بسیاری از نویسندگان معاصر (مخصوصاً بعد از انقلاب) تحت تأثیر سید احمد فردید بودند. از تأثیر سطحی جلال آل احمد در غربزدگی که بگذریم، به اسم خیلیها برمیخوریم: سید عباس معارف، رضا داوری اردکانی، محمد مددپور، شهید مرتضی آوینی (البته به طور غیرمستقیم) و یوسفعلی میرشکاک. مرحوم فردید تحت تأثیر هایدگر و البته با خوانشی آخرالزمانی دهان به انتقادی بیپرده و همهجانبه از تجدد باز کرد. اصطلاحات زیادی در تفکر امروز فارسی مرهون درسگفتارهای مرحوم فردید است مثل فرادهش، نیستانگاری، تفکر آمادهگر، فروبستگی و تصرف. کتاب «نیستانگاری و شعر معاصر» نوشتهٔ یوسفعلی میرشکاک تلاشی است از سوی نویسنده در جهت تحلیل شعر همروزگار ما به عنوان آینهای از نیستانگاری «فرد منتشر» در جامعهٔ ایرانی. او بیش از همه نظر به چهار شاعر دارد: نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو. از نظر او نیما یوشیج با «نهانروشی» خاصی این نیستانگاری را با زبانی سست به زبان فارسی آورد. از این جهت او در نهانروشی بود که در عین حال که میگفت «من بر آن عاشقم که رونده است»، بعد از مرگش، شعرهایش در مدح مولا علی علیهالسلام پیدا شد: «نیما نه زبان تجدد، بلکه زبان تأویل نفسانیت جدید ماست. نفسانیت ما که مغرب وجود ماست و مواجهه با نمود خود -طبیعت و جهان پیرامون که امروز در غرب و ساحت غربی وجود مستور است- دچار وحشت و اضطراب میشود و نؤمن ببعض و نکفر ببعض بر او مستولی میشود.» (ص ۱۱۴). فروغ مانند کاهنهای مرگآگاه از «وزش ظلمت» در جهان آگاه بود و منتظر بود تا موعودی بیاید و میدانست که آن کبوتری که از بامها پریده، ایمان است. اخوان رو به باستانگرایی و ترکیب مزدشت (مزدک + زردشت) آورد: «اخوان به قلمرو سنت متعلق است و شاملو به قلمرو مدرنیته. هر دو نیستانگارند، اما اخوان نه تنها در زبان که در ذهن و ضمیر و آرمان به باستانگرایی میرود و در عالم خیال ایرانی را به تصور درمیآورد که چند هزاره از آن سپری شده است. ایرانی که دوسوم آسیا و بخشی از اروپا و آفریقا در قلمرو آن قرار دارند.» (صص ۲۶۸-۲۶۹) و شاملو که از فرد منتشر روی گرداند و به عشقی مجازی (آیدا) پناه جست: «شاعران عصر نیستانگاری توقع دارند که توجه خلق (فرد منتشر) به آنها جلب شود. اما مردم عصر نیستانگاری سرگرمیهایی دارند که هنگام مواجهه با آن سرگرمیها از خدا و پیامبران خدا (علیهم السلام) نیز یاد نمیکنند. چگونه ممکن است فرد منتشر فیالمثل تماشای مسابقهٔ فوتبال یا سریال فلان یا فیلم بهمان را رها کند و به تماشای شاعران -خواه بالای دار باشند، خواه پایین دار-سر بردارد.» (ص ۲۰۷). اینهایی که نوشتم چکیدهٔ دمدستی حرفهای این کتاب است. در جاهایی او جسارت میکند و ابایی ندارد که زبان سست شاملو و بیان الکنش را گوشزد کند. البته نویسنده تأکید دارد که در این کتاب به چگونه گفتن کاری ندارد و مرادش چه گفتنهایی است که گاه، شاعر به صورتی کاملاً ناخودآگاه به زبان میآورد که شاعران تلامیذ رحمانند. بخشهای انتهایی کتاب، مقالات پراکندهٔ نویسنده در دورهٔ سردبیری وحید جلیلی در سورهٔ مهر است. موضوع این مقالات در مورد تجدد و سلطهٔ تکنیک است و لزوماً ربط مستقیمی به شعر ندارد.
در مقدمهٔ کتاب، دلیل آن که نویسنده شاعران را آینهٔ زمانهٔ ایرانی میداند نه فلاسفه را، مینویسد: «فلاسفهٔ مسلمان نمیخواستند با مردم -اعم از عجم و عرب- همزبان باشند وگرنه طی هزار سال تاریخ فلسفهٔ به اصطلاح اسلامی، راه این همزبانی راه هموار میکردند. اصولاً به عهدهٔ اهل تفکر است که سخن خود را به گوش مردم برسانند، مگر این که سخنی در میان نباشد که در این صورت، حتی اگر مردم کار و زندگی خود را رها کنند و به دنبال فهم زبان آنها به راه بیفتند، حاصلی نخواهد داشت… انصاف باید داد که اتحاد ظاهربینی (تعصب ورزیدن در حق "فهم بسیط" و "عقل عام" آن هم از ناحیهٔ عالمان دنیویترین علوم دینی) و استبداد سیاسی، عمدهترین موجب اعراض اهل تفکر از زبان مردم بوده است و این فاجعه، به اعتقاد بنده نه تنها تاکنون از فشار خود بر فرهنگ و اهل فرهنگ نکاسته بلکه اصولاً تدارکشدنی نیست، زیرا ورطهٔ غربزدگی و نیستانگاری همچنان پیش روی ماست و مصائب و فجایع ناشی از آن به قدری همهجانبه و فراگیر است که مجال اندیشیدن به تفکر بزرگان گذشته (اعم از فیلسوف و حکیم و عارف و شاعر) نمیدهد.» (ص ۱۶) «به هر حال بیآنکه در پی انکار منزلت فلاسفهٔ جهان اسلام باشم، باید بگویم -و به بانگ بلند- که آموزگاران قوم ایرانی، شاعران بودهاند و درست از روزگاری که شاعران از وظیفهٔ خود برنیامدند و نسبت خود را با حق و خلق گم کردند و حقیقت شعر را به وزن و قایفه و لفظ تقلیل دادند و به گمان خود "بازگشت"اند، فرهنگ ما دچار فروبستگی شد.» (ص ۱۷)
چند نکته در این کتاب جالب توجه است: اول از همه دانش گسترده و تحلیل دقیق نویسنده از شعرهای چهار شاعر مورد نظرش است. دوم صحافی و طراحی جلد بسیار زیبای کتاب است و سوم جسارت نویسنده در بیان مسائلی است که در لابلای حرفهای پرطنطنهٔ شبهروشنفکری گم شده است. این کتاب عیار متفاوتی نسبت به بیشتر کتابهای نقد ادبی دارد و به جای آن که درگیر «جیغ بنفش» بشود، به عمق توجه کرده است، عمقی که از تأویل میآید و نه از تکهتکه کردن کلمات. مشکل بزرگ کتاب احتمالاً این باشد که اگر کسی با دایرهٔ واژگانی و نوع نگاه فردیدیها آشنا نباشد، ممکن است این کتاب را نفهمد یا صراحت کتاب برایش سخت باشد. به نظرم دو کتاب قبل از خواندن این کتاب لازمند: «توسعه و مبانی تمدن غرب» نوشتهٔ شهید مرتضی آوینی و «شاعران در زمانهٔ عسرت» نوشتهٔ رضا داوری اردکانی.
در مجموع مقالات پایانی نگاه جالبی دارند که قابل تأملند. نویسنده، ایمان را چیزی بالاتر از دعوای سنت و تجدد میداند و اعتقاد دارد که ایمان محکمتر از آن است که تجدد بتواند محوش کند: «دین، به ویژه اسلام، امری است متعلق به آینده و فارغ از تمام پیرایههایی که سنتپرستان به آن بستهاند. به علاوه، معمار اصلی و حقیقی دین یعنی موعود امم (علیهالسلام) در افق آینده ظهور خواهد کرد و همین نکته نشان میدهد که میان هویت سنتی یعنی رویکرد به گذشته و سعی در احیای آن و هویت دینی حرکت به سمت افق آینده است، تفاوت و تباین وجود دارد.» (ص ۴۲۵) او «باری به هر جهت» بودن ایرانیها را نه یک نکتهٔ منفی، بلکهٔ یک نکتهٔ مثبت میداند. اگر ایرانی تمام و کمال در تجدد غرق میشدند شاید هیچ وقت امیدی به نجات نداشته باشند ولی انگاری که ایرانی، فعلاً خودش را به «مصرف» تجدد معتاد کرده و منتظر است که اتفاقی دیگر بیفتد.