محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۷

تمام شهرها و رودها

تمام واژه‌ها، سرودها

تمام کوچه‌های خسته از عبورها

تو را همیشه  یاد می‌کنند


تمام برگ‌های زرد بی‌نصیب

که روی دست لخت کوچه باد کرده‌اند

به یاد تو بهار را

به آرزو نشسته‌اند


چرا چرا دلم گرفته است

اگر قرار بوده برگ بی‌قرار

بدون تو ز شاخهٔ خزان بیفتد و به خواب خیس خاک‌ها رود

اگر شکوه رو به نور شاخه‌ها

سقوط را... بهانهٔ خزان شود

بگو که باورم شود

که می‌رود خزان که باز هم شکوفه‌ای

نصیب دست سبز آسمان شود


دنور، کلرادو - ژوئن ۲۰۱۵

بازنویسی نیویورک - سپتامبر ۲۰۱۶

۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۶

کاشکی از چشم‌هایم عاشقی را بشنوی

چشم لال من چگونه بنگرد تا بشنوی؟


باید از باران بخواند چشم‌ها تا لحظه‌ای

تو از آن بالا بیایی با تماشا بشنوی


مثل دریا موج دارد چشم طوفان‌دیده‌ام

باید این اسرار را از موج دریا بشنوی


می‌شود این اشک‌های خیس باران‌گونه را

ذکر «یا هو»، «ای خدا»، «پروردگارا» بشنوی


گل بگویی بشنوم، باغ گلی روی سرم

من بخوانم چارده خورشید را، تا بشنوی


من فقیرم، بی‌کسم، تنها تویی فریادرس

کاش عذر بنده را روز مبادا بشنوی


خشت اول، عمر من بوده است، کج، غرق گناه

خشت خشتم را ببینی، تا ثریا بشنوی


بشنوی، اما نبینی، بگذری مانند رود

حرف‌های سنگ را -غرق تمنا- بشنوی


از خیابان‌های غفلت خسته‌ام، ای کاش تو

آرزوها را نگفته، بشنوی؛ ها! بشنوی


خوب می‌دانی که شعرم نیز پر رنگ و ریاست

خوب می‌دانم که می‌خواهی سراپا بشنوی



نیویورک، یک سپتامبر ۲۰۱۶
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۲ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ نیویورک) - فصل ۳۵

پیش‌نوشت: اصل عکس‌ها بزرگ‌اند ولی در قالب وبلاگ کوچک به نظر می‌رسند.


قضیهٔ کت و دکمه را که شنیده‌اید. کار ماست دیگر. دکمه‌ای داریم و می‌خواهیم کتی برایش بدوزیم. البته کت را پیش‌پیش دوخته بودیم ولی قوارهٔ تن نکرده بودیم. قبل‌تر از خرید خودرو، رفته بودم و کلی هتل در جاهای مختلف شمال شرقی امریکا گرفته بودم (با این توضیح که آن‌ها را می‌شود تا یک هفته قبل از موعد بدون هزینهٔ‌ اضافی لغو کرد)؛ نیاگارا، نیوهمشیر، مین (به کسر میم) و الی آخر. بعد برای هر کدام، با توجه به این که از کدام مسیر برویم، جاهای مختلف را گرفته بودیم. خلاصه خودرو را که خریدم، برای آخر تابستان بعد از کلی دو دو تا چهار تا، تصمیم گرفتیم که بی‌خیال نیاگارا، برویم به ایالت خرچنگ، ایالت مین. چرا؟ چون منطقهٔ طبیعی دارد به اسم بوستان ایالتی آکادیا که در نظرسنجی‌های سایت تریپ‌ادوایزر بهترین منطقهٔ طبیعی-تفریحی امریکا شناخته شده. یعنی کجاست دقیقاً؟ آنجاست دقیقاً؛ آن نوک سمت راست امریکا را بگیرید، پایین دماغ کانادا. هشت ساعت رانندگی یک‌نفس از نیویورک تا آن بالاها. خب. اول می‌نشینم و عین مرد همهٔ قرارهای آن هتل‌های بی‌ربط را لغو می‌کنم و فعلاً هم رفتن به نیاگارا را پشت گوش می‌اندازم. آخر می‌‌دانید که. هر کس از ایران از ما می‌پرسد می‌گوید: مجسمهٔ آزادی را از نزدیک دیده‌اید؟‌ می‌گوییم نه. امپایر استیت را رفتید بالا؟ می‌گوییم نه. سازمان ملل را بازدید کردید؟ می‌گوییم نه. چرا؟ می‌گوییم که حوصلهٔ این قرطی‌بازی‌ها را نداریم و عشق طبیعتیم. خب می‌پرسد نیاگارا را پس رفته‌اید. باز هم می‌گوییم نه!



ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۸ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۵

در رهگذار غربت تنگ پیاده‌رو

دیوار رفته است و کوتاه آمده

بی آن که پنجره

لبخندی از تبار خیابان به ما دهد


اینجا درخت و دار… چه توفیر می‌کند

وقتی که هیچ چیز در این روزگار سرد

عمرش به قدر کوچه و دیوار خانه نیست


وقتی که جاده... به جز فرصتی عقیم

وقتی که شهر به جز ازدحام داغ

وقتی که کوچه به جز بغض پنجره

وقتی که هیچ چیز به جز استعاره نیست


هر جور هم که بخوانی‌ش… غربت است

بی‌رحم و ناگزیر

بی آن که خوب بدانی که سال‌هاست

دریا دلش برای تو بر سنگ می‌زند


جولای ۲۰۱۶ - نیویورک

۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۴


در راه خاطره‌ها و خیال‌ها، با نام اعظم باران قدم زدن
با بی‌نهایت مهتاب دست‌هات، در وصف آیهٔ انسان قلم زدن

پیداست نام تو ای وارث زمین، در گوشه گوشهٔ دستان آسمان
ما را بس است که در روزگار غم، از راز واژهٔ توحید دم زدن

گر چه جوادی و نامت پناه دل، ذکر همیشهٔ قلبم رضا رضاست
آخر چه فرق که چون نور واحدید، بیهوده است دم از بیش و کم زدن

باید که رفت به راهی که می‌شود، جا پای لحظهٔ دیدارتان گذاشت
شاید اشارهٔ چشمی و لطفتان، بر ما ز رنگ خدایی رقم زدن


نیویورک - ۱۵ جولای ۲۰۱۶
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۷: یا غایة آمال المادیین (الکار ثم الکار)

اگر در منهتن باشی و مشغول به کار و خدای نکرده تصمیم به بچه‌دار شدن بگیری، باید قبل از تصمیم برای بچهٔ به دنیا نیامده در مهد کودک ثبت‌نام کنی. این قدر صف ثبت‌نام مهد کودک شلوغ هست که یا باید از خیر آن بگذری و هزینهٔ بالای پرستار خصوصی بچه را تقبل کنی یا همان روش پیش‌ثبت‌نام پیشاتولد را برگزینی. این وسط هم که کار آنقدر به ارزش تبدیل شده است که نمی‌شود ازش گذشت. از آن طرف، از بس هزینه‌های زندگی در این شهر گران هست که بعضی مادران حتی اگر بخواهند هم نمی‌توانند شغل‌شان را ترک کنند. 

۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۳ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ نیویورک) - فصل ۳۴


بعضی وقت‌ها یک چیزهایی می‌رود توی مخ آدم که هر جوری می‌خواهد با عقل و منطق با آن طرف شود جواب نمی‌دهد. یکی‌اش هم داشتن خودروی شخصی است. بعد برای این که داشتنش را توجیه کند هی بهانه می‌تراشد. مثلاً که من چطوری خرید کنم توی محله‌ای که تا نزدیک‌ترین بقالی ارزان‌قیمتش کلی راه هست؟ فاصلهٔ ما مترو این قدر هست و چطوری آخر هفته‌ها بروم مسجد برای عبادت خدا؟  وقتی که گوگل پول یامفت جابجایی به کارآموز بدهد حال آن که کارآموز از جایش تکان نخورده، این موقع بهانه‌تراشی به حد اعلای خود می‌رسد. خلاصه این که سودای سواره شدن ما را رها نمی‌کند و ما هم شده‌ایم سودازده.

ادامه مطلب...
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۹ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۶: تماس بدنی اجباری

ایمیل وارده از حراست دانشگاه کلمبیا:


اخیراً ما را از یک تماس بدنی اجباری مطلع کرده‌اند. این جرم در یکی از خانه‌های تحت تملک دانشگاه اتفاق افتاده است. قربانی می‌گوید که او یک ماساژور را از یکی از شرکت‌های ماساژ به صورت آنلاین استخدام کرده است. در زمان ماساژ، ماساژور (مرد) او (زن) را به طور نامناسبی لمس کرده است. 

در مورد آوردن افراد از شرکت‌های آنلاین به خانه‌هایتان دقت کنید و سعی کنید غیر از خودتان یکی از دوستانتان را همراه داشته باشید.

۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

شرابه‌های سفر ۵: اگر رأی بیاورد دیگر اینجا جای ما نیست

صبح سوار سرویس، دو دختر امریکایی دارند با هم صحبت می‌کنند. اولی به آن یکی می‌گوید: من واقعاً نمی‌دانستم که این قدر احمق توی این کشور وجود دارد. یعنی چه که ترامپ این قدر رأی بیاورد؟ رفیقم و شوهرش رفتند بهش رأی دادند! دومی می‌پرسد: چه جور آدمی هست این رفیقت؟ می‌گوید: یک دیوانهٔ عشق بوش و پرچم آمریکا. ادامه می‌دهد: آخر آدم عاقل به کسی که یک بار متهم به تجاوز شده، رأی می‌دهد؟ از این مسخره‌تر توی عمرم ندیده بودم.


غروب، دارم با یکی از هم‌آزمایشگاهی‌های امریکایی صحبت می‌کنم. از انتخابات ایران می‌پرسد. به زبان ساده می‌گویم چیزی است تو مایه‌های همین جابجا شدن جمهوری‌خواه‌ها و دموکرات‌ها بعد از هر دورهٔ رأی‌گیری. یکی دیگر از بچه‌های امریکایی سر می‌رسد و با هیجانی مخلوط با طنز می‌گوید: تو را به خدا! کشورت به ما شهروندی نمی‌دهد؟ ترامپ رئیس‌جمهور بشود دیگر اینجا جای ماست نیست. می‌گویم چه طوری است که شما این همه با قاطعیت از او بدتان می‌آید ولی این بشر این همه رأی دارد جمع می‌کند؟ می‌گوید: خب ببین. اینجا یک فضای دانشگاهی گل و بلبل و منطقی است نه جامعهٔ امریکا!
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۳۱ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

همسفر شراب (سفرنامهٔ امریکا) - فصل ۳۳

صبح اول صبح و تازه یک روز بعد از رسیدن به نیویورک (بعد از سفر دنور) باید بروم برای شروع کارآموزی در گوگل. این بار دیگر حس زیاد خاصی به شروع کردن ندارم. این سومین کارآموزی است و یک جورهایی تکرار باعث بی‌هیجانی شده. باید اول با سرویس دانشگاه از خانه به دانشگاه بروم (شمال برانکس به شمال منهتن) و بعد از آنجا به گوگل (شمال منهتن به جنوب منهتن). خیلی کم صبح زود از سرویس دانشگاه استفاده کرده‌ام و طعم راه‌بندان صبحگاهی نیویورک را خوب نچشیده بودم که چطوری مسیر پانزده دقیقه‌ای بدل به چهل دقیقه می‌شود حتی. روز اول قرار است در محلهٔ چلسی و یک کوچه آن‌طرف‌تر از ساختمان اصلی برویم برای معارفه. ساختمانی است آجری که طبقهٔ‌ همکفش بازاری است سنتی به اسم چلسی‌مارکت. می‌روم طبقهٔ دوم و آنجا اول بسم الله باید بروم بنشینم برای عکس کارمندی. سپس وارد سالنی می‌شوم. دیوارهای آجری داخل سالن با لوله‌های حرارتی توی چشم می‌زنند. دو خانم جوان نشسته‌اند به پذیرهٔ ورودی‌ها. چندین میز دایره‌ای با چهار صندلی و چند کارآموز که از قیافهٔ خیلی‌هاشان پیداست کارآموز کارشناسی‌اند. غیر از یک دختر چینی و هم‌آزمایشگاهی لبنانی‌ام، همه پسرند. هر کسی پشت میزی می‌نشیند. من کنار چند چینی می‌نشینم به این حساب که یکی از این چینی‌ها را در همایش دنور دیده بودم. همه که سر می‌رسند و می‌شویم چیزی حدود ۳۰ نفر تازه متوجه می‌شوم این معارفه هر هفته هست برای جدیدالورودها. یک روز کامل با ارائه از کارمندان گوگل در مورد هدف‌های گوگلی (Googlie) شدن و این که مرامشان چیست و روحشان و فلسفه‌شان و معنویتشان و دینشان -به معنای گوگلی البته-. 

ادامه مطلب...
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۴ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی