محمدصادق رسولی

۳۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفسه‌نوشت» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۶۸: خانهٔ دوار؛ نوشتهٔ لوییز اردریچ

«خانهٔ دوار» رمانِ کارن لوئیز اردریچ نویسندهٔ آمریکایی است. نویسنده از طرف مادری سرخ‌پوست است و از این جهت، او نمایندهٔ سرخ‌پوست‌های آمریکایی در ادبیات امروز آمریکا محسوب می‌شود. این رمان جایزهٔ ملی کتاب در زمینهٔ داستانی سال ۲۰۱۲ و چند جایزهٔ ملی دیگر را برده است. داستان از زبان «جو» در مورد دوران نوجوانی‌اش در سال ۱۹۸۸ بیان می‌شود. در یک بعدازظهر تابستانی مادرِ جو گم می‌شود و وقتی که برمی‌گردد حال خوشی ندارد. بعدتر جو و پدرش متوجه می‌شوند که به مادرش تجاوز شده است. جو با این نفرت زندگی می‌کند و به دنبال متجاوز می‌گردد. پدر جو قاضیِ قبیله‌شان در ایالت داکوتای شمالی است ولی به فرض پیدا کردن متجاوز، اگر او سفیدپوست باشد قانون به او اجازهٔ محاکمهٔ متجاوز نمی‌دهد و این اتفاق دقیقاً در این داستان می‌افتد. همین مسأله باعث می‌شود که جو دست به انتقامی عجیب بزند. خواهرِ دوقلوی متجاوز (لیندن)، زنی است به اسم لیندا که موقع تولد ناقص‌الخلقه بوده است و والدینش او را قبول نمی‌کنند و خانواده‌ای سرخ‌پوست بزرگ کردنش را بر عهده می‌گیرند. پس از سال‌ها دوری از خانوادهٔ واقعی‌اش، مادرش به سراغش می‌آید و از او می‌خواهد که به برادرش کلیه اهدا کند. اینجاست که یک شخصیت پزشک ایرانی سر و کله‌اش، آن هم فقط در یک پاراگراف از کتاب سیصد و هفده‌ صفحه‌ای، پیدا می‌شود. او به لیندا می‌گوید که برادرش کلیه‌های قبلی را بر اثر افراط در شرب خمر و حتی خودکشی از دست داده است. از این جهت احتمالاً باید ممنونِ شناخت خوبِ نویسنده از شرقی‌ها از جمله ایرانی‌ها بود که برخلاف غربی‌ها که شاید بگویند «نان آف ما بیزنس» به خواهرش این خبر را می‌دهد؛ اگرچه لیندا باز هم قبول می‌کند که کلیه‌اش را به برادرش بدهد.

مضمون اصلی داستان با الهام از اتفاقات واقعی است. طبق گفتهٔ نویسنده در یکی از مصاحبه‌هایش، از هر سه زنِ سرخ‌پوست یک نفر در زندگی تجربهٔ تجاوز داشته است که اکثر متجاوزین سفیدپوست بوده‌اند و در بیشتر موارد قبیله قدرت قانونی برای محاکمهٔ متجاوز را نداشته است (دقت کنید ما داریم در مورد قرن بیستم و بیست و یکم حرف می‌زنیم نه مثلاً سیصد سال پیش). از جهت کشف تکه به تکهٔ داستان، نویسنده بسیار موفق عمل کرده است و همین هم باعث شده که خواننده مجاب شود که پای داستان بنشیند. اما به نظرم پی‌رنگ داستان به شدت یک‌بعدی و در بهترین حالت با چند خرده‌داستان است که خوب در دلِ‌ داستان جایشان را پیدا نکرده‌‌اند. حتی میزان هم‌ذات‌پنداری با شخصیت اول داستان آنقدر که باید و شاید نیست؛ با وجود آن که نویسنده دستش باز است که از زاویهٔ‌ دیدِ اول شخص، به احساسات درونیِ شخصیتش بیشتر وارد بشود، این کار را به خوبی انجام نداده است. حس کلیِ من از این داستان، یک داستانِ سفارشی است که البته سفارشش از سوی خود نویسنده برای خودش بوده است. بدان معنا که نویسنده دغدغه‌ای را خواسته در قالب داستان بریزد و به همین خاطر داستان خاصیت چندلایگی‌ای که باید یک اثر هنری درجه‌یک داشته باشد ندارد. البته از حق نباید گذشت که این داستان کم‌لایه به خوبی روایت شده است و سرگرم‌کننده است. و شاید برای کسانی که علاقه‌مند به آشنایی با وضعیت فعلیِ سرخ‌پوست‌های آمریکا هستند مفید باشد. این سرخ‌پوست‌ها هنوز هم مورد کم‌مهری هستند و نمونهٔ اخیرش گذشتن لوله‌های نفتی شرکت‌های سرمایه‌داری از زمین‌ها و رودهای آن‌هاست؛ زمین‌ها و رودهایی که از نظر آن‌ها به عنوان طبیعتِ خداوند مقدس و البته به عنوان محیطِ زیست سرمایهٔ مادی و معنوی آیندگان هستند. 


۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۷: دوره‌گردها؛ نوشتهٔ پل هاردینگ

دوره‌گردها اولین اثر هاردینگ است و از قضا جایزهٔ پولیتزر ۲۰۱۰ را از آن خود کرده است. داستان در بستر جریان سیال خیال می‌گذرد و شروعش لحظات احتضار جرج و تصویری ناواضح از اطرافش است. جرج از ضبط صوت قدیمی‌اش برای ثبت احساسات و گذشته‌اش استفاده می‌کند و به این بهانه راوی نقبی به گذشتهٔ جرج می‌زند: پدر دوره‌گردش هاوارد تشنج‌های عصبی زیادی داشته و بعدتر خانواده‌اش را رها می‌کند و به شهری دیگر می‌رود و با نامی جدید به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. راوی نقبی به زندگی پدر هاوارد، که کشیش بوده، نیز می‌زند. جرج ساعت‌ساز است و نویسنده سعی دارد از ساعت به عنوان مفهومی استعاری برای دوره‌گرد زمان بودن این قصه استفاده کند. این داستان یک نقطهٔ قوت بزرگ دارد و یک نقطهٔ‌ ضعف بزرگ. نقطهٔ قوتش روایت دقیق و شاعرانه و گردش راوی دقیق است و اتفاقاً نقطهٔ ضعفش در همین است؛ خیلی ساده نخ تسبیح روایت از دست آدم می‌رود و داستان را گم می‌کند. به بیانی دیگر، این داستان خیلی سخت‌خوان است و شاید تا بیست و پنج درصد آغازین نشود فهمید داستان دربارهٔ چه چیزی صحبت می‌کند. اولش فکر کردم که شاید این داستان عناصر فرهنگی خاصی دارد که من از آن‌ها بی‌خبرم ولی نگاهی که به نظر آمریکایی‌ها انداختم متوجه شدم که آن‌ها هم با این مسأله مشکل داشتند. حُسن دیگر این کتاب پرداخت به مسألهٔ مرگ است. از این جهت این رمان کوتاه شبیه به «مرگ ایوان ایلیچ» نوشتهٔ تولستوی است و شاید به همین دلیل جزء آثاری است که با وجود برندهٔ پولیتزر شدن، اقبال زیادی از سوی مخاطبان در آمریکا نداشته است.


۱۶ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۶: تخلیه‌شده، فقر و سود در شهر آمریکایی؛‌ نوشتهٔ متیو دزموند

«متیو دزموند» استاد جامعه‌شناسی دانشگاه پرینستون در سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ به محله‌های فقیرنشین در شهر میلواکی، بزرگ‌ترین شهر ایالت ویسکانسین، می‌رود و خانه‌ای محقر برای خودش اجاره می‌کند. در همین مدت، زندگی هشت خانوادهٔ فقیر امریکایی را تحت نظر قرار می‌دهد. این کتاب، خلاصهٔ مشکلاتی است که این خانواده‌ها داشته‌اند با این توضیح که به خاطر حفظ آبروی افراد، نامشان تغییر پیدا کرده است. نوع روایت کتاب شبه‌داستانی با روایت سوم شخص است. از نظر دزموند، با وجود تمرکز جامعهٔ آمریکا روی مسائلی مانند شغل یا شلوغی زندان‌ها، مسألهٔ مسکن کمتر مورد توجه قرار گرفته است. از نظر او، مسألهٔ مسکن یکی از مهمترین دلایل فقر در آمریکاست. این کتاب اقبال خیلی خوبی داشته است: جایزه‌های حلقهٔ نقد کتاب ملی ۲۰۱۶، پن-جان کنت گالبریت، مدال اندرو کارنگی، پن-نیوانگلند، بارنز و نوبل، و جایزهٔ پولیتزر ۲۰۱۶ سهم این کتاب شده و در جایزه‌های دیگری نیز نامزد دریافت جایزه بوده است.

بیشتر افراد مورد نظر نویسنده، زنان بی‌سرپرست یا مادران مجرد هستند و اکثراً سیاه‌پوستند. زنانی که در جامعهٔ آزاد آمریکا به سادگی به مردی دل بستند و با او رابطه برقرار کردند و بچه‌دار شدند، ولی مرد بی هیچ مسئولیتی آن‌ها را به حال خودشان رها کرده است. گاهی این رابطه‌ها آنقدر به نظر عجیب می‌آید که باورش تا حدی سخت است، مثل این که در فرصت کوتاهی که محکومی با عفو مشروط از حبس آزاد می‌شود با زنی رابطه برقرار می‌کند، مدتی بعد جرم دیگری مرتکب می‌شود و سر از زندان درمی‌آورد و بعدتر از بارداری زن مطلع می‌شود. در این جامعهٔ باز و آزاد، خیلی از این زن‌ها قربانی مستقیم خشونت خانگی نیز هستند: «در ویسکانسین بیشتر از یک قربانی در هفته از سوی شریک زندگی سابق یا خویشاوند به قتل رسیده است.» (ص ۱۹۲)

به قول نویسنده، در آمریکایی که قرار نبود بیشتر از ۳۰٪ حقوق ماهیانه برای کرایهٔ خانه خرج شود، برای بسیاری از این افراد بیشتر از ۸۰٪ حقوق‌شان صرف اجاره‌خانه می‌شود. برای مابقی پول هم البته کاری نمی‌شود کرد: آن‌ها دو راه دارند، یا آن که بچه‌هایشان را گرسنه راهی رخت‌خواب کنند یا از پول اجاره کم کنند. اگر پول اجاره کم شود، صاحب‌خانه عذرشان را می‌خواهد و وسایلشان را از خانه بیرون می‌کند. یک شرکت اجارهٔ‌ انبار وسایل را به انبار می‌برد ولی اگر مستأجر نتواند پول اجارهٔ انبار را بدهد، وسایلش مصادره می‌شود. حالا فرض کنید که مستأجر بخواهد که جای دیگری را پیدا کند، ولی مشکل آن جاست که جاهای دیگر گواهی عدم سوءپیشینهٔ تخلیه از جای قبلی می‌خواهند. مردهای مستأجر سعی می‌کنند که با کارهای ساختمانی مانند رنگ زدن اتاق‌ها در ازای اجارهٔ عقب‌مانده سر و ته قضیه را هم بیاورند ولی  «وقتی زن‌ها وقتی که به صاحب‌خانه رجوع می‌کنند، بعضی اوقات با درخواست رابطهٔ جنسی در ازای اجاره‌خانه مواجه می‌شوند.» (ص ۱۲۹) مشکل دیگر داشتن فرزند است؛ بسیاری از صاحب‌خانه‌ها به خانواده‌های دارای فرزند اجاره نمی‌دهند. خلاصه این قصه سر دراز دارد. همهٔ این‌ها به کنار،‌ غوز بالای غوز نژادپرستی پنهان در شهر است. شهر میلواکی هنوزاهنوز محلهٔ سیاهانش کاملاً جدا از محلهٔ‌ سفیدهاست. 

در زمان بحران اقتصادی قیمت خانه سقوط می‌کند و صاحب‌خانه‌ها از این موقعیت استفاده کرده خانه‌های بسیاری را به قیمتی بسیار ارزان می‌خرند اما این اصلاً باعث نمی‌شود نرخ اجاره‌ها پایین بیاید. بالا بودن نرخ اجاره، بیکاری و افسردگی ناشی از بیکاری و پناه بردن به الکل و مواد مخدر، همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا کار به تخلیهٔ اجباری بکشد، طوری که سالانه تعداد تخمینی تخلیهٔ‌ اجباری در آمریکا از میلیون مورد گذشته است. 

این کتاب گزارش بسیار جالب اما دردناکی است از جامعهٔ پر از تضاد طبقاتی در آمریکا. این که یک استاد دانشگاه به جای آن که پشت میز بنشیند و نظریه بدهد، به دل موقعیت می‌رود و پا توی کفش فقرا می‌گذارد تا بفهمد دردشان چیست، بسیار آموزنده است. نویسنده در انتهای کتاب پیشنهادهایی برای بهبود این وضعیت می‌دهد، پیشنهادهایی مانند کنترل بیشتر روی قیمت اجاره‌ها، دادن یارانهٔ اجاره به قشر کم‌بضاعت و کنترل صاحب‌خانه‌ها برای بالا نبردن اجاره از اقشار یارانه‌بگیر. 


۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۵:‌ من دیگر ما، جلد دوم؛ نوشتهٔ محسن عباسی ولدی

در ادامهٔ مباحث جلد اول این کتاب که در مورد گزاره‌های تصویری تربیت بود، این جلد به محبت می‌پردازد. نویسنده به باورهای غلط در مورد محبت زیاد می‌پردازد و نتیجه می‌گیرد که اتفاقاً محبت بی‌قید و شرط والدین به فرزندان هیچ آسیبی نمی‌رساند؛ آن چیزی که آسیب‌رسان ممکن است بشود بی‌تنوعی در محبت و یا بی‌انسجامی در محبت است. محبت باید در همهٔ اشکال رفتاری، کلامی و حتی کنشی وجود داشته باشد و نباید به عنوان ابزاری برای خام کردن فرزند استفاده شود. نویسنده از آیات و روایات به علاوهٔ تجربیات مشاوره‌ای خودش بهره می‌گیرد و به نتیجه‌گیری می‌پردازد.

این جلد بسیار بهتر از جلد قبلی است. با آن که مطالب خیلی ساده بیان شده است، از نظر فنی دقت بسیاری مبذول شده تا گزاره‌های تربیتی به شکل عامه‌پسندانه بیان نشود. به نظرم، با وجود کاستی‌های این کتاب، مانند نوشتارِ بعضاً غیرسلیس و مشکلات کیفیت نشر مانند قلم (فونت) خیلی درشت و فاصلهٔ خطوط زیاد، کتابِ بسیار خوبی است و همین سادگی‌اش ان‌شاءالله باعث شود که به دست همه برسد. بعضی کتاب‌ها برای همه نوشته نشده‌اند، بعضی کتاب‌ها اصلاً تخصصی هستند مثل کتاب‌های دانشگاهی، و بعضی کتاب‌ها اساساً باید سهلِ ممتنع باشند مثل این کتاب.  


۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۴: این ماییم، فمینیسم در جهان واقعی؛ تألیف کلی جنسن

فکر کنم امید مهدی‌نژاد، شاعر و طنزپرداز، بود که گفت: «زن با مرد برادر است.»

«چرا مردم از فمینسیم بدشان می‌آید؟ جواب: برای مردمی که در جامعه قدرت دارند، زیر سؤال رفتن قدرت‌شان یا تعصبات و تمایلاتشان باعث ترس می‌شود… فمینیسم از همهٔ مردم می‌خواهد که در مورد قدرت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی  که بر اساس جنسیت، تحصیلات، مذکر یا مؤنث بودن، و بسیاری چیزهای دیگر است بیندیشند.» (ص ۲۰۱ از قول مؤلف)

دنبال کتابی بودم که بالاخره و یک بار، شاید برای همیشه، بدانم حرف حساب فمینیست‌ها چیست. در طول تحصیل در بلاد غربت همکارهای فمینیست دوآتشه‌ای زیادی داشتم که از هر چیزی یک نکتهٔ جنسیتی درمی‌آوردند، درست مثل بعضی‌ها که در ایران از هر چیزی نماد فراماسونری درمی‌آورند. تفکرات فمینیستی در فرهنگ ایرانی هم به صورت زیرپوستی آنقدری نفوذ کرده که الان پرطرفدارترین سریال در حال پخش قهرمانی فمینیست دارد که مدام به صورت گل‌درشت شعارهای امروزی فمینیستی می‌دهد. البته بماند که باید پرسید چطور آن تفکرات متعلق به قرن بیست و یکم در کلهٔ قهرمان میانهٔ قرن بیستم ایرانی وجود دارد. شاید چون که نویسنده خود قرن بیست و یکمی است و اهمیت ویژه‌ای به باورپذیری شخصیت نداده است. 

زیاد حاشیه رفتم. برگردم به اصل مطلب. این کتاب را یک روزنامه‌نگار فمینیست آمریکایی جمع‌آوری کرده. اگر به پیش‌نمایش نسخهٔ کاغذی کتاب در سایت‌های آنلاین نگاه بیندازید، می‌بینید نوع طراحی و صفحه‌بندی کتاب بیشتر به بروشورهای تبلیغاتی می‌ماند؛ رنگ اصلی این کتاب صورتی است. ۴۴ فمینیست از قشرهای مختلف جامعه مانند روزنامه‌نگار، خواننده، سیاست‌مدار، بازیگر و حتی بلاگر محجبهٔ مسلمان در مورد فمینیست نوشته‌اند. تقریباً حرف‌های همه‌شان شبیه به هم است. حرف‌هایی که بوی تناقض‌شان دماغ فلک را کیپ کرده. مثلاً بلاگر محجبهٔ مسلمان داد از فمینیست می‌زند و می‌گوید که پیامبر ما خود مخالف زنده به گور کردن زنان بوده، ولی جلوتر نمی‌رود تا «الرجال قوامون علی النساء» را بشکافد که بفهمیم تکلیف او با چنان آیه‌ای چیست. یا در مورد صراحت قرآن در مورد حقوق زن و حجاب و این حرف‌ها چیزی نمی‌گوید. شاید هم اطلاعات او از دین در حد برداشت‌های شخصی‌اش طی سال‌ها زندگی در خانواده‌ای مسلمان بوده تا تربیت دینی. از نظر او «عایشه بنت ابی بکر» نمونهٔ یک زن موفق در دوران تاریخ اسلام و «ملاله یوسف‌زی» نمونهٔ موفق امروزی است. از مثال بلاگر مسلمان بگذریم، نویسنده‌ای آمریکایی-آسیایی در آخر مقاله‌اش می‌گوید که با وجود این که هنوز نسبت به مردان تمایلاتی دارد، ولی با یک زن ازدواج کرده. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

فمینیسم شبیه بقیهٔ ایسم‌ها نیست. پشت حرف‌های فمینیسم بیشتر از آن که فلسفه و فکر باشد، فرهنگ پاپ و رسانه است. البته به نظرم فمینیسم ادامهٔ خودبنیادی (سابجکتیویسم) پسانوزایی (پسارنسانس) در دوران تجدد (مدرنیته) است. این که انسان مرکزیت عالم است نه خدا، کار را به همین جاها هم می‌کشاند. البته تفاوت اصلی این ایسم با بقیهٔ ایسم‌ها شاید در سطحی بودن نگاهش به همه چیز باشد. همین است که با هر اتفاقی واکنشی خاص خودش را می‌دهد. همین است که در عین حالی که از خانواده دفاع می‌کند، موافق آزادی جنسی در هر صورتش است و تأکید بر آزادی سقط جنین دارد (در حاشیه بگویم: یکی از دوستان ما، که اینجا پزشک است، از آمار وحشتناک افسردگی و جنون در پرستارانی می‌گفت که مدتی طولانی در مطب‌های سقط جنین کار می‌کرده‌اند).  البته نباید این واقعیت را انکار کرد که برخی از نقدهای فمینیست‌ها به جامعه وارد است، مانند نقد خشونت نسبت به زن، کم‌سوادی عمومی زن در جامعه، کالا شدن زن در رسانه و شبیه به این حرف‌ها. ولی نتیجه‌ای که می‌گیرند شاید خطرناک‌تر باشد از آن مشکلات.

به نظرم فمینیسم شباهت بسیاری با سازمان مجاهدین خلق دارد. آن سازمان طبیعت و غریزه را انکار می‌کرد و انسان‌ها را محیط‌هایی منزوی نگاه می‌داشت و از آن‌ها می‌خواست که تابع اصول سازمانی باشد و تمایلات طبیعی‌شان را انکار کنند. فمینیسم هم طبیعت انسانی را نادیده می‌گیرد. از طرفی به زن این حق را می‌دهد که هر جور بپوشد ولی به مرد حق نمی‌دهد که طبق غریزه‌اش به این هر جور پوشیدن زن واکنش دهد. فمینیسم جواب واضحی در مورد تکلیف مادر بودن زن نمی‌دهد و در عوض شعارپراکنی می‌کند. سازمان مجاهدین هر کسی را که مخالفش بود متهم به ارتجاع یا وصل بودن به شبکهٔ ظالم و قدرت می‌کرد، فمینیسم هم همین طور (ر.ک. به بریدهٔ متن کتاب در آغاز این نوشته). 


۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۳: پرنده به پرنده؛ نوشتهٔ آن لموت

این کتاب مانند بسیاری دیگر از کتاب‌ها[ی پرفروش] در این موضوع پر است از خاطرات شخصی نویسنده و اگر سر و تهش را جمع کنیم در دو صفحه اصل مطلب گفتنی است. خوبی‌اش این است که آدم با خواندن این جور کتاب‌ها، قدر کتاب‌های خوب را می‌داند.


۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۲: جنگ هنر؛ نوشتهٔ استیون پرسفیلد

این کتاب را یک نویسندهٔ ظاهراً معروف در آمریکا نوشته در توصیف «مقاومت در برابر نوشتن» و در مورد راه‌هایی برای غلبه بر این مقاومت. کتاب پر است از یادداشت‌های تقریباً پراکنده و شاعرانه در مورد همین مفهوم. چیز جذابی در این کتاب ندیدم. به نظرم کتاب «دربارهٔ نوشتن» نوشتهٔ «استیفن کینگ» کتاب بهتری برای خواندن در این موضوع است.


۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۱: چیزهایی فرومی‌پاشد؛ نوشتهٔ چینوآ آچه‌به

این رمان اولین کتاب از سه‌گانهٔ آفریقای چینوآ آچه‌به داستان‌نویس شهیر نیجریه‌ای است که آن را در میانهٔ سدهٔ بیستم میلادی، زمانی که استاد دانشگاه براون آمریکا بوده، به زبان انگلیسی نوشته است. داستان در سه بخش به زندگی اوکونکو و در همین حین به سنت‌ها و آداب و رسوم قبایل آفریقایی می‌پردازد. این قبایل از قضا خدایان شخصی داشتند که همهٔ این خدایان تحت سلطهٔ خدای اصلی بودند. باورهای عجیب دیگری نیز داشتند مثل این که اگر زنی از یک قبیله را مردی از قبیلهٔ‌ دیگر بکشد، در ازای جنگ نکردن با آن قبیله دختر باکره‌ای به همراه پسر نوجوانی از آن قبیله می‌گرفتند و وقتی پسر به سن بلوغ می‌رسید او را به قتل می‌رساندند. تصمیم در مورد دختر باکره بسته به تصمیم همسر یا پدر مقتول بود که معمولاً آن دختر باکره را به همسری می‌گرفتند. آن‌ها، شبیه به اعراب جاهلیت، زمانی را به عنوان زمان حرمت هر گونه خشونت در نظر می‌گرفتند و حتی اگر مردی همسرش را به باد کتک می‌گرفت، باید برای خدایان قربانی می‌داد تا گناهش بخشوده شود. اعتقاد دیگرشان این بود که اگر کسی دوقلو به دنیا بیاورد نشانهٔ نحسی است و نوزادهای دوقلوی را می‌کشتند. اعتقاد دیگر آن بود که اگر کسی به سهو هم‌قبیله‌ای را بکشد تا هفت سال تبعید است؛ این دقیقاً اتفاقی است که برای اوکونکو افتاد و وقتی به قبیله‌اش بعد از هفت سال بازگشت، متوجه حضور سفیدهای بریتانیایی شد که کلیسا ساخته بودند و جوانان و زنانی را که از خرافاتشان به ستوه آمده بودند جذب دین‌شان می‌کردند. 

این رمان جزء تحسین‌شده‌ترین رمان‌های آفریقایی است اما داستان و شخصیت‌پردازی دقیقی ندارد. همهٔ همت نویسنده در بازتاب آداب و رسوم سنتی است و سعی در بازتاب تصویری ملایم از استعمارگران دارد و برخلاف بسیاری از آثار هم‌مضمون، آنقدرها هم تقصیر را به گردن استعمارگران نمی‌اندازد و خرافات بی‌منطق قبیله‌ای را یکی از دلایل اصلی باز شدن پای استعمار می‌داند. از این نگاه، این کتاب قاعدتاً باب طبع غربی‌هاست. البته قضاوتی در مورد راست یا دروغ بودن روایت نویسنده ندارم، صرفاً نظرم بر این است که عجیب نیست که چنین نویسنده‌ای جایزهٔ بوکر را برای دستاوردهای ادبی‌اش گرفته باشد. در مجموع داستان خوش‌خوانی است که در آن خبری از روایت‌های دقیق و با رعایت جزئیات و شخصیت‌پردازی نیست؛ دلیل خوش‌خوان بودن رمان بیشتر به خاطر جذابیت توصیف سنت‌های قبیله‌ای آفریقایی است.


۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۶۰: خدایی هست؛ نوشتهٔ آنتونی فلو

آنتونی فلو از فلاسفهٔ تحلیلی قرن بیستم فرزند کشیشی انگلیسی بود که به قول خودش از نوجوانی اعتقادش به وجود پروردگار را از دست داد. او به دانشگاه آکسفورد برای تحصیل روان‌شناسی و فلسفه می‌رود و چندی بعد یکی از بنیادی‌ترین کتاب‌های فلسفی را در رد وجود خدا می‌نویسد. بعدها او در سمت استادی در دانشگاه‌های مختلف انگلیس و سپس امریکا کتاب‌ها و مقالات مختلف در باب ضعیف بودن استدلال خداباوران می‌نویسد و حتی در محافل عمومی که با شرکت‌کنندگان چندصد و حتی چندهزار نفری برگزار می‌شد با فیلسوفان خداباور به مناظره می‌نشیند. در اوایل قرن بیست و یکم، او اعلام می‌کند که از نگاه فلسفی او دیگر خداناباور نیست. پس از این اعلامیه، هم‌کیشان سابق او به او حمله می‌برند که پیری و ترس از مرگ او را به این روز انداخته است. کتاب حاضر جوابیه‌ای فلسفی است در پاسخ به اتهاماتی که به او وارد شده بود.

بیشتر استدلال‌های فلو از جنس برهان نظم است. مثلاً او در مورد احتمال این که کسی بتواند اتفاقی و بر اساس صرفاً فرآیند تصادفی ناشی از تکامل یک بیت از غزلواره‌های شکسپیر را بنویسد صحبت می‌کند. این احتمال چیزی در حدود یک‌پانصدم است. حالا بیاییم در مورد چهارده بیت شکسپیر صحبت کنیم؛ احتمال خیلی می‌آید پایین. کل آثار شاعرانهٔ شکسپیر چطور؟ احتمال تقریباً صفر است. حال در مورد نظم موجود در جهان بگوییم: احتمال صفر است. شبیه این استدلال را شهید مطهری در سخنرانی‌های کتاب «توحید» و با الهام از کتاب‌های مرحوم مهندس بازرگان آورده است. 

نویسنده می‌نویسد (ترجمهٔ فی‌البداهه):

«چرا من، با وجود آن که بیش از نیم قرن از کفر دفاع کرده‌ام، بر این باورم؟ جواب کوتاه این است که این تصویر جهان است که من می‌بینم و این تصویر با علم جدید ظهور پیدا کرده است. علم جدید سه بُعد از طبیعت را نشان می‌دهد که هر سه به خدا اشاره دارند. اولین این حقیقت است که طبیعت قانون‌مند است. دومین بُعدْ زندگی است که موجودات با شعور و هدف‌مند در جهان وجود دارند. سومین بُعد وجود طبیعت است. اما این علم به تنهایی نیست که مرا به این باور رهنمون کرده است. من از احتجاجات کلاسیک فلسفه نیز برای این مطالعه بهره برده‌ام.» (صص ۸۸-۸۹)

«"کانوِی" بر این باور است، و من نیز با او موافقم، که ممکن است وجود و طبیعت خدای ارسطویی را با کمک استدلال انسانی بدون کمک خارجی فهمید… من باید تأکید کنم که کشف من از قدس بر اساس یک سطح تماماً طبیعی و بدون ارجاع به پدیده‌های فراطبیعی انجام گرفته است.» (ص ۹۳)


پیام اصلی نویسنده بر مبنای برهان نظم است. او البته از برهان علت نیز بهره می‌جوید ولی بیشتر در نظم امور نگاه می‌کند. او اذعان دارد که هنوز در مورد بقیهٔ مسائل اصولی دینی مانند وحی به قطعیت نرسیده است.

اخیراً که به قرآن کریم با این رویکرد نگاه کردم، دیده‌ام که رویکرد قرآنی نیز تا حد زیادی به توجه به آفاق و انفس است و کمتر بر اساس برهان‌های فلسفی مانند علت؛ مثلاً در سورهٔ الذاریات:

وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ﴿٢٠﴾ وَفِی أَنفُسِکُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿٢١﴾


در بخش پایانی کتاب پرسش و پاسخ با استاد انجیل‌شناس مسیحی دانشگاه آکسفورد است. در مجموع این کتاب برای خواندن جالب است ولی جنس استدلال‌ها چیزی جلوتر از کتاب‌های مرسوم توحیدی نیست؛ به این معنی که اگر کسی بخواهد در مورد توحید فکر کند کتاب‌های معروف اسلامی مانند کتاب شهید مطهری بسیار مناسب‌تر و پیشرفته‌تر هستند. اما اگر کسی بخواهد ببیند که چطور یک کافرِ فلسفی به یک مؤمنِ فلسفی تبدیل می‌شود، کتاب جالبی است. چیزی که در همه جای کتاب مشهود است، ناآگاهی نویسنده و کسانی که با او بحث کرده‌اند از اسلام است. نوع نقدهای کافران به دین بیشتر نقد به مسیحیت است تا نقد به دین. از این نظر ناآگاهی و تا حدی خردگریزی کلیسایی به عقل مادیِ جدید کمک کرده است که بیشتر قوت بگیرد و رقیبِ ضعیف‌تری داشته باشد.


۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۵۹: درویش ستیهنده؛ نوشتهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی


حافظ مرید جام می است، ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان "شیخ جام" را


«وقتی عنوان درویش ستیهنده را برای حضرت شیخ الاسلام احمد جام نامقی در این کتاب برگزیدم، بیشتر نظرم به مفهوم گردن‌فرازی و حتی گردن‌کشی او بود که هم در گفتارش و هم در رفتارش خود را نشان می‌دهد؛ به ویژه هنگامی که سیرهٔ او را بسنجیم با سیرهٔ عارفانی از نوع بایزید و بوسعید و خرقانی. این گردن‌فرازی و گردن‌کشی بیشتر در راه خدا و در راه تربیت و اخلاق و آموزش پارسایی خود را آشکار می‌کند و گاه در خلال کرامت‌ها، از روان‌شناسی مردی خبر می‌دهد که در امور شخصی ستیهنده است با تمام مفاهیمی که مصدر ستیهیدن در فارسی عصر او داشته است که یکی از آن‌ها همان عنادِ عربی است.» (ص ۲۱)

شهرِ تربت جام در استان خراسان، در واقع تربتِ شیخِ جام است و نام شهر به خاطر احترامی که مردم به شیخ احمد می‌گذاشتند به تربت شیخ جام و به مرور زمان به تربت جام تغییر پیدا کرده است. شیخِ جام از چند جهت خاص است. نخست آن که نوع منش و طرز فکرش شباهت زیادی به بقیهٔ بزرگان تصوف ندارد؛ او اهل خرقه‌پوشی و این طور مسائل نبوده است. آن طور که از زندگی‌اش برمی‌آید در زمان جوانی اهل شرب خمر بوده و ناگهان طی اتفاقی توبه می‌کند و پس از سال‌ها مجاهدت به مردم بازمی‌گردد. او شاید تنها صوفی معروفی باشد که اهل مذهب کرامیه، از شیخ محمد کرام، است. از مذهب کرامیه، به خاطر مخالفت جریان اصلی مذهبی زمان، چیز زیادی باقی نمانده است و به خاطر عنادی که خیلی‌ها با این مذهب داشته‌اند، لاطائلات و حرف‌های بی‌ربط زیادی را به این مذهب نسبت داده‌اند. اما آن چه در مورد این مذهب روشن است این است که برخلاف بسیاری از مذاهب صوفیه، این مذهب قصد ستیزه با سلاطین زمانه را داشته و به آن‌ها در مورد گریز از ساده‌زیستی نبوی نهیب می‌زده است. دیگر این که در این مذهب درست کردن روایت جعلی با محتوای درست به نیت خیر مباح بوده است و باعث ایجاد هزاران روایت جعلی از قول پیامبر و صحابه شده است. البته در هیچ جایی سخنی مبنی بر کرامی بودن شیخ جام نیست ولی از شواهد برمی‌آید که او یک کرامی بوده است. 

بخش اعظم این کتاب تصحیح کتاب خلاصة المقامات است که فصول اولیه‌اش در مورد کرامات شیخ جام است که برخی‌ش، به قول نویسنده، به کاریکراماتور می‌ماند تا کرامت. متأسفانه، مانند بسیاری دیگر از عرفا، مقامات شیخ جام خالی از دستکاری نیست. بخش دوم بخش‌هایی از صحبت‌های شیخ جام است؛ این جاست که با چهره‌ای واقعی‌تر از او طرف هستیم. صحبت‌های اخلاق‌گرایانه و صریح شیخ جام، همراه با رنگ و بوی شیعی‌گری، بسیار متفاوت از مابقی صوفیه است؛ اصلاً شاید نشود او را در ردهٔ تصوف به معنای مشهورش قرار داد.

چند نمونه از گفتارهای شیخ جام:

و گفت ابوبکر چندان نفق‌ها و خرج‌ها کرد که هیچ کس نتوانست کرد، که بر آن هیچ چیز مترتب نشد. علی سه قرص جو بداد. هر چند هر دو از بهر خدای بود و به اخلاص بود اما ابوبکر از سر هستی داد و علی از سر نیستی داد. می‌نگر که خدای تعالی آنِ علی را چند جلوه کرد و چه آیت‌ها در شأن آن فرستاد. همه جای ادیم می‌پراکنند و رنج آن می‌کشند. چون باد طایف بدان نوزد ادیم باشد، نه طایفی. کار دوستان او رنگ عنایت ازلی دارد. بازان رنگ هیچ چیز برنیاید و هیچ چیز با زان برابری نتواند کرد. (باب چهاردهم، مقاله سویم، خلاصة المقامات)

گفت دوستی دنیا در دل و به درگاه خداوند آمدن و نماز و دعا کردن همچنان است که جُنب جامهٔ پلید درپوشد و دست و روی بشوید و در نماز ایستد. اگر هرگز جنب و جامهٔ پلید نماز روا باشد، نماز و دعاء تو بر دستی دنیا راست آید. (باب هفدهم، مقالهٔ سویم، خلاصة المقامات)

و گفت: مشایخ ادبار گرفته درگاه سلاطین گرفتند و متزهدان دروغ‌زن روی بر پی ظالمان نهادند و هر یک غولی شدند امت محمد را و سر به زرق و شید و نماز به ریا و روزهٔ به دروغ برهنه کردند و دست به دعای مَن دعانی بالغفلةِ اجبتُهُ باللعنة برآوردند. (باب بیست و یکم، مقالهٔ سویم، خلاصة المقامات)


۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۳۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی