مار سیاه قرن آهن و تردید
آن ازدحام که خوابش دراز شد
آنک قطار آمده از قلب کوهها
در امتداد رود دلش سوز و ساز شد
بر زخمی کنارهٔ این رود میشود
فریاد عاجزانهٔ این قرن را شنید
با یک نگاه به این فاضلاب علم
-ادرار شیمیایی یک عمر ابتکار-
هیچِ هماره را به تماشا نشست و دید
از آسمان صدای کبوتر نمیرسد
جز آن کبوتران سنگدل پر سر و صدا
با فضلههای مشتعل از خفّت هوا
در زخمی کنارهٔ این رود میشود
دنبال گور خدا بود و دور شد
گم شد میان جنگلِ یک شهر انزوا
در حسرت زیاد خورشید کور شد
تابستان ۲۰۱۸، نیویورک