محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۱: کریم، یک سرباز


امشب مسجد ایرانیان نیویورک یک سخنران انگلیسی‌زبان داشت. برای همین، اندک غیرفارسی‌زبان‌هایی آمده بودند. موقع شام دو سیاه‌پوست در فاصله‌ای کوتاه از من نشسته بودند. یکی جوان بود و آن یکی مسن. سر صحبت را باز کردم. شما به مسجد الحسینی می‌روید؟ جوان گفت بیشتر به مسجد الخویی می‌رود و دیگری گفت جاهای مختلف. مرد جوان خیلی کم‌حرف است ولی مرد مسن سر صحبت را باز می‌کند: به جاهای مختلف می‌روم. البته خیلی دوست دارم که مسجد جدید راه بیندازیم ولی هنوز پولمان قد نمی‌دهد. تعداد شیعیان دارد زیادتر می‌شود و خیلی‌ها حوصله ندارند آن همه راه را گز کنند و بروند آن سر شهر برای مسجد. خیلی از مسلمانان اینجا همه چیز را به عادت گرفته‌اند. چرا این جوری نماز می‌خوانی؟ چون پدرم می‌خوانده. آخر این هم شد دلیل؟


خدا را شکر، چانهٔ گرمی هم دارد. با هیجان صحبت می‌کند و اگر انگلیسی ندانی، انگار می‌کنی که دارد برایت رپ می‌خواند. گردنبند فلزی الله‌اش هم هی این ور و آن ور می‌شود: من نمی‌فهمم چرا ما مسلمان‌ها طرف مظلوم را نمی‌گیریم. این همه به سیاه‌ها و هیسپانیک‌ها ظلم می‌شود و مسلمانان ساکتند؟ این قدر گرسنه در شهر می‌لولد و کسی به فکر نیست. مگر علی طرف مظلوم را نگرفت. ما باید در حمایت شیخ زکزاکی و محکومیت شهادت شیخ نمر، پویش بگذاریم برای تحریم واردات از نیجریه و عربستان به امریکا. ما نباید خودمان را دست کم بگیریم. چه معنی دارد مظلوم باشد و ما حمایت نکنیم. چه معنی دارد، فقیر باشد و ما نگران نباشیم؟ مگر علی نبود که وقتی دید فقیری در شهر گدایی می‌کند اصحاب را بازخواست کرد؟ من هر وقت برای تظاهرات‌های اسلامی می‌روم همه هستند ولی وقتی برای تظاهرات برای حقوق سیاه‌پوست‌هایی که دم گلولهٔ پلیس می‌روند می‌روم، دریغ از یک مسلمان. این چه مسلمانی است؟ بعضی‌هاشان می‌گویند که اگر این کارها را بکنند، گرین‌کارتشان باطل می‌شود؟ خب بشود. اگر قرار است به خاطر گرین‌کارت دینت را بفروشی، برگرد به کشورت. دینت را نفروش. [خیلی غریب مطالب را به هم ربط می‌دهد]: یعنی چه زن مسلمان ما می‌آید مسجد باحجاب و بیرون می‌رود بی‌حجاب؟ آخر این چه دینی است؟ مسخره‌شان را درآورده‌اند. تازگی‌ها خبر از زنی مسلمان بوده که در ملاً عام و با لباس دوتکه و البته با روسری شنا کرده. مسخره‌بازی است مگر؟


از او در مورد راه مناسب کمک به فقرا می‌پرسم. می‌گوید: شک نکن که فقرا به راحتی از خارجی‌ها غذا نمی‌گیرند. باید چند امریکایی همراهتان باشد. خود من همیشه همین کار را می‌کنم. می‌روم سراغ سیاه‌پوست‌های شهر. باهاشان صحبت می‌کنم. می‌دانی که وقتی این استعمارگرها رفتند افریقا یک دستشان غذا می‌دادند و دست دیگرشان انجیل؟ اینها از این که سیاهان امریکا دستشان به دهنشان برسد می‌ترسند. من هم می‌روم در محله‌های مسیحی‌نشین. باهاشان صحبت می‌کنم. بهشان می‌گویم که من از توی کتاب خودتان بهتان ثابت می‌کنم که مسیحیت دین کاملی نیست. فرض کنید که مسیح پسر خداست. پس پسر خدا سفید است. پس سفیدها مقرب‌ترند. پس دین‌تان نژادپرستی دارد. ناراحت می‌شوند ولی من کتاب خودشان را بهشان می‌دهم. می‌گویم من هم سال‌ها پیش مسیحی بودم. این هم نشان از کتاب خودتان.


می‌پرسم حالا این حرف‌ها مؤثر شده‌اند؟ می‌گوید چرا نشده؟ خدا مرا ببخشد. زمانی که اهل سنت شدم، کلی مسیحی را سنی کردم. می‌دانم خدا می‌بخشد مرا. ولی خب ما باید برای ظهور حضرت سرباز جمع کنیم. چه کسی باید سرباز جمع کند؟ وقتی که ۱۹۸۰ شیعه شدم و با امام خمینی بیعت کردم از آن روز دیگر همهٔ هم و غمم همین بوده. رفته بودم توی مسجدی که من بودم تنها شیعه و بیست و شش نفر سنی. چند ماه بعد شدیم بیست و چهار شیعه. یعنی فقط دو نفرشان سنی باقی ماندند. دین خدا سرباز می‌خواهد. نامهٔ‌ امام خامنه‌ای را چه کسی باید پخش کند؟ من و تو. کس دیگری که نیست.


از او کارتش را می‌گیرم و خداحافظی می‌کنم. نامش کریم است و به قول خودش یک سرباز.


پی‌نوشت:

دیدم اگر بخواهم همهٔ خاطرات را در همسفر شراب بگنجانم، هم از نظر روایت داستانی سخت است و هم برخی خاطره‌ها از نظر زمانی کهنه می‌شوند. [توضیح محض رفع سوءتفاهم: یکی از معانی «شرابه»، «طره» یا «حاشیه» است].

۲۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۶ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

آن کس که بود

تنها قدم زده است خیالم کنار تو

باران شنیده حرف دل بی‌قرار را

گویی که باد بوی تو را می‌کشد به دوش

جنگل به انتظار نشسته بهار را


این جاده، این ستاره و آن خاطرات سرخ

آه این ترانه‌ای که هجی می‌شود به دل

نام تو را به چشم زمان گریه می‌کنند

شاید که بنگرند در این راه پرغبار

در یک اشاره، جلوه‌ٔ ابروی یار را


وقتی غروب کوچه که حرفی دوباره داشت

خون‌گریه کرد و چهرهٔ ماهش کبود شد

وقتی که در عزای زمان، کوه سخت‌جان

با آبشار خسته به فکر سقوط شد

وقتی که حرف کوچه به بن‌بست خود رسید

آن کس که بود، قصهٔ بودش نبود شد

این دل به یاد تو در کلبهٔ خیال

از چشم‌های ژرف تو لبریز می‌شود

دیگر چه غم اگر نفس سبز باغ‌ها

زندانی تباهی پاییز می‌شود


۱۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۴ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۳۲

 

پیش‌نوشت

دو روز پس از انتقال وبلاگم به بیان، بلاگفا بدون اجازه و یا اطلاع قبلی وبلاگ مرا حذف کرد. یعنی اوج احترام به مخاطب. به نظرم همین رفتارشان را می‌شود پروژهٔ تحقیقی جامعه‌شناسی دانشجویان جامعه‌شناسی کرد و کلی چیز از این یاد گرفت در مورد رفتارهای غیرحرفه‌ای ما ایرانی‌ها در فضای حرفه‌ای. این رفتار می‌شود شبیه این که مثلاً‌ فیس‌بوک هر کسی را که از گوگل‌پلاس استفاده می‌کند از کاربرانش بیرون براند. بماند این حرف‌ها. زین‌پس، خانهٔ نوشته‌هایم این نشانی جدید است.

 

 

 

این مطلب از نظر عکس و ویدئو پر و پیمان است. ممکن است جان اینترنتتان قد ندهد به این همه عکس ولی فهرست کامل‌تری از عکس‌ها را در این نشانی گذاشته‌ام (ترتیب عددی، نشانگر توالی زمانی است):

http://delsharm.persiangig.com/image/ny/32/

 


 

ادامه مطلب...
۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۳:۴۱ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۳۱

وقتی که از امتحان رانندگی برمی‌گشتم، از راننده‌ای که ما را می‌رساند پرسیدم: کلاس‌های اتوبان ساعتی چقدر است؟ گفت که یک ساعت و نیم ۷۵ دلار ولی به تو توصیه می‌کنم به جای این کارها بروی و خودت خودرو کرایه کنی و بزنی به دل جاده. این طوری هم ترست می‌ریزد و هم بهتر یاد می‌گیری. ما هم با اعتماد به نفسی که از توصیه‌اش گرفتیم، رفتیم پی این که چه طوری می‌شود خودرو کرایه کرد.

 

 

لطفاً به ادامهٔ مطلب مراجعه فرمایید.

ادامه مطلب...
۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۵ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۳۰

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

 

 

ادامه مطلب...
۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۴:۳۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

یادداشت: سبک زندگی امریکایی، روی دیگر ماجرا!

دوستی از من خواست در مورد سبک زندگی امریکایی بنویسم. گفتم که صلاحیتش را ندارم. اصرار کرد. شد این که می‌بینید.

ادامه مطلب...
۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۴:۰۱ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۲۹

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

 

 

ادامه مطلب...
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۲ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۲۸

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

 

 

ادامه مطلب...
۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۹ ۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۲۷

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

 

ادامه مطلب...
۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۲۶

برای خواندن متن به ادامهٔ مطلب مراجعه نمایید!

 

 


ادامه مطلب...
۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۰۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی