌شود، این مسأله استثناء است.


فصل پنجم: ساز و کار گفتگو

۱. به جای گفتن صفت («او با عصبانیت گفت:») آن صفت را در کاربرد کلمات یا در ضرباهنگ داستان بگنجانید.

۲. در اکثر مکالمه‌ها باید نام گوینده گفته شود. نباید انتظار داشت که خواننده ترتیب گفتگو را همیشه به خاطر داشته باشد.

۳. بیشتر از فعل «گفت» استفاده کنید (به جای «پرسید»، «تأکید کرد»، «تکرار کرد» و …) چون واقعاً‌ اتفاقی که در گفتگو می‌افتد، گفتن است. 

۴. اگر تعداد «گفتن‌»ها زیاد شود، با استفاده از ضربه (beat)، آن را متنوع کنید. البته نباید در استفاده از ضربه افراط کرد.


فصل ششم: ببینید که چطوری شنیده می‌شود

۱. از نوشتن گفتگوهای روزمره (مثل سلام و احوال‌پرسی) بپرهیزید.

۲. مکالمه‌ها را بلندبلند بخوانید تا اگر نقصی باشد به گوش بیاید.

۳. در نشان دادن لهجه‌های محلی افراط نکنید. این باعث بدخوانی می‌شود (مثل برخی از داستان‌های مارک توآین که به زبان شکستهٔ سیاه‌هاست).


فصل هفتم: تک‌گویهٔ درونی

۱. تک‌گویهٔ‌ درونی (interior monologue) برای ابراز احساسات خوب است و یک راه برای نشان دادن آن گردش از سوم شخص به اول شخص شخصیت است (در داستان‌های دیدگاه سوم شخص). 

۲. در استفاده از تک‌گویهٔ‌ درونی و توضیحاتی مثل «او فکر کرد» به صورت افراطی پرهیز کنید. خیلی وقت‌ها خود بافت جملات باید نشان‌دهندهٔ این باشد که تک‌گویهٔ درونی است نه بخشی از گفتگو یا توصیف.


فصل هشتم: ضربه‌های ساده

۱. اگر گفتگو بیش از حد ضربه داشته باشد، باعث درجا زدن داستان می‌شود. وقتی برای هر گفتگویی حرکتی فیزیکی توضیح داده شود، خواننده از تمرکز بر اصل مطلب گفتگو وامی‌ماند.

۲. با بلند خواندن داستان، خیلی از اشکالات از این دست رفع می‌شود.

۳. از تکرار ضربه‌های کلیشه‌ای (مثل «در چشم هم نگاه کردند») بپرهیزید. هر انسانی حرکات فیزیکی خاص خودش را دارد و بهترین راه الهام از حرکات فیزیکی اطرافیان و افراد در زندگی واقعی است.

۴. ضربه زمانی به کار می‌آید که کمک به شناخت شخصیت بکند.

۵. اگر ضربه طولانی باشد، باید آن را در پاراگرافی جدا آورد.


فصل نهم: تفکیک کردن ساده است

۱. پاراگراف‌های کوتاه باعث ایجاد تنش و جذابیت می‌شود. پاراگراف‌های طولانی معمولاً یک‌نواختند و باعث کسالت خواننده می‌شوند.

۲. بهتر است شخصیت‌ها وسط حرف هم بپرند.

۳. طول فصل‌ها بهتر است برابر نباشد. هر فصل باید ضرباهنگ مخصوص خودش را داشته باشد.


فصل دهم: یک بار کافی است

۱. احساسات و صحنه‌های تکراری نداشته باشید. تأکید و تکرار باعث عدم جذابیت می‌شود. قانون داستان این است: یک+یک=نیم!

۲. استفاده زیاد از عناوین و نشان‌های تجاری (ساعت فلان، خودروی فلان، عینک فلان و …) غیرضروری است.

۳. تکرار در تک‌گویهٔ درونی اشتباه شایعی است.

۴. تکرار در فصل‌ها: بعضی فصل‌ها کمکی به پیش بردن پیرنگ نمی‌کنند.

۵. تکرار در مضمون: بعضی نویسنده‌ها دو کتاب دارند با یک مضمون! این خود یک تکرار اشتباه است.


فصل یازدهم: پیچیدگی

۱. بسیاری از جملات ضمنی (در حالی که …) باید تبدیل به جملهٔ مستقل شوند. «در حالی که تلفنش را برداشت، به جلو نگاه کرد» > «تلفنش را برداشت و به جلو نگاه کرد.»

۲. گاهی لازم است به جای قیدهای توصیفی، از افعالی استفاده شود که معنی آن قید را در خودش دارد. 

۳. اگر شخصیت‌ها آدم‌هایی معمولی هستند، از به کار بردن اصطلاحات شاعرانه برای آن‌ها و یا در گفتگوهایشان پرهیز کنید.

۴. در دوره‌ای که سینما و عکس فراوان است، توصیف صریح صحنه‌های عشقی جز به سخیف کردن داستان کمکی نمی‌کند.

۵. حتی‌الامکان از به کار بردن جملات زشت و فحاشی در روایت استفاده نکنید. این کار بیشتر اثر عکس دارد.


فصل دوازدهم: زبان داستان

۱. زبان داستان به دست آوردنی است و تنها راهش تمرین و ممارست است. بهتر است به آن فکر نکنید و بگذارید در گذر زمان به زبانی مستقل دست پیدا کنید.

۲. هر شخصیتی باید رفتار و کلام منحصر به فرد خودش را داشته باشد. کافی است به شخصیت‌تان گوش کنید تا برایتان همان طور که هست حرف بزند.