محمدصادق رسولی

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفسه‌نوشت» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۷۸: ابن بطوطه؛ نوشتهٔ محمدعلی موحد

ابن بطوطه در جوانی، در قرن هشتم هجری قمری، کشورش مراکش را به قصد حج ترک می‌کند ولی آن‌قدر شوق جهانگردی در او می‌پاید که بعد از نزدیک به سی سال به کشورش بازمی‌گردد. او کشورهای بسیاری را از نزدیک دیده است که با توجه به جغرافیای اکنون شامل چین، مالدیو، ایران،‌ افغانستان، بنگلادش، هند و پاکستان، کشورهای شمالی آفریقا، اسپانیا، ترکیه، روسیه، اوکراین، کشورهای عربی غرب آسیا و احتمالاً چند کشور دیگری که از قلم انداخته‌ام می‌شود. او که قدرت عجیبی در جا کردن خودش در ارکان فرهنگی حکومت‌ها داشته هر جایی رفته خاطرات خود را صادقانه و صریح ثبت کرده است و به همین جهت شاید در کنار ابن خلدون جزء بهترین سندهای اجتماعی-تاریخی جهان اسلام در قرن هشتم باشد. جهانِ اسلامی که ابن بطوطه دیده جهانی است که تازه صد سال از حملهٔ تاتارها، قوم مغول، گذشته است. فساد در تمام ارکان حکومت‌ها جاری است. کنیز و غلام مثل نقل و نبات در تمام بلاد اسلامی به فروش می‌رسد و البته ابن بطوطه خودش هم خوش‌اشتها بوده و هر جا رفته چهار زن و چندین کنیز از آن خود کرده است و بعد از پایان سفر به آن منطقه زن‌ها را طلاق می‌داده. البته این خوش‌اشتها بودن ابن بطوطه از جهت ثبت احوال زنان در آن زمان بسیار جالب است؛ مثلاً آن که زنان ترک روباز بودند، زنان برخی از بلاد در حکومت نقش داشتند، کنیزان مالدیوی لخت و عور توی خیابان راه می‌رفتند، در ممالک عربی زنان از یاد گرفتن هر چیزی بیش از خواندن قرآن منع می‌شدند مبادا که چموشی کنند، زنان مدرسه آن قدر در علم غوطه‌ور بودند که چندین مجتهد زن در آن زمان وجود داشته است و قص علی هذا. در آن زمان، مردم در برابر عالمان فاسدی که مشروعیت‌بخشی حاکمان سفاک را بر عهده داشتند رو به صوفیان آوردند، دوره‌ای که صوفیانی چون اهل فتوت و قلندرها نیز به جمع باقی صوفیان قدیم اضافه شده‌اند. در این دوران، اختلافات مذهبی مخصوصاً‌ در عراق بسیار بالاست. سنی‌ها شیعه‌ها را از گزند تعصبات دینی مصون نمی‌دارند. در بخش ایران و به خاطر بی‌تعصب بودن بازمانده‌های مغول، ایلخانان که تازه از دین شمنی خودشان به اسلام  روی آوردند، عالمان شیعه‌ای مانند خواجه نصیرالدین طوسی و بعدتر شاگردش علامه حلی فرصت برای بروز و نمود داشته‌اند. شیعه، یا به قول ابن بطوطهٔ مالکی‌مذهب رافضی‌، سر ناسازگاری با حکومت‌ها دارد و قیام سربداران خراسان از جملهٔ این خیزش‌هاست. ضعف حکومت به حدی است که خلیفهٔ عباسی مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی در میدان سیاست صرفاً نقش مشروعیت‌بخشی به حاکمان را دارد، آن هم حاکمانی که به قول حافظ همه‌شان دولت مستعجل‌اند. حاکمانی که شاه شجاعش، که مورد مدح حافظ و شعرای دیگر بوده، شاید تنها حسنش احترام به ادیبان و علما بوده وگرنه در خون‌ریزی و بی‌رحمی دست کمی از پدرش امیر مبارزالدین نداشته است. در خون‌ریزی او همین بس که چشم‌های پدرش و فرزندش را از ترس به خطر افتادن قدرت به میل کشیده است. 

همهٔ این حرف‌ها خلاصه‌ای بسیار ناقص بود از خلاصهٔ محمدعلی موحد از رسالهٔ‌ «رحله» ابن بطوطه. سفرنامهٔ‌ ابن بطوطه از این جهت بسیار مهم است که در دوره‌ای بسیار راهبردی نوشته شده است؛ دوره‌ای که فاصلهٔ حاکمان با آرمان‌شهر اسلامی بسیار زیاد است ولی در عین حال، مدرسه‌ها و ادبیات در اوج خودش قرار دارند، نشان به نشان آن که در چین پادشاه چین شعر سعدی می‌خواند حال آن که فارسی نمی‌فهمد، حافظ در شیراز گرد و خاک به پا کرده و مولانا در قونیه برای خودش در قلهٔ ادبیات صوفیانه است، و ابن عربی در اندلس مفاهیم عرفانی را به قلهٔ مفاهیم رسانده است. درست در همین زمان است که تکاپویی در جاهایی مثل ایتالیا شکل گرفته است در جهت تأسیس مدارس، و این نکته با آن که از دید ابن بطوطه پنهان مانده، ابن خلدون اما به آن اشاره کرده است. با وجود همهٔ پیشرفت‌های غربی‌ها، هنوز کپرنیکی که روی به استفاده از رصدخانه آورده سیصد سال از خواجه نصیرالدین طوسی که در آذربایجان رصدخانه راه انداخته بوده فاصله داشته است. 

به نظرم نتیجه‌گیری نویسنده بسیار جالب است؛ درست همان سؤال‌هایی که در ذهنم شکل گرفت در ذهن نویسنده شکل گرفته است: آیا باید همه‌گیر شدن تصوف را مقصر سقوط تمدن اسلامی بدانیم، یا سیاستی که دیگر کاملاً از دین جدا شده و بی هیچ نگاهی به شرعِ اصیل برای خودش خون‌ریزی و مال‌اندوزی می‌کند، یا مسائلی مثل تک‌بعدی شدن مدارس (صرفاً پرداختن به شرع و فقه) و تجرید خانقاه از همهٔ روش‌های تجربی؟ در مجموع این کتاب برای خواندن بسیار جالب است. البته باید اعتراف کنم که این کتاب را به کیفیت مطلوب نخوانده‌ام و بعضی جاها را به خاطر جزئی شدن روایات تاریخی خیلی سرسری مطالعه کردم. 


۱۴ تیر ۹۷ ، ۰۵:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۷: داود و جالوت؛‌ نوشتهٔ ملکوم گلدول

حضرت داود، آن طور که در تورات آمده، نوجوان و ریزجثه بود، جالوت نستوه و درشت‌هیکل. داود داوطلب جنگ تن به تن با جالوت می‌شود. جالوت وقتی هماورد خود را نوجوانی بی‌زره می‌بیند جا می‌خورد و حتی به غرورش برمی‌خورد که چرا یک نوجوان به جنگ با او آمده است. همه چیز به نفع جالوت است؛ او مرد جنگی است و داود تازه‌کار است، او زره دارد و داود بی‌زره است، او درشت‌جثه است ولی داود نحیف. پیروز این میدان کیست؟‌ داود. چرا؟ به نظر نویسنده، چون از راهی به پیروزی رسید که با وجود همهٔ نقاط قوت جالوت، نقطهٔ ضعف او بود. جالوت به خاطر جثهٔ بزرگش توان جابجایی سریع نداشت و همین هم احتمالاً باعث شد که او هدف سنگ فلاخن شود و چیزی جز مرگ در انتظارش نباشد. 

ملکوم گلدول، نویسندهٔ کتاب «استثناها»، در کتاب «داود و جالوت» سعی در پاسخ به این پرسش دارد که چرا بعضی وقت‌ها ضعفا بر اقویا پیروزند. او با ۹ داستان واقعی، اما ساده‌شده، به این مسأله می‌پردازد. مثلاً این که کسانی که از بیماری ضعف در خواندن به دلیل نقص مادرزادی رنج می‌برند گاهی آنقدر موفق می‌شوند که تا حد کارگردان فیلم «ذهن زیبا» در اجتماع ظهور و بروز پیدا می‌کنند. به زعم نویسنده، کسانی که توان خواندن ضعیفی دارند از توانایی‌های دیگرشان یعنی تحمل شکست‌های پیاپی، توانایی شنیدن و به خاطر سپردن، و در نهایت قبول عنصر نامطلوب بودن بهره می‌برند. معمولاً کسانی که خط‌شکن هستند در هر مسأله‌ای، در دوره‌ای عنصر نامطلوب محسوب می‌شدند. مثل مدیر و مؤسس شرکت سوئدی آی‌کیا که تا مدت‌ها دشمنان زیادی به خاطر به هم زدن بازار اثاث خانگی داشت. مثال‌های دیگر نویسنده در مورد لندنی‌های زمان جنگ جهانی است. آن‌ها بعد از بمباران‌های شدید نازی‌ها، اینقدر جنگ برایشان عادی شد که به زندگی عادی‌شان زیر بمباران ادامه دادند. نویسنده این اتفاق را به فرآیند «از دست دادن از راه دور» نسبت می‌دهد به آن معنا که بازمانده‌ها وقتی می‌بینند چندین بار بخت یارشان بوده و زنده مانده‌اند، غم‌ها را ناخودآگاه پس می‌زنند و سطح جدیدی از شجاعت در آن‌ها شکل می‌گیرد. همین مسأله در مورد کسانی که در کودکی پدر یا مادرشان را از دست داده‌اند مشهود است. طوری که نسبت بالایی از رئیس‌جمهورهای آمریکا در کودکی بی‌پدر شده‌اند. آن‌ها پس از تحمل رنجی عمیق، به سطح جدیدی از اتکای به نفس می‌رسند که باعث موفقیت‌های بعدی می‌شود. 

مفهوم دیگری که نویسنده از آن بهره می‌جوید، ماهیِ حوض بودن در مقابل ماهی دریا بودن است. طبق آماری که او می‌دهد ممکن است شما به بهترین دانشگاه دنیا بروید ولی اگر نتوانید جزء پنج درصد بالای آن دانشگاه باشید، خروجی تحصیل شما فرق چندانی با کسی که به یک دانشگاه معمولی رفته نخواهد داشت. انسان‌ها معمولاً خود را در مقایسه با اطرافیان می‌یابند نه در مقایسه با همهٔ دنیا. این مفهوم ماهی حوض بودن را نقاش‌های امپرسیونیست فرانسوی نیز درک کردند. آن‌ها به جای تلاش برای راه پیدا کردن به نمایشگاه‌های اصلی پاریس که محل اجتماع چند هزار تابلوی هنری بود، برای خودشان نمایشگاه کوچکی را دست و پا کردند و از این راه کم‌کم به شهرت رسیدند. مفهوم دیگری که نویسنده بر آن تأکید دارد اشتباه قدرت‌مندان در استفاده از محاسبهٔ‌ ریاضی در مورد شکست و پیروزی است. از نظر آن‌ها این که پول و قدرت باشد تضمینی برای پیروزی است. ولی حوادث انقلابی ایرلند شمالی و جنگ ویتنام نشان داد که اگر قدرت‌مندان بر استبداد پافشاری کنند، پس از مدتی اثر عکس می‌گذارد و مردم به سطحی از شجاعت و ازخودگذشتگی می‌رسند که می‌توانند کارهای خارق‌العاده کنند. همین مسأله در مورد جرم و جنایت و مکافات آن نیز مشهود است. از حدی بیشتر، مجازاتِ بالاتر تأثیری در بازدارندگی از جنایت ندارد. نویسنده با نشان دادن منحنی به شکل حرف «یو»ی انگلیسی ادعا می‌کند که این قاعده در مورد بقیهٔ چیزها مثل مقدار درآمد برای تضمین تربیت درست فرزند، تعداد مناسب دانش‌آموزان در یک کلاس و میزان مجازات و نسبتش با جنایت صدق می‌کند.

این کتاب مانند دیگر کتاب گلدول شبه‌داستانی نوشته شده ولی به نظرم به درازگویی افتاده است. جاهایی از کتاب نشان می‌دهد که حرف‌های نویسنده از دقت کافی برخوردار نیست. مثلاً در مورد ادارهٔ‌ پلیس براونزویل نیویورک نوشته است که در سال ۲۰۰۳ از عکس‌های فیس‌بوک استفاده می‌کرده حال آن که فیس‌بوک در آن سال وجود خارجی نداشته است. به نظرم خواندن این کتاب برای دیدن مسائل دنیا از زاویهٔ دیدی جدید خوب است ولی اشتباه مهلک آن است که کتاب یک نویسندهٔ مجلهٔ نیویورکر را به عنوان اثر علمی تلقی کنیم. متأسفانه چند صباح بعد از خواندن کتاب «استثناها» متوجه شدم که استاد دانشگاهی ایرانی از طریق یکی از مؤسسات راهبردی وابسته به دولت، دلیل سقوط هواپیمای خرم‌آباد را با رونوشت خط به خط از فصلی از کتاب «استثناها» در مورد سقوط هواپیمای کره‌ای‌، با عنوان داری اشتباه می‌کنی کاپیتان، تحلیل کرده است. این سطح از تقلید از یک کتاب عامه‌پسند برای یک استاد دانشگاه آن هم در یک مؤسسهٔ‌ راهبردی تأسف‌برانگیز است.


۱۰ تیر ۹۷ ، ۲۰:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۶: شکاف بزرگ؛‌ نوشتهٔ‌ جوزف استیگلیتز

جوزف استیگلیتز استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا، تحصیل‌کردهٔ دکترای اقتصاد در دانشگاه ام‌آی‌تی تحت نظارت رابرت سولو و پول ساموئلسون دو برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد، در سال ۲۰۰۳ جایزهٔ نوبل اقتصاد را از آن خود کرد. به گفتهٔ خودش او متولد شهر گری ایالت ایندیاناست و در دانشگاه امهرست فیزیک نظری خواند ولی با دیدن بی‌عدالتی در جامعهٔ آمریکا و با الهام از صحبت‌های انقلابی مارتین لوتر کینگ روی به رشتهٔ اقتصاد آورد. او چنان مجذوب مارتین لوتر کینگ بود که حتی در آن سخنرانی معروف ۱۹۶۸ در واشنگتن دی‌سی حضور داشت. استیگلیتز سمت مشاوره در جاهای مختلف از جمله دولت بیل کلینتون و بانک جهانی را داشته است و در سال‌های اخیر سفرهای زیادی به نقاط مختلف دنیا کرده. او اصطلاح یک درصد در مقابل نود و نه درصد را ابداع کرد و شاید خودش هم نمی‌توانست فکر کند که اصطلاح نود و نه درصدی تا کوچه‌خیابان‌ها و تظاهرات مردمی آمریکا پس از بحران اقتصادی مخصوصاً در وال‌استریت نفوذ پیدا می‌کند. استیگلیتز منتقد نظام سرمایه‌داری و مخالف نئولیبرالیسم اقتصادی است اما مخالف صددرصد سرمایه‌داری نیست. او تفکراتی متمایل به دموکرات‌ها دارد (دولت تنظیم‌کنندهٔ‌ بازار‌) و مخالف جدی جمهوری‌خواه‌ها، مانند ریگان، بوش پدر و پسر، و البته ترامپ است. علاوه بر این، او نقدهای بسیار جدی به سیاست‌های فرار از بحران دولت اوباما، از جمله کمک با سود کم به بانک‌ها و در عوض نادیده گرفتن قشر فرودست جامعه دارد. در کتاب قبلیِ او، «بهای نابرابری»، که اتفاقاً کتاب بسیار پرفروشی شد و حتی به فارسی نیز ترجمه شد، نقدی صریح به نظام اقتصادی آمریکا مخصوصاً پس از تحولات اقتصادی ریگان (در آمریکا) و تاچر (در انگلیس) می‌کند. در کتاب حاضر نیز به صورت تلمیحی به بحران اجتماعی عمیق در انگلیس و آمریکا اشاره می‌کند. در مصاحبه‌ای که بعد از انتخاب ترامپ و براگزیت از او دیدم، او اشاره به کتاب‌ها و مقالاتش کرد و گفت که چنین بحران‌هایی را پیش‌تر از این گوش‌زد کرده است. کتاب حاضر، مجموع مقالات نویسنده در ستون‌های نیویورک تایمز و چند رسانهٔ اقتصادی دیگر است که عمدتاً در سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ نوشته شده است. به یک مفهوم، این کتاب بسط‌یافتهٔ «بهای نابرابری» است با این تفاوت که چون این مجموع مقالات است، گاهی اطلاعات تکراری در مقالات مختلف دیده می‌شود. یکی از نکات جالب این کتاب، هشدار نویسنده به کشورهای در حال توسعه است که مبادا از الگوی اقتصادی آمریکا تبعیت کنند. در این زمینه البته او مثال از وام‌های بانک جهانی در ازای توسعهٔ اقتصاد بازار آزاد می‌آورد. پیشنهاد می‌کنم کتاب کوتاه زیر را در این زمینه بخوانید:

Neoliberalism: A Very Short Introduction

در کتاب فوق مثال‌های بسیاری از کشورهایی وجود دارد که تحت عنوان تعامل با قدرت‌های جهان، روی به بانک جهانی آوردند و نتیجه‌ای جز انفجار قیمت ارز، افزایش رکود، تورم نزدیک به پنجاه درصد و مشکلات عدیدهٔ اقتصادی نصیب‌شان نشد. یادم نیست کجا خوانده بودم ولی مثل این که در دولت سازندگی ایران به بهانهٔ ساختن کشور پس از جنگ چنین وامی گرفته شد و در ازای اجرای بخشی از اقتصاد بازارِ آزاد با تورم نزدیک به پنجاه درصدی در انتهای دولت سازندگی مواجه شدیم.

در ادامه، بریده‌هایی از کتاب «شکاف بزرگ» را گذاشته‌ام.

ادامه مطلب...
۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۵: سفرِ نویسنده؛ نوشتهٔ کریستوفر ووگلر

ت

«سفر نویسنده» بر اساس نظریات روان‌شناسی «کارل یونگ» و به نوعی، ساده‌شدهٔ کتاب «قهرمان هزارچهره» کمپل است. این کتاب را یک منتقد و نویسندهٔ سینمای هالیوود نوشته و به همین خاطر بیشتر شاهد مثال‌ها از فیلم‌های کلاسیک و بعضاً متأخر هالیوود است. آن طور که نویسنده در ویرایش سوم کتاب ادعا کرده، در فیلم‌های اخیر هالیوود این قدر از این الگوی قهرمان استفاده شده که گاه کار به کارهای کلیشه‌ای هم کشیده شده است. با خواندن این کتاب می‌شود به راز موفقیت قهرمان‌پروری‌های هالیوودی تا حدی پی برد. البته به نظرم فرموله کردن زیاده از حد هنر، نوآوری را می‌کشد ولی خواندن این کتاب نباید لزوماً به معنای تبعیت از آن در زمان خلق اثر هنری باشد. 

مغز اصلی حرف این کتاب این است که داستان‌های اسطوره‌ای معمولاً بر اساس سفر یک قهرمان از جهان ساده به جهانی عجیب است که در این مسیر، قهرمان از مربی‌اش کمک می‌گیرد و با هم‌پیمانانش، پس از اندکی بی‌میلی به سفر به سمت خطر و مقابله با دشواری‌ها و دشمنان می‌رود و تا پای جان خطر می‌کند. در نهایت خودِ قهرمان دچار تغییر و تعالی می‌شود و به جهان ساده با اکسیر بازمی‌گردد. پارسال که به شب شعر فارسیِ دانشگاه استنفورد، شب‌های روشن، رفته بودم، سخنرانِ آن روز بر اساس همین کهن‌الگو هفت‌خوان رستم را تحلیل کرد. همان طور که نویسنده در جاهای مختلفی از این کتاب مثال آورده، بیشتر آثار دینی گذشته مانند داستان‌های پیامبران در انجیل نیز از این کهن‌الگو تبعیت می‌کنند. به نظرم رسید قهرمان قرآن، یعنی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، بسیار به این قهرمان مورد نظر در این الگو نزدیک است، فقط با این تفاوت که نوع روایت قرآن برخلاف انجیل خطی نیست. نویسنده در جایی از کتاب ادعا کرده است که حتی داستان‌های غیرخطی امروزی نیز در این کهن‌الگو می‌گنجد، فقط توالی زمانی روایت به هم خورده است.

این کتاب در محتوای مرکزی بسیار جالب است ولی برای کسی مثل من که زیاد اهل هالیوود نیست، فهم بسیاری از مثال‌های هالیوودی کتاب، به دلیل ندیدن آن فیلم‌ها، دشوار است. به همین خاطر از بخش‌های بسیاری از این کتاب نخوانده گذشتم. این بار به جای خلاصه، عکس نمودارهای سفر قهرمان و تغییر شخصیت را از خود کتاب می‌گذارم. به نظرم می‌رسد گذاشتن این عکس‌ها خودش نشان‌دهندهٔ اصلِ مطلب است.


۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۴: چه کسی بر جهان حاکم است؟؛‌ نوشتهٔ نوام چامسکی

حافظهٔ همهٔ ما آدم‌های "معمولی" کوتاه‌مدت است. مثلاً همیشه از گذشته چیزهای خوب یادمان می‌ماند و به همین خاطر خیلی وقت‌ها حسرت دورهٔ قبل، رئیس جمهور قبل، و حتی گاهی رژیم قبلی را می‌خوریم. در مورد آمریکا این مسأله پررنگ‌تر است، خاصه آن که آمریکا قدرت رسانه‌ای بسیار قوی‌ای دارد. برخلاف آنچه که بعضاً در ناخودآگاه ذهن ما قرار می‌گیرد، بسیاری از مردم دنیا از آمریکا دل خوشی ندارند. مثلاً یک بار در خاطراتم در مورد عصبانیت چند جامائیکایی در مورد به رگبار بستن کوچه‌های شهر از سوی هلیکوپیترهای آمریکایی به بهانهٔ یک مجرم جامائیکایی نوشته بودم.

عنوان این کتاب بیشتر از آن که در مورد این که چه کسی جهان را می‌گرداند باشد، در مورد «چه جور کسی» جهان را می‌گرداند است. این کتاب یک "باید برای خواندن" برای همهٔ ماست تا بفهمیم که فهم ما از استکبار لزوماً یک فهم منطقی (یا تحلیل قرآنی در مورد ما مسلمان‌ها) نیست. یک تجربهٔ بلند از ستم آمریکایی وجود دارد که در خط به خط این کتاب وجود دارد یا به قول رهبر ایران، مشکل ما با آمریکا از روی تحلیل فقط نیست، از روی تجربه است. پیشنهاد می‌کنم این کتاب را حتماً و حتماً بخوانید. کتاب تا حدی پر از نکات است که اگر می‌خواستم خلاصه‌ای واقعی از کتاب بنویسم باید کل متن کتاب را می‌نوشتم. علی‌الحساب خلاصه‌ای نیمچه‌مضمونی نیمچه‌ترجمه‌ای از ۲۳ فصلِ کتاب را در ادامهٔ این مطلب می‌گذارم،‌ به امید آن که باعث اشتیاق در خواندن کتاب برای دیگران شود. 

ادامه مطلب...
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۳: سرسپردگی زیبا؛ نوشتهٔ ر. دیوید کولیج

سه سالی می‌شود که با دیوید آشنا شده‌ام. انسان بسیار خاصی است. از آن‌هایی است که احتمالاً آن دنیا بیاورند جلوی روی آدم و بگویند نگو نمی‌توانستی آدم خوبی باشی که دیوید بود و توی همان شهری بود که تو درس می‌خواندی و والدینش هم مسلمان نبودند هیچ، خیلی هم آمریکایی دوآتشه بودند. او که ۱۸ سال پیش مسلمان شد و اخیراً پس از آشنایی با محرم و بعدش زیارت نجف و کربلا شیعه شده است، در پاسخ به سؤال برخی از دوستانش در مورد اسلام کتابی بسیار کوتاه در ۴۳ صفحه نوشته و اواخر ماه مبارک رمضان امسال، آن را به صورت شخصی در سایت آمازون قرار داده است. کتاب با وجود کوتاهی مطلب، دقیق است و کارگشا. شروع کتاب با مفهوم دین است، سپس به مرگ و خلقت می‌پردازد، بعدش به زکات و آخرش تقوا. تمام کتاب بر مبنای تسلیم است و توحید. کتابی بسیار زیبا که مخاطبان غیرمسلمانِ کنجکاو را هدف قرار داده ولی برای منِ مسلمان هم خواندنی بود. ان‌شاءالله اگر فرصت کنم، ترجمهٔ کامل کتاب را آماده و برای عموم منتشر خواهم کرد.


۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۴۲ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۲: لس؛ نوشتهٔ آندرو شان گریر

آن طور که گشتم هدف از جایزهٔ پولیتزر در زمینهٔ داستان «شناختِ داستان ممتاز از یک نویسندهٔ آمریکایی که ترجیحاً در مورد زندگی آمریکایی می‌نویسد و در یک سال اخیر کتابش منتشر شده» است. منصفانه هم بخواهیم بگوییم آثار ماندگاری مانند «پیرمرد و دریا»ی همینگوی و همچنین آثار امروزی متمایزی مانند «پرندهٔ طلایی» توسط این جایزه به مخاطبان معرفی شدند. متأسفانه اخیراً، مخصوصاً در سه دورهٔ‌ اخیر، بیشتر با انتخاب جریان سیاسی اجتماعی مواجه هستیم تا انتخاب فنی. این بار در سال ۲۰۱۸، یک داستان بسیار معمولی و تک‌بعدی با یک شخصیت همجنس‌باز، یک نویسندهٔ مخنثِ متوسط، رفیقِ سابقِ شاعرِ پولیتزربرده که از قضا زن دارد ولی بچه نه، و خلاصه جنابِ «آرتور لس». داستان پر است از کلیشه‌های جنسیتی مرسوم در مورد هم‌جنس‌بازها. این آقای لس به بهانه‌هایی از کشورهای مختلف سردرمی‌آورد و در بیشتر این اماکن به سرعتِ برق مرد هم‌پالکی خودش را پیدا می‌کند و چنان که افتد و دانی. 

کتاب را به خاطر تخفیف ویژه‌اش و جایزه بردنش در پولیتزر ۲۰۱۸ خریدم. موقع خریدن متوجه موضوعش نبودم. وقتی متوجه شدم، به خودم گفتم بخوانم و ببینم حرف حسابش چیست یا شاید حداقل از نظر فنی کار قوی‌ای باشد. به غیر اندک جریان سیال خیال که تنها نقطهٔ قوت کتاب از نظرم بود، آن‌قدر این داستان ضعیف بود که از نیمه پریدم به انتها و الکی تمامش کردم. شک کردم شاید به خاطر تعصب دینی از کتاب بدم می‌آید ولی دیدم توی یوتیوب چندین کتاب‌باز حرفه‌ای آمریکایی تعارف را کنار گذاشتند و به داوران جایزه تاختند که چرا جایزه‌ای که نصیب امثال همینگوی و فاکنر شده، به یک نویسنده و اثر متوسط رسیده است. راستی، قبض خریدم را گم کردم و الا پس دادنش کار سختی نبود.


۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۱: خواب‌نما؛‌ سرودهٔ امیر مرادی

در کارهای علمی، لااقل در رشتهٔ کامپیوتر، داوری‌ها ناشناس است. یعنی وقتی من مقاله‌ای را داوری می‌کنم، نویسندهٔ مقاله نمی‌داند که من مقاله را داوری کرده‌ام و لذا تعارف دیگر جایی ندارد. در این مطلب ولی شاعر می‌داند من که هستم و من می‌دانم شاعر کیست. یعنی هم‌دانشگاهی بودیم، من سال بالایی بودم و او سال پایینی. حتی شش-هفت سال پیش یک بار مجموعه‌ای از رباعی‌هایش را برایم فرستاد و من هم چیزکی برایش نوشتم. خوشحالم که این رفیق قدیمی، شاعری را، برخلاف من، جدی گرفت و مهندسی را رها کرد و به قبیلهٔ ادبیاتی‌ها پیوست، چه از نظر شاعر حرفه‌ای شدن و چه از نظر تخصصی‌اش یعنی دکتری ادبیات.

«خواب‌نما» اولین مجموعه شعر «امیر مرادی» است و احتمالاً بین بیست تا بیست و شش سالگی شاعر، زمان سرودن این پنجاه و سه رباعی است. رباعی‌های مرادی فکرشده است و به وضوح تأثیرپذیرفتهٔ مستقیم یا غیرمستقیم از رباعی‌های شاعران انقلاب اسلامی مانند بیژن ارژن و شاعران قدیم مانند خیام است. مثلاً در رباعی آخر رنگ و بوی خیامی شعر پیداست:

فرشیم اگر زمین‌مان می‌خواهی

عرشیم اگر برین‌مان می‌خواهی

ما آن توییم، آن تو، کاری کن

کاری کن اگر جز این‌مان می‌خواهی


بیشتر شعرهای این کتاب رنگ و بوی عرفانی با طعم موعود آخرالزمانی دارد. در اندک رباعی‌های عاشقانه، شاعر نشان داده است که خوب بلد است عاشقانه‌سرایی کند؛ مثلاً در رباعی ۳۷ می‌خوانیم:

دلخوش به نگاه گاه‌گاهت هستم

شرمندهٔ چشم بی‌گناهت هستم

پاداش کدام کار خوبم هستی؟

تاوان کدام اشتباهت هستم؟


تصویرسازی‌های زیبا نیز در شعرهای این کتاب پیدا می‌شود؛ مثلاً تصویر سیب نچیده در رباعی دوازدهم:

باری به کدام باد خواهد افتاد

این سیب نچیده بر گردن من؟


یا تصویر تکاندن غبار که در رباعی شانزدهم ارائه داده است:

باری بتکانیم غباری از خویش

شاید کسی از میان ما برخیزد 


عرفان، شبیه عرفان غزلیات شمس، در بعضی رباعی‌های مرادی مشهود است، مانند رباعی ۲۶:

دنبال ره‌ برون‌شدم، برگردم

باری به منِ تولدم برگردم

دلتنگم تا چند دگرگون بودن؟

باید به خود آیم، به خودم برگردم


در رباعی سه، بازی زبانی جالبی با صاحب‌، نام و زمان صورت گرفته که خود باعث یک کشفِ مفهومی زیبا شده است:

عالم عالم، زمان زمان می‌گردم

آدم آدم، جهان جهان می‌گردم

از صبح ازل، با من،‌ تا شام ابد

نامی‌ست، پی صاحب آن می‌گردم


همان طور که گفتم، کشف‌های خیال‌انگیز در رباعی‌های مرادی کم نیست و این کشف‌ها صرفاً در روساختِ قالب نیستند؛ مانند آنچه که در بسیاری از غزل‌های امروز هست که اگر نوآوری‌های گاه و بیگاه زبانی را فراموش کنیم بسیاری از شعرها با متن مبتذل روزمره تفاوتی نخواهند داشت. 

با وجود نقاط قوت، نقاط ضعف در این مجموعه شعر کم نیست. نخست آن که موسیقی درونی شعر به خاطر انتخاب واژگانی می‌توانست بهتر باشد. بسیاری از شعرهای این مجموعه، با وجود رعایت وزن عروضی، موسیقی درونیِ مناسبی ندارند. زبان موجود در شعر نیز آن طور که باید و شاید شسته‌رفته نیست. مثلاً در رباعی دوم عبارت «به خدا» بیشتر یک اصطلاح امروزی است که در بین واژه‌هایی دیروزی‌تر جا خوش کرده است. در رباعی پنجم مصرع «چشمی به تماشای تو برداشته‌ام» از نظر دستوری پرسش‌برانگیز است؛ من که در واژه‌نامه‌ها گشتم حرف اضافهٔ «به» برای «چشم برداشتن» پیدا نکردم. در رباعی ششم، دو بار از قافیهٔ منتهی به مُردم، یک بار در پژمردم و یک بار مردم، استفاده شده است که می‌شد بهتر باشد. این که در سه قافیه دو دنبالهٔ حرف تکرار شود به موسیقی درونی ضربه می‌زند. در رباعی هشتم، عبارت «می‌شود رقصیدت» مفعول صریح برای رقصیدن در نظر گرفته شده است که آن طور که می‌دانم چنین مفعولی برای این فعل غیردستوری است. در رباعی چهل و دوم، عبارت «پایانهٔ‌ درد و درد بی‌پایانم» آمده که احتمالاً منظور اصلی شاعر «پایان درد» بوده که به خاطر وزن تبدیل شده به «پایانهٔ درد». گرچه «پایانهٔ درد» هم به خودی خود آشنایی‌زدایی جالبی دارد ولی حدس می‌زنم که مقصود شاعر هم پایان درد به معنای آخرین حد درد باشد نه پایانه که معنای گذرگاه عبور و مرور دارد.

امیدوارم کارهای آیندهٔ شاعر بسیار سطح بالاتر از این شعرها باشد و بتواند افقی جدید به روی شعر امروز باز کند. آنچه که مرا امیدوار می‌کند نگاه متفاوت شاعر نسبت به دنیای اطرافش است، چیزی که در بسیاری از شاعران امروز که از نظر زبانی جلوتر از مرادی هستند کمتر دیده می‌شود.


۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۷۰: سلاح‌های نابودی ریاضی؛ نوشتهٔ کتی اونیل

اگر قسمت جمعیِ عبارت سلاح‌های کشتار جمعی (سلاح‌های نابودی جمعی) را از mass به math تغییر دهیم، عنوان این کتاب درست می‌شود. نویسنده دکترای ریاضی از دانشگاه هاروارد دارد و مدتی استاد دانشکدهٔ ریاضی کالج دخترانهٔ بارناردِ دانشگاه کلمبیا بوده است. او بعد از ورود به شرکت‌های سرمایه‌گذاری و کار به عنوان تحلیل‌گر داده بر اساس مدل‌های ریاضی به واقعیت‌های تلخی از مشکلاتی که این سامانه‌های ریاضیاتی بر سر جامعه آورده‌اند پی می‌برد. این کتاب تلاشی است برای نشان دادن این مشکلات. از این نظر این کتاب کاری بسیار مثال‌زدنی انجام داده است ولی متأسفانه مشکل بزرگ این کتاب، که البته نمی‌شود بر نویسنده‌ای که تخصصش ریاضی است خرده گرفت، این است که صرفاً به مشکلات معلول پرداخته است و طوری تصویر ایجاد کرده که کسی که روش‌های رایانه‌ای آشنا نباشد مشکل را در معلول یعنی روش‌های رایانه‌ای ببیند نه در علت. به قول دکتر داوری اردکانی، انسانِ متجدد جهان را به شکل ریاضی مدل کرده است و به قول خودم! حالا با آمدن پردازنده‌های فوق سریع این مدل‌سازی بسیار سریع و هوشمندانه انجام می‌شود. نویسنده متأسفانه در پنهان کردن عقاید خود در مسائلی مانند هولوکاست یا حقوق هم‌جنس‌بازها موفق نیست و خیلی واضح عقاید شخصی خود را به عنوان اخلاق به مخاطب حقنه می‌کند. البته باز یادآوری می‌کنم که چنین کتاب‌هایی خواندنش لازم است، خاصه برای امثالِ ما که شاید در برابر سرعت گسترش فناوری با دیدی خوش‌بینانه آرزوی رسیدن کشورمان به سطح فناوری آمریکا را داریم، بی آنکه بدانیم این فناوری‌ها وقتی در سایهٔ نظام سرمایه‌داری قرار بگیرند خود باعث گسترش سریع‌تر تبعیض و بی‌عدالتی می‌شوند. خلاصهٔ‌ مطلب آن که از این کتاب نباید انتظار ریشه‌یابی یا طرح راه حل داشته باشیم ولی به عنوان تجمیعی از مشکلات ایجادشده در استفاده از روش‌های رایانه‌ای و ریاضیاتی بسیار خواندنی است.

مطالبی که از الان می‌نویسم خلاصهٔ مضمونی و نه لزوماً واژه به واژه از کتاب است:

رده‌بندی دانشگاهی یو.اس.نیوز [بر اساس روش‌های ریاضیاتی] باعث رقابت ناسالم در جهت یک هدف شده است حال آن که باید تنوع در اهداف در دانشگاه‌های مختلف باشد. مثلاً یکی از معیارها فضای تفریحی و آموزشی دانشگاه است که باعث ترغیب دانشگاه‌ها به ساخت فضاهای آموزشی جدید و در نتیجه افزایش ۵۰۰ درصدی شهریهٔ تحصیلات عالی طی سال‌های ۱۹۸۵ تا ۲۰۱۳ شده است و این افزایش چهار برابر تورم است.  این مشکلات به اینجا ختم نمی‌شود. مثلاً‌ در رده‌بندی دانشگاهی دنیا، دانشکدهٔ ریاضی دانشگاه ملک عبدالعزیز در رده‌بندی جهانی هفتم قرار دارد (بهتر از ام.آی.تی. و کمبریج). یعنی این که الگوریتم‌ها را می‌شود بازی داد. دانشگاه سعودی میزبان بسیاری از ریاضی‌دانان مطرح و پرارجاع شده است و به آن‌ها حقوق ۷۲ هزار دلاری در ازای عنوان استاد الحاقی (فرعی) دانشگاه داده. قرارداد بر این مبنا بود که این ریاضی‌دانان سالی سه هفته به عربستان سعودی بیایند و در ازای آن در مقاله‌هایشان وابستگی دانشگاهی‌شان را دانشگاه ملک عبدالعزیز بگذارند (صص ۵۸-۶۶). 

به خاطر اهمیت دادن به درآمدزایی دانشگاه‌ها در رشته‌های مهندسی و پزشکی در رده‌بندی‌ها، بیشتر دانشگاه‌ها چاره‌ای جز کوچک کردن دانشکده‌های هنزهای زیبا و آموزش و علوم اجتماعی نداشتند چون معلم‌ها کمتر از مهندس‌ها، شیمی‌دان‌ها و علوم کامپیوتری‌ها درآمدزا هستند. (ص ۶۶)

قربانی اصلیِ رده‌بنده‌ها اکثریت کم‌درآمد و متوسط آمریکایی هستند که قدرت هزینهٔ چند هزار دلاری برای مشاوره و حضور در دوره‌های آمادگی ورود به دانشگاه را ندارند. نتیجه یک نظام آموزشی است که به مرفهین تمایل پیدا کرده است (ص ۶۵). به همین دلیل، بسیاری از مؤسسات آموزشی انتفاعی از ناچاری فقرا استفاده می‌کنند و آن‌ها را در دام تبلیغات دروغین دانشگاه‌هایشان می‌اندازند؛ دانشگاه‌هایی که نه سطح آموزشی خوبی دارند و نه فرصت شغلی مناسبی برایشان وجود دارد و تنها فقرا را بیشتر در باتلاق قرض و وام فرومی‌برد. این تبلیغات معمولاً هدف‌گذاری‌شده و به سمت کدپستی‌های نواحی فقیرنشین است (صص ۷۶-۷۷).  نتیجهٔ نهایی این اتفاقات چیزی نیست جز این که ۴۰ درصد از جمعیت آمریکا با تنگنای معیشتی مواجهند و ۲۰ درصد از جمعیت به ۸۹ درصد از منابع دسترسی داشته باشند (صص ۸۰-۸۱). حال آن که مثلاً رئیس دانشگاه انتفاعی فونیکس آریزونا در سال ۲۰۱۱ حقوقش ۲۵ میلیون دلار بوده است (ص ۸۱). در حالی که بسیاری از فقرا مجبورند تا حدود ۵۷۴ درصد سود برای وام‌های کوتاه‌مدت تحصیلی‌شان بدهند (ص ۸۲).

پیدا کردن احتمال جرم و جنایت هم بی‌نصیب از پیش‌بینی‌های ریاضی نبوده است. از آنجا که سابقهٔ زندانی سیاهان و لاتینوها بیشتر بوده، حدود ۸۵ درصد از بازرسی‌ها خیابانی برای آن‌ها بوده است حال آن که تنها در یک‌دهم درصد موارد آن‌ها مجرم بوده‌اند. نتیجه آن که زندان‌ها بیشتر و بیشتر از آن‌ها پر می‌شود و سامانه‌های پیش‌بینی‌گر ریاضیاتی مجدداً آن‌ها را مورد حمله قرار می‌دهند (صص ۹۲-۹۳).

بیشتر سامانه‌های استخدامی رایانه‌ای شده‌اند. طبق تحقیقی که دو محقق آمریکایی انجام دادند، آن‌ها رزومه‌های غیرواقعی افراد زیادی را به شرکت‌ها استخدامی فرستادند. آن‌هایی که اسمشان به سفیدپوست‌ها می‌خورده است، ۵۰ درصد بیشتر پاسخ گرفته‌اند (صص ۱۱۲-۱۱۳).

مدل‌های تخصیص منابع انسانی اساسش کم کردن کارمندان و بیشتر کردن ساعات مفید کار است. همین مسأله باعث شده است که ساعات شناور کار برای افراد با حقوق پایین باشد و آن‌ها نظم زندگی‌شان به هم بخورد. علاوه بر این، میزان ساعت کارشان از حدی که بیمه به آن‌ها تعلق بگیرد کمتر شده و حتی از بیمه نیز محروم شده‌اند (صص ۱۲۳-۱۴۰).

در سال ۲۰۱۵، یک خانوار سفیدپوست آمریکایی به صورت متوسط ده برابر ثروتمندتر از یک خانوار سیاه‌پوست یا لاتین در آمریکا بوده است. در شصت سالگی این فاصله بیشتر نیز می‌شود و به یازده برابر می‌رسد (ص ۱۴۹). بر همین اساس، برنامه‌های رایانه‌ای تخمین این که چقدر به کسی و با چه سودی وام پرداخت شود بر اساس همین داده‌ها از سیاهان و لاتین‌ها بیشتر سود بانکی می‌گیرد و کمتر وام می‌دهد. کار حتی به جایی می‌رسد که بر اساس پیشینهٔ خرید از کدام مغازه‌ها، که بر اساس تراکنش‌های بانکی قابل رصد است، افراد به گروه‌های اقتصادی از نظر بازگشت وام و دیگر خدمات رفاهی تقسیم می‌شوند. کار فقط به همین جاها ختم نمی‌‌شود؛ بعضی از این برنامه‌ها حتی از روی ویژگی‌هایی مانند داشتن یا نداشتن غلط املایی در فرم‌های ثبت‌شده مخاطبشان را مورد ارزیابی قرار می‌دهند. قاعدتاً فقرا و مهاجرین کمتر تحصیلات دارند و بیشتر چنین اشتباهاتی را مرتکب می‌شوند (ص ۱۵۸). در فلوریدا، بزرگسالانی که هیچ سابقه‌ای از خلاف رانندگی ندارند ولی امتیاز کارت اعتباری‌شان پایین است، سالانه به طور متوسط ۱۵۵۲ دلار بیشتر از رانندگانی با همان مشخصات ولی با سابقهٔ خلاف و امتیاز کارت اعتباری بالا هزینهٔ بیمه پرداخت می‌کنند (ص ۱۶۵). امتیاز کارت اعتباری خود تابعی است از وام‌هایی که قبلاً گرفته شده و پرداخت به موقع قرض‌های اعتباری قبلی. لذا این اتفاق بر همه چیز حتی حق بیمه تأثیر می‌گذارد. در مورد خدماتی مانند بیمه کار دارد کم‌کم به جایی می‌کشد که در ازای قبول نکردن نصب جعبه سیاه در خودروهای شخصی باید پرداخت بیمهٔ بیشتری صورت بگیرد. حالا فرض کنید که کسی مجبور است از خیابان‌هایی رد بشود که محلهٔ خلاف‌کاران است. از این جهت شرکت بیمه از روی اطلاعات جعبهٔ سیاه نصب‌شده در خودرو امتیاز کمتری به راننده می‌دهد و صرفاً بر اساس همین همسایگی با محلهٔ خلاف‌ها هزینهٔ‌ بیمهٔ‌ مشتری را بالا می‌برد. فارغ از مسائل مالی، نصب چنین وسایلی در خودروهای شخصی به صورت بالقوه ناقض حقوق حریم خصوصی افراد است (صص ۱۷۰-۱۷۱). نقض حریم خصوصی تا جایی پیش می‌رود که شرکت داروخانه‌های زنجیره‌ای سی.وی.اس. از کارمندانش می‌خواهد که ریزِ اطلاعات چربی و قند و فشار خون و کلسترول را به شرکت گزارش بدهند و در صورت عدم گزارش ۶۰۰ دلار باید پرداخت کنند. این مسأله شاید هدف اولیه‌اش تشویق افراد به زیست تغذیه‌ای سالم باشد ولی بسیاری از مؤلفه‌ها را در نظر نمی‌گیرد؛ مانند چاقیِ طبیعی افراد مانند زنانی که چند بار بچه‌دار شدند یا به هر دلیلی چاق هستند. یا این که کسانی که به هر دلیلی معلولیت‌های جزئی دارند از کار محروم می‌شوند. البته بررسی‌های صورت‌گرفته نشان داده است که چنین سیاست‌هایی از سوی شرکت‌ها به هیچ وقت منجر به کاهش چربی و کلسترول افراد نشده است و تنها اثر کوتاه‌مدت داشته است (صص ۱۷۶-۱۷۷).

سامانه‌های ریاضیاتی در وب‌سایت‌های آنلاین کاربران را به صورت خاص مورد هدف قرار می‌دهند. تحقیقات نشان داده است که الگوریتم‌های به کار گرفته شده در شرکت‌هایی مانند فیس‌بوک به صورت مستقیم بر تصمیمات افراد در خرید یا حتی انتخابات تأثیر مستقیم دارد (ص ۱۸۴). این مسأله به وضوح در اتفاق اخیر شرکت فیس‌بوک و کمبریج آنالیتیکا مشهود است (ص ۱۹۱). 

گاف دموکراتیک انتخابات الکترال آمریکا باعث شده که بسیاری از این سامانه‌ها بر روی ایالت‌هایی سرمایه‌گذاری کنند که همیشه رأیی لب مرزی دارند و بدین صورت رأی مردم را با استفاده از روش‌های آماری و تبلیغات شخصی‌سازی‌شده مورد هدف قرار بدهند (ص ۱۹۶). البته این سامانه‌های ریاضیاتی گاف‌هایی هم داشته‌اند. مثلاً در سال ۲۰۱۶ و پویش انتخاباتی هیلاری کلینتون، نرم‌افزار پیش‌بینی می‌کند که در ایالت‌های میشیگان و ویسکانسین برندهٔ قطعی انتخابات کلینتون خواهد بود و به همین خاطر کمتر روی آن ایالت‌ها سرمایه‌گذاری کردند و نتیجه عکس آن چه که فکر می‌کرده‌اند شد. تناقض جایی آشکار می‌شود که مثلاً بیل کلینتون در سال ۱۹۹۶ ازدواج را فقط بین دو ناهمجنس به رسمیت می‌شناسد چون می‌خواهد رأی ایالاتی چون اوهایو و فلوریدا را به دست آورد ولی شرکتی مثل آی‌بی‌ام از همجنس‌بازها حمایت می‌کند چون شرکت‌های رقیبش مانند یاهو و آمازون از همجنس‌بازها حمایت کرده‌اند و آی‌بی‌ام نمی‌خواهد از قافله عقب بماند خاصه آنکه بسیاری از نخبه‌های امروز کامپیوتر، مانند تیم کوک رئیس شرکت اپل، همجنس‌باز هستند (ص ۲۰۱) .

مشکلات بزرگ سامانه‌های ریاضی این است که برخلاف انسان که آینده‌نگری و تطبیق سریع با شرایط دارد، آن‌ها چنین امکانی را به دشواری به دست می‌آورند (صص ۲۰۳-۲۰۴). بنابراین این مدل‌های ریاضی باید ابزار ما باشند نه ارباب ما (ص ۲۰۷). ممکن است ما بتوانیم با این ابزارهای ریاضی کمک به بهبود وضع جامعه کنیم، مثلاً بفهمیم چطور می‌شود به داد ۶۴۰۰۰ بی‌خانمان شهر نیویورک رسید و چقدر امکانات و فضا در اختیارشان قرار داد (ص ۲۱۴). 

راه حل نهایی نویسنده نسبت زیادی با آزادی‌ای ندارد که حداقل در حرف در جامعهٔ آمریکا مراد می‌شود و نویسنده احتمالاً هم‌نظر با آن‌هاست، ندارد: نویسنده در صفجهٔ ۲۲۳ می‌گوید که پردازش‌های الگوریتمی باید ارزش‌ها و اخلاق را مانند فرایندهای انسانی در خود تعبیه کند، مانند کاری که فیس‌بوک در حذف پست‌های مربوط به برهنگی یا داعش انجام داده است.



۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۴۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۹: قرآن

نوشتن در مورد قرآن جسارت زیادی می‌خواهد. مرادم از این نوشته نقد یا تفسیر نیست، صرفاً برداشت‌هایی شخصی از متنِ مقدس است. این گونه از برداشت شخصی را پیش از این در وبلاگم در مورد سورهٔ‌ انعام نوشته‌ام. اگر بخواهم مطلب را خلاصه کنم این است که با شروع سال میلادی جدید، تصمیم گرفتم هر روز بلااستثناء قرآن بخوانم و تأکیدی بر کمیت نداشته باشم و بیشتر کیفیت فهم را مورد نظر قرار دهم. حالا توفیق شد که در انتهای ماه رمضان یک دور تمام شود. همزمانی خواندن روزانهٔ قرآن با کتاب‌های نقد ادبی کار را به اینجا کشاند که به نظرم آمد قرآن یک اثر ممتاز ادبی "نیز" است. این نوشته حاصل جمع‌آوری یادداشت‌های پراکنده‌ام در این مورد است. دوست داشتم مرتب‌تر بنویسم ولی خوف از تنبلی مرا بر آن داشت آن‌ها را فعلاً همین طوری اینجا نگه دارم تا ان‌شاءالله یک موقعی در آینده‌ای نه چندان دور، مرتب‌تر کنم و حداقل برای فهم بیشتر خودم به عنوان مرجع نگاه دارم.

ادامه مطلب...
۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۳ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی