محمدصادق رسولی

۳۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفسه‌نوشت» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۳۰۳: یک بغل کاکتوس؛ از امید مهدی‌نژاد

برای من شعر طنز بیشتر شنیدنی است تا خواندنی. مخصوصاً به خاطر آن که به دلایل تقریباً واضح انتخاب واژگانی در شعر طنز روی به کلمات کوچه‌بازاری دارد و به همین خاطر خیلی نمی‌شود انتظار لذت ادبی‌ای که از شعر جدی می‌شود برد داشت.

 

این شعر از ناصر فیض جالب بود:

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۲: حرکت؛ از علی صفائی حائری

 

حیف که وقت نوشتن دربارهٔ این کتاب را ندارم. مثل همیشه خواندنی اما بسیار فشرده است.

 

بخشی از آغاز این کتاب:

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگ کفر است. سلمان‌ها درحالی‌که کافر بودند، حرکتشان آنها را به رسول منتهی کرد و زبیرها درحالی‌که با رسول بودند، رکودِشان آنها را به کفر پیوند زد.

 

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۱: منجنیق؛ از حسین صفا

 

چنگی به دل نزد. برخی از شعرهای این مجموعه را محسن چاوشی خوانده و نوآورانه اجرایشان کرده است. مانند شعر «ببر به نام خداوندت...» یا «بباف مویت را؛ اگر مرا آن مو طناب دار شود»

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۰: ادوار شعر فارسی: از مشروطیت تا سقوط سلطنت؛ از محمدرضا شفیعی کدکنی


من به شکل مبتذلی به کتاب‌های بررسی و تحلیل ادبیات معاصر علاقه‌مند هستم. یادم هست یک بار «گونه‌های نوآوری در شعر معاصر» از «کاووس حسن‌لی» را که کتابی ۵۱۲ صفحه‌ای بود از کتابخانهٔ دانشگاه کلمبیا گرفتم و طی یک شبانه‌روز تمامش کردم! شاید بیشتر به این خاطر که وسط توضیحات کتاب، شعرهای خوب و نکات ظریفی نوشته شده‌اند که به صورت عادی به آن توجه ندارمو شایدتر هنوز در طمع خام دوران نوجوانی که روزی قرار است شاعر مهمی بشوم مانده‌ام و بالأخره شاعر مهم باید از ادبیات هم‌روزگارش مطلع باشد.

این کتاب مجموعهٔ سه گفتار از شفیعی کدکنی است که در اواخر دههٔ چهل و اواسط دههٔ پنجاه شمسی نوشته است (یا بهتر بگویم، دانشجویانش برایش نوشتانده‌اند). برای کسانی که می‌خواهند به شکلی فشرده با فضای شعر معاصر آشنا شوند، بدانند چه شد که از سبک هندی به دورهٔ بازگشت و از آن به مشروطه و بعدش به شعر نو رسیدیم، چرا نیما یوشیج اینقدر تأثیرگذار بود ولی مثلاً محمدتقی بهار راه به جایی نبرد، و از این جور مسائل، کتاب خوبی است. کمافی‌السابق شفیعی کدکنی هیچ وقعی به شعر سپید نمی‌نهد و تنها ستایشی گذرا به شعرهای سپید شاملو می‌کند. ضعف مهمی این کتاب دارد و آن نبود ارجاعت دقیق است. یعنی شعری یا مطلبی آمده است و بعضی جاها معلوم نیست از چه کتابی یا حتی چه شاعری است.

پی‌نوشت: یک‌دفعه یاد چیزی افتادم. آخر اول دبیرستان بر اساس نمرات درسی، ارزیابی آمده بود برای هر دانش‌آموز که چه رشته‌ای برایش مناسب‌تر است. دقیق یادم نیست ولی به گمانم نمرهٔ علوم انسانی‌ام ۹۱ بود و ریاضی ۹۰ و تجربی خیلی پایین‌تر (به خاطر نمرهٔ درخشانم در زیست‌شناسی که در حد قبول شدن ساده بود). خیلی شک داشتم که بروم ادبیات با آن که ریاضی را هم دوست داشتم. از هر که پرسیدم نگاه عاقل اندرسفیهی به من کرد که خود گویای مطلب بود.
 

 

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۹: این دست بی‌صدا؛ از حسین صفا

 

هر چه سعی می‌کنم نمی‌توانم با شعرهای حسین صفا ارتباط برقرار کنم و چیزی بیشتر از بازی‌های زبانی ملهم از غزلیات شمس نمی‌بینم. 

نمونه‌ای از شعرهای این مجموعه با صدای شاعر 

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۸: زمستان ۶۲؛ از اسماعیل فصیح

این دومین رمانی است که از مرحوم اسماعیل فصیح می‌خوانم: قبلی‌اش «ثریا در اغما» بود که به نظرم جزو رمان‌های قابل اعتنا در ادبیات فارسی است. در این کتاب هم شخصیت همیشگی «جلال آریان» که مانند خود فصیح کارمند سابق شرکت نفت بوده است راوی شخص اول است. سبک روایت‌گری فصیح بسیار به همینگوی نزدیک است؛ کما آن که ظاهراً فصیح زمان دانشجویی‌اش در آمریکا فرصت گفتگویی بسیار کوتاه با همینگوی را داشته است. روایت او این گونه است: تا حدی دور از درونیات شخصیت‌ها و با نگاهی تعینی. هر جایی هم که راوی در مورد چیزهایی که امر متعینی هستند قضاوت درونی می‌کند، به نظرم دچار خطای فاحش در زاویهٔ دید می‌شود. از همین رو این رمان پر است از مکالمه‌هایی که بیشتر گفتم‌گفت‌هایی هستند که قابلیت اجمال بیشتری دارند.

حالا داستان چیست؟ جلال آریان برای پیدا کردن پسر یکی از آشناهایش به اهواز می‌رود. آنجا با منصور فرجام آشنا می‌شود، مهندسی که از مینه‌سوتای آمریکا بازگشته و سعی دارد در کشاکش جنگ مرکز کامپیوتری اهواز را پایه‌گذاری کند اما غیر از چند شعارنوشت روی دیوار اتاقش و یک منشی هیچ کدام از خواسته‌هایش عملی نمی‌شود. در ادامه آریان با شخصیت‌هایی مانند «مریم جزایری» زن بیوهٔ ایرانی-امریکایی آشنا می‌شود که شخص تندرویی به اسم ابوغالب شوهرش را بهانهٔ همکاری با حزب رستاخیز اعدام انقلابی کرده است. مانند «ثریا در اغما» آریان بیشتر میان طبقهٔ غرب‌گرای جامعهٔ جنگی می‌پلکد؛ کسانی که در آن میانه شب‌ها خوش‌نوشی هم دارند. در این میان همه می‌خواهند از کشور فرار کنند، هر کس به بهانه‌ای به جز منصور فرجام که نقطهٔ کلیدی داستان در مورد اوست.

به نظرم این رمان بسیار از نیست‌انگاری مزمنی رنج می‌برد که ناتوان از دیدن بسیاری از اتفاقات جنگ است و آن را صرفاً جلو گذاشتن گوشت جلوی گلوله می‌بیند. حتی آن اتفاق بسیار خاصی که در انتهای داستان برای منصور فرجام می‌افتد (و به خاطر لو نرفتن داستان نمی‌توانم چیزی بنویسم) نوعی خودزنی حاصل از همایندی چند اتفاق ناخوشایند است نه آن چیزی که دیگران در آن جنگ مراد می‌کردند. حتی آن که چند نمونه وصیت‌نامهٔ شهیدان جنگ در رمان گذاشته شده است به نظرم کمکی به رفع اصل مسأله نکرده است. به معنایی دیگر، جلال آریان خودِ فصیح است.

در مجموع زمستان ۶۲ از بسیار رمان‌هایی که امروز منتشر می‌شوند یک سر و گردن بالاتر و البته سرگرم‌کننده است و قابل تأمل. روایت سخت‌گیری‌های اول انقلاب، بی‌عدالتی در لباس انقلابی‌گری، مصائب مردم در زمان جنگ و روایت نوع نگاه طبقهٔ متوسط جامعه به جنگ بعد از سال‌ها از انتشار رمان قابل توجه است.
 

۳۱ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۷: معسومیت؛ از مصطفی مستور

مازیار جوان لنگ در هوایی است که پدرش خلافکار بوده و اخیراً فوت کرده است، مدتی در کارواش کار می‌کرد و حالا نمایش‌نامه‌نویس رادیویی شده است. او که راوی داستان است می‌خواهد قصهٔ این روزهایش را بنویسد. این بشر به شکل فاحشی غلط املایی دارد و واژه‌های ساده را هم غلط می‌نویسد، معنای کلمات ساده‌ای مثل تطهیر را نمی‌داند اما برای رادیو نمایش‌نامه می‌نویسد. معلوم نیست چقدر درآمد دارد که هر روز در کافه ولو است. هر وقت دلش بگیرد زن فاحشه‌ای را استخدام می‌کند که با او حرف بزند و کار دیگری جز حرف زدن هم نمی‌کند. او عقاید خاصی دارد مثلاً آنکه در بعضی دختران «معسومیت» می‌بیند و وقتی خبر از ازدواج دختری را می‌شنود ناراحت می‌شود.

این داستان بلند مانند دیگر کارهای مستور به دام انتزاع، بی‌‌قصه‌گی و حرف‌های شبه‌فلسفی افتاده است. هنر اصلی مستور آن است که خوب روایت می‌کند و خواننده را پای نوشته نگه می‌دارد ولی آخرش چیزی دست مخاطب نمی‌ماند. داستان‌های او کتاب به کتاب به تکرار دچار شده‌اند (شبیه اتفاقی که در غزل برای فاضل نظری افتاده است). این داستان ضعف بزرگی در شخصیت‌پردازی دارد و کلاً یک داستان بی‌شخصیت است. مازیار، راوی داستان، ملغمه‌ای از آدم‌های عجیب و غریب داستان‌های قبلی مستور است. 
 

۱۹ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۲۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۶: درنگ مرگ؛ از ژوزه ساراماگو

دیگر خبری از مرگ در کشور نیست. آدم‌ها مریض می‌شوند و اگر بهبود پیدا نکنند در همان حالت برزخی زنده می‌مانند. کشور وضعیت اضطراری پیدا کرده است. جویندگان مرگ به شکل قاچاقی به خارج از کشور می‌روند تا مرگ را در آنجا تسهیل کنند. بین اصحاب فکر از جمله اهل کلیسا اختلاف نظر و شبهه در مورد فلسفهٔ زندگی افتاده است. در نیمهٔ دوم داستان ورق برمی‌گردد و مرگ سر جای خودش برمی‌گردد. حالا یک نفر از قلم افتاده و مرگ که حالا خود شخصیتی مؤنث از این داستان است در پی گرفتن جان این فرد هنرمند است.

این رمان مانند «کوری» در فضای رئالیسم جادویی اتفاق می‌افتد و باز هم ساراماگو نشان می‌دهد که چطوری می‌شود از یک طرح یک‌خطی یک داستان جذاب و قابل تأمل بیرون آورد.
 

۱۸ مرداد ۰۲ ، ۰۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۵: نرگس؛ از حسین صفا

 

خود کتاب چنگی به دل نزد: شاید به این خاطر که صفا اصل کارش غزل است. اما مقدمهٔ کتاب جالب بود:

خواب چند جلد از کتاب تازه‌ام را دیدم. اسم کتاب «دریا» بود با جلدی مشکی. دیدم کتاب‌ها در دستم فرسوده شدند و ورق‌ورق شدند. وزق‌ها از دستم شره می‌کردند.
یکی از دوستانم در خوابم بود. به او گفتم: ببین! این اوراق پراکنده، کتاب تازه‌ی من‌اند. گقتم: اسم کتابم دریاست. گفتم: بی‌شک مادرم خوشحال خواهد شد که اسمش را بر کتابم گذاشته‌ام. بیدار که شدم اسم مادرم ترگس بود. پس اسم کتاب تازه‌ام را گذاشتم نرگس.
از خواب‌هایم سردرنمی‌آورم. جز یکی:
این خواب را سال‌هاست می‌بینم. می‌بینم که از محله‌ی قدیمی‌مان بیرون می‌زنم. خیلی دور نشده‌ام که به کوچه‌باغی می‌رسم. یعد می‌رسم به منظره‌ای باشکوع و لبریز از درختان سبز با جاده‌های حاکی و مارپیچ.
شکل ابرهای خوابم را (از بس که این خواب را دیده‌ام) از برم. همه‌جای جنگل را وجب‌به‌وجب می‌شناسم. مخصوصاً دره‌ای را که منتهی می‌شود به دریاچه.
در بیداری بارها از خودم پرسیده‌ام که آن بهشت کجاست یا کجا بوده؟ وقتی در آن خوابِ زیبا قدم می‌زنم، و بعد از این‌که زمانی لایتناهی را طی می‌کنم و بیدار می‌شوم، احساس می‌کنم که چیزی در من در حال یادآوری شدن است. چیزی مثل زاییده شدن، مثل متولد شدن.
پیش از تولد، من کجا می‌توانسته‌ام بوده باشم جز یک رحِم.
دریا گاهی رحِش را به خواب من می‌آورَد: جنگلی در دریا. و پرنده‌ی قدکوتاهی درخواب، در جنگل.
پرنده‌ی قدکوتاهی که درخت‌ها او را با انگشت اشاره نشانِ هم می‌دهند.

۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۳: انتظار؛ از ها جین

این رمان را «ها جین» نویسندهٔ چینی و استاد زبان انگلیسی در دانشگاه‌های امریکا به زبان انگلیسی نوشته است و جایزهٔ معتبر کتاب ملی آمریکا را برده است. در این داستان قصهٔ پزشکی به اسم لین را می‌خوانیم که در بیمارستانی نظامی در دههٔ شصت میلادی در چین کمونیستی مشغول کار است و پدر و مادرش برای او همسری برمی‌گزینند که مواظب آن‌ها باشد. وقتی لین به خانه می‌آید متوجه می‌شود همسرش خیلی نحیف و نازیباست و پاهایش هم طبق سنت منسوخ چینی به زور کوچک مانده است. بعد از اولین فرزندشان او دیگر هیچ‌وقت با همسرش معاشرتی ندارد و در بیمارستان به مرور زمان با پرستاری یتیم به اسم مانا آشنا می‌شود. آن دو به هم دل می‌بندند و تصمیم به ازدواج می‌گیرند. لین پس از مرگ والدینش هر سال به دهکده‌اش می‌رود تا طلاق بگیرد اما دادگاه درخواست طلاق را رد می‌کند تا آن که بعد از هجده سال طبق قانون جدیدی که آمده است بالاخره طلاق را نهایی می‌کند و با مانا ازدواج می‌کند. اما خود این ازدواج برای لین دشواری‌های عجیبی دارد که ته ذهنش به این فکر می‌کند که به زندگی گذشته‌اش برگردد.

این رمان خیلی خوش‌خوان است و قصه‌گو. مسألهٔ زاویهٔ دید خوب رعایت شده است. روایت تغییرات چین از دههٔ شصت که خیلی سفت و سخت کمونیستی بوده به دههٔ هشتاد که دیگر سرمایه‌داری تبلیغ می‌شده در آن دیده می‌شود و این انتظار به نوعی انتظار برای سرآمدن آن همه محدودیت برای مردم چین گرفتار کمونیسم است. اما حالا به نوعی لین برمی‌گردد به گذشته و حالا داروهای گیاهی سنتی و سبک زندگی سنتی چینی است که او را در گرفتاری‌هایش نجات می‌دهد. او جزو نسلی است که این گذار را به سختی تحمل کرده است اما حالا نمی‌داند که ارزش این همه انتظار کشیدن را داشته است یا نه.

از نظر شخصیت‌پردازی شخصیت لین به شدت غیرقابل باور است. چطوری مردی این همه سال با زنی رفیق شود ولی به خاطر تعهدات به مافوق حتی یک بار هوس کار خارج از قاعده به سرش نزند؟ چطوری است که در آن فضای بسته همه می‌دانند این دو با هم دوستند ولی در عین حال مطمئن هستند اتفاق خارج از عرفی نیفتاده است؟ به نوعی انگار که نویسنده سعی کرده است برای آن که داستانش را به ثمر برساند، مردی تقریباً با میل سردی جنسی را معرفی کند که این انتظار عجیب هجده‌ساله توجیه شود و در عین حال، «شویو» همسرش زنی به شدت ساده‌دل و خوش‌قلب باشد که با همهٔ بی‌میلی‌های شوهرش بسازد و حتی بعد از طلاق به او محبت داشته باشد.

اما مهم‌ترین نکتهٔ این کتاب آن است که این کتاب برای ذائقهٔ غربی‌ها نوشته شده است. به‌شخصه دید مثبتی به روایت‌های این دست ندارم کما این که چه در سینما چه در ادبیات ایران، معمولاً آثاری مورد اقبال غربی‌ها قرار می‌گیرند که تصویری به شدت سیاه از کشور ارائه دهند. به همین قیاس احتمالاً تصویری که ها جین از چین می‌دهد این‌چنین است. بحث در مورد خلاف واقع بودن یا نبودن نیست؛ بلکه آن است که بخشی از تصویر نمایش داده می‌شود که مورد پسند غربی‌ها باشد.

۰۴ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی