مدرس صادقی این کتاب را سال ۱۳۶۰ نوشته‌ است، یعنی هنوز سی ساله نشده بود که این رمان بسیار کوتاه را نوشت. گاوخونی باتلاقی است که آب زاینده‌رود به آن می‌ریزد. رمان روایت جوانی اصفهانی است که خواب‌های آشفته می‌بیند. خواب‌هایی در مورد پدرش، همان پدری که راوی دوست داشت بمیرد، و مرد، و راوی هنوز پدرش را زنده می‌دید چه در خواب چه در بیداری. این داستان اصطلاحاً در فضای سورئال است. سخت است در مورد این کتاب نوشتن و قصه را لو ندادن. لو دادن اول این که بهروز افخمی سعی کرد این داستان را همین شکلی که هست با زاویهٔ دید دوربین از قاب چشم‌های راوی بسازد، و ساخت، و من سال‌ها پیش آن را تماشا کردم، و خوشم نیامد، و باعث شد سراغ این کتاب نروم، و نرفتم، و حالا که آخرین روزهای حضورم در دانشگاه کلمبیاست و ممکن است تا مدت نسبتاً طولانی دستم به کتاب‌های فارسی نرسد، حیفم آمد کتاب را برندارم و نخوانم. واقعاً هم حیف بود که نخوانم کتاب را. شاید اثباتی بر این نظر باشد که هر رمانی فیلم‌شدنی نیست و همین است که رمان هنوز زنده مانده است. از این به بعد ممکن است داستان لو برود. گرچه لو رفتن داستان سورئال این‌چنینی خیلی بعید است چون اصلاً با داستانی کلاسیک مواجه نیستیم.

مادر راوی چند سال پیش دق کرد از دست پدر راوی. پدر یک خیاط کهنه‌کار اصفهانی و عاشق شنا کردن در صبحگاه زاینده‌رود بود. زاینده‌رودی که دیگر یائسه شده و خبری از آب فراوان در آن نیست. معلم کلاس چهارم دبستان راوی، آقای گلچین، از قضا او هم عاشق شناست، قهرمان شناست و در بسیاری از جاهای زاینده‌رود شنا کرده است اما در آخر داستان متوجه غرق شدن او در آب زاینده‌رود می‌شویم. راوی که حالا در سنین جوانی است همراه با یک شاعر که با شعرش ازدواج کرده و جوانی که شوهر زنِ آینده‌اش است، در خانه‌ای اجاره‌ای زندگی می‌کند. داستان با خواب عجیبی شروع می‌شود که ترس راوی است از غرق شدن پدر در زاینده‌رود. اصفهان حالا موقع جنگ پر از خوزستانی‌هایی شده که قایق کارون‌روشان را به زاینده‌رود آورده‌اند و دلخوشند به پنج دقیقه آمد و شد در بخش عمیق اما کوچک زاینده‌رود. با خبر مرگ پدر، راوی به اصفهان می‌رود و از قضا با دخترعمه‌اش که سال‌ها دوستش داشته چون به او محل نمی‌گذاشته و حالا به خاطر تنها شدن راوی، برایش دل می‌سوزاند ازدواج می‌کند. اما این ازدواج ختم به خیر نمی‌شود. هر چه جلوتر می‌رویم خواب‌های راوی زیاد و زیادتر می‌شوند. جاهایی خواب پدر را می‌بیند که آرزوی رفتن به گاوخونی را دارد، جایی که آب زاینده‌رود از آغاز تاریخ به آنجا ریخته و لابد جان می‌دهد برای شنا کردن. خلط خواب و بیداری تا جایی پیش می‌رود که پدر در بیداری‌ای که معلوم نیست خواب است یا بیدار به خانه‌اش در تهران سر می‌زند. پدر از لاله‌زار می‌گوید و این که عاشق زن لهستانی آوارهٔ جنگ جهانی بوده. زن از رودخانه‌ای از لهستان می‌گوید که به دریا می‌ریزد. 

همهٔ عناصر داستان به نظرم نمادین است. نویسنده متعلق به بخشی از جامعهٔ نویسندگان است که انگار میانهٔ خوبی با اتفاقات ایران ندارد و اصطلاحاً روشنفکر است. با کنار هم گذاشتن عناصری مثل مادری که از دست شوهرش دق کرد (وطنی که از دست متولیانش به ستوه آمده و ویران شده)، پدری که عاشق لاله‌زار است (دروازه‌ای به غرب) ولی آخرش زندگی‌اش ختم شد به اصفهان و خیاطی (سنت اجباری)، زاینده‌رودی که یائسه شده و به مرداب می‌ریزد (جریان سنتی که جز مردابی شدن سهمی برای خودش ندارد)، خوزستانی‌هایی که در همین آب یائسه دل‌خوش به قایق‌رانی شده‌اند (جنگی که سرانجامی جز مرداب ندارد)، زن لهستانی که با وجود جنگ می‌داند راه رودخانه‌اش به دریا می‌ریزد (امید حتی پس از ویرانی در غرب)، معلمی که قهرمان شنا بوده ولی آخرش کارش به مرگ انجامید (روشنفکری که از هر دری برای نجات استفاده کرده ولی آخرش خودش اسیر مرداب شده)، دخترعمه‌ای که تا موقعی که او را تحویل نمی‌گرفته جذاب بوده و بعد از ازدواج حتی به قدر یک بار عشق‌بازی هم فرصت جذابیت برای راوی نداشته (سنتی که برای جوان ارزش ندارد)، ازدواج سنتی‌ای که تنها ارث پدر را از راوی می‌رباید (سنتی که برای جوان امروز چیزی باقی نمی‌گذارد)، کتاب‌فروشی که راوی را همراه با پدرش به لاله‌زار می‌برد بدون آن کرایه‌ای بگیرد (کتاب که می‌تواند به ما رایگان درس تاریخ بدهد)، و همان کتاب‌فروشی که کارش کساد شده و راوی را از کار بیکار کرده و دل‌خوش به فروش‌های فصلی کتاب‌های درسی است، همه و همه به نظرم نمادهای واضحی از مضمونی است که نویسنده در کارش گنجانده. قبول دارم که زیاده از حد صریح مضمون‌یابی کرده‌ام و شاید اصلاً درست نباشد که از یک کار ادبی این طوری لخت و عور مضمون بیرون کشید (مثل تست‌های کنکور ادبیات)، اما روی سخنم این است که چه با مضمون نویسنده موافق باشیم چه نباشیم، باید بپذیریم که با کاری پخته طرفیم. من قبلاً دو تا از رمان‌های اخیر مدرس صادقی را خوانده‌ام (آب و خاک، و خاطرات اردی‌بهشت). با وجود قوت زبانی کارهای اخیر او، به هیچ وجه از نظر وجه تکنیکی و مضمونی کارهای اخیر مدرس صادقی به پای این کار جوانی‌اش نمی‌رسد.