علیرضا بدیع، پس از انتشار اولین مجموعهاش «پنجرههای بیپرنده»، خودش را به عنوان یک شاعر جوان ولی جدی در زمینهٔ غزل معرفی کرد. غزلهایی شبهقدیمی با واژههایی مثل پری از جمله وجه غالب کارهای اوست. به نظرم این کتاب، ادامهٔ کارهای قبلی علیرضا بدیع است که البته بدعتهای زبانی جالبی هم دارد.
به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی
به ترفندی سر این شیخ ترسو را به چنگ آور
مضمون بیشتر اشعار در این کتاب، عاشقانه است و عاشقانهاش هم برای کسی است که «خندههایم را گرفت» و «سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود» ولی کتاب «به او تقدیم نمیشود.» مضامین اشعار آنقدری به هم شبیهند که میشود همه را بیوقفه پشت سر هم خواند و حس کرد که شاعر از یک قالب تازه به اسم «غزل-پشت-سر-هم» استفاده کرده است. در جاهایی البته با تصاویر بسیار زیبا مواجه میشویم. مثلاً در بیت زیر، یک تصویر کامل و گویا وجود دارد. آشناییزدایی جالبی که با تشخیص در مورد جالباسی به وجود آمده و تناقض تلخ بودن عطر و خاطرهای که روی پیراهنها مانده.
گریه کردم بی تو روی شانههای جالباسی
عطر تلخت مانده روی تک تک این پیرهنها
یا در بیت زیر، که دوباره با یک تصویر کامل در بیت مواجهیم:
حوض بیماهی، حیاط برگریزان، چای بدطعم
باز با گلپونهها، من ماندهام تنهای تنها
در مجموع و با توجه به همهٔ این نوآوریها، این کتاب آن «آن»ی را که باید داشته باشد ندارد. و البته متأسفانه سالهاست که در بین شعرهای امروز میگردم که مجموعهٔ شعری بیابم که اینگونه باشد، نه در حد شعر حافظ، حتی در حد «حجم سبز» سپهری یا «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فرخزاد ولی هر چه بیشتر میگردم، کمتر پیدا میکنم.
در پایان کتاب، غزلی بازنویسیشده از بیست سالگی شاعر است که به نظرم از غزلهای جدیدش دلنشینتر است. شاید وزن بلند مصرعها و شبهروایت موجود در غزل آن را برایم جذاب کرده باشد.
اندوهِ پشت پنجره، گلدانِ در گلو... حتا اتاق با نی و سنتور گریه کرد
مردی که ابر بود ـپریشان و نابهجاـ، آن شب به چارگوشهٔ ماهور گریه کرد
در گیر و دار کشف دموکراسی و حجاب، بابابزرگ عاشق خاتون شهر شد
دور از دولول سر پر داروغهٔ دروغ، در کوچهباغهای نشابور گریه کرد
کمکم به گریه فارغ از این ماجرا نشد، کنج اتاق با دف و نی همصدا نشد
در روشنای میکده ـ بی ترس محتسب ـ مشروب خورد و حبهٔ انگور گریه کرد
کم کم شراب نیز از این قصّه پا کشید، کارش به «شیرهخانهٔ آمیرزا» کشید
این داغ را که با منقل در میان گذاشت، تریاک سوخت تا ته و وافور گریه کرد
از پیرمردها که بپرسی هنوز هم، او را به دل سپردگیاش یاد میکنند
او را که بیقرار سواری به شکل مرگ، یک عمر پشت پنجره کافور گریه کرد
حالا زمان گذشته و من بیستسالهام... در ابتدای راهم و ابری مچالهام
بابابزرگ! یک نفر از خاندان تو، امروز با ترانهٔ منصور گریه کرد