خستهای و کنار قفسهٔ کتابهای خانه نشستهای. این روزها، وسط خواندن کتابهای دیگر، چشمت به کتابی نازک در قفسهٔ کتاب میخورد: از آن کتابهایی که فلهای از دستهدوفروشی محل خریدهای.
داستان اول را که دو بار خواندهام و دربارهاش نوشتهام (در اینجا و اینجا). پس با وجود وسوسهای فراوان برای خواندن بار سوم، از آن میگذرم و نمیخوانم. میرسیم به داستان دوم که کلاً ۵۹ صفحه با قلم تقریباً ریز انگلیسی است. جالب آن که مترجم این نسخه از کتاب خواهرزادهٔ بوریس پاسترناک نویسندهٔ معروف روس است. مقدمهٔ کتاب که سیری بسیار مختصر به احوالات درونی تولستوی دارد بسیار جالب است. خاصه آن که اشاره میکند تولستوی با پیرنگهای شبیه همین داستانها در جوانیاش قصهنویسی کرده است اما مرگ را بسیار دور میدیده اما در حین نوشتن رمان آناکارنینا دچار بحرانهای روحی و اعتقادی عمیق میشود و در نتیجه این دو داستان را در اواخر عمرش مینویسد که مرگ سرنوشت محتوم شخصیتهای اصلی داستان است. هنوز هم میگویم که «مرگ ایوان ایلیچ» جزو برترینهای ادبیات داستانی است حداقل از بین آنهایی که خودم خواندهام.
رمان دوم قصهٔ ارباب باتبختری است به اسم وازیلین که به همراه نوکرش نیکیتا که مردی سادهدل است در روزی برفی به سمت شهر دیگری میروند که در آنجا ارباب میخواهد زمین بخرد تا سود بسیار زیادی از خرید آن زمین نصیبش بشود. واگویههای ارباب بیشتر درونی است که نسبت به همهٔ دستاوردهای زندگیاش مغرور است. در مقابل نیکیتا که دورهای از عمرش دائمالخمر بوده و به همین خاطر همسرش از او جدا شده و هر چه داشته و نداشته را از او ستانده است، مردی بسیار خوشقلب است که حتی با حیوانات هم مهربان است و جوری با اسبش صحبت میکند که پنداری رفیق فهمیمی را مخاطب قرار داده است. حالا شب میشود و به خاطر طمع ارباب که اصرار دارد حتماً به راه ادامه دهند، راه را گم میکنند و در بوران گیر میکنند (نکتهٔ حاشیهای: یک لحظه در معنای بوران شک کردم و در واژهنامه سراغش را گرفتم: ظاهراً واژه اصالتی روس/تاتار دارد. Буран حداقل طبق تلفظ واژهگوی ترجمهگر گوگل همان بوران است و به معنای باد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی). خب حالا ارباب هنوز به فکر املاک و اموال و پولش است و دست به کارهای خودخواهانه میزند ولی نیکیتا آرام است و مرگ را امری زیباتر از زندگی مییابد. در آخر قصه که مرگ نزدیک هر دو است، ارباب به پوچی تمام تلاشهای دنیاییاش فکر میکند (مضمونی شبیه به همین در مرگ ایوان ایلیچ هم وجود دارد) ولی نیکیتا دغدغهاش بخشیده شدن نسبت به بدیها و گناههایش دارد. آخر قصه را هم نمیگویم که برای خودش پایانی جالب و بهیادماندنی است.
جالب است که وقتی با تولستوی و داستایوسکی طرفیم، حتی آثار کمتر شناختهشدهشان از بسیاری از آثار پرطمطراق ادبی جذابتر و عمیقتر هستند. پنداری سهگانهٔ تولستوی، داستایوسکی و چخوف که هر کدام از جنبهای سرآمد بودند، دیگر در ادبیات تکرار نخواهد شد، همانطور که سهگانه حافظ، سعدی و مولوی هیچ وقت در ادبیات ایران تکرار نشدند.
پینوشت: ظاهراً بوران ریشهٔ ترکی دارد و به معنای چرخاننده است.