بعضی وقت‌ها یک چیزهایی می‌رود توی مخ آدم که هر جوری می‌خواهد با عقل و منطق با آن طرف شود جواب نمی‌دهد. یکی‌اش هم داشتن خودروی شخصی است. بعد برای این که داشتنش را توجیه کند هی بهانه می‌تراشد. مثلاً که من چطوری خرید کنم توی محله‌ای که تا نزدیک‌ترین بقالی ارزان‌قیمتش کلی راه هست؟ فاصلهٔ ما مترو این قدر هست و چطوری آخر هفته‌ها بروم مسجد برای عبادت خدا؟  وقتی که گوگل پول یامفت جابجایی به کارآموز بدهد حال آن که کارآموز از جایش تکان نخورده، این موقع بهانه‌تراشی به حد اعلای خود می‌رسد. خلاصه این که سودای سواره شدن ما را رها نمی‌کند و ما هم شده‌ایم سودازده.

خب اول بسم الله. چه بخرم؟ نو یا دست دوم. کلی مطلب و وب‌گاه و نشریهٔ اینترنتی هست که به صورت تخصصی در مورد خرید خودرو و انواع خودرو و کیفیت خودرو و هزار جور مطلب دیگر اطلاعات به خورد خلق‌الله می‌دهد. این قدری که تابستان را خیر سرمان می‌خواهیم به بهانهٔ کارآموزی استراحت فکری داشته باشیم ولی شده روزی سه تا چهار ساعت وب‌گردی شبانه در این نشریه‌های اینترنتی. آن قدری که گاه آدم آرزو می‌کند که یکی بیاید و از این طرح‌های ایرانیزهٔ خودرو بگذارد و بگوید فقط همین دو نوع ابوقراضهٔ پراید و پیکان را داریم وإنتخب بین الأمرین!


خلاصهٔ این همه گشت و گذار اینترنتی چه می‌شود؟ خودروی نو برای کسی که می‌خواهد به صورت کوتاه‌مدت از خودرو استفاده کند نمی‌صرفد. چون قیمت دست‌دوم‌ها خیلی پایین‌تر از خودروهای نو است. خودروی دست‌دوم از حدی کهنه‌تر (بر حسب کیلومترشمار) قابل اتکا نیست و هر چه کیلومتر کمتر بهتر. پایگاه داده‌ای هست به اسم carfax که اطلاعات تعمیرات یا تصادف خودروها بر اساس شناسهٔ بدنهٔ خودرو ثبت می‌شود. اگر خودرویی زیاد تعمیر داشته یا تصادف داشته قابل اتکا نیست. اگر خودرویی کم تعمیر داشته هم قابل اتکا نیست چون ممکن است تعمیراتی بوده که صاحب قبلی باید انجام می‌داده و نداده و یا تعمیراتی بوده که صاحب قبلی انجامش داده ولی با تعمیرکار زد و بندی کرده که آن را در پایگاه داده ثبت نکند.


ولی همهٔ اینها مسأله مرا حل نکرده است. فقط بعضی از خودروسازهایی که فعالانه در آمریکا بازار دارند می‌شود فورد، شورولت، جیپ، مزدا، تویوتا، هوندا، سوبارو، سوزوکی، هیوندای، کیا، مرسدس بنز، بی‌ام‌دابلیو، نیسان، آئودی، مازراتی!، فراری!، اکیورا، کرایسلر، ولوو، لکسوس، فولکس واگن، پورش!، بوئیک (یا به قولی بیوک!)، جی‌ام‌سی، لینکلن، کادیلاک، فیات، سایون، دوژ، مینی و جگوار. حالا مثلاً اگر بخواهید بین انواع محصولات هر کدامشان برویم که می‌شود الی ماشاءالله. مثلاً بین سواری‌های معمولی برای فورد می‌شود فورد فیستا، فورد فوکوس، فورد فیوژن، یا برای هیوندای می‌شود اکسنت، الانترا، سوناتا و آزرا. همین طوری یعنی فقط از بین این همه خودرو شاید بشود دویست سیصد نوع خودرو (بماند این که هر کدامشان هم گزینه‌هایی دارند مثل دودر و چهاردر، صندوق‌دار و بی‌صندوق و در رنگ‌ها و گزینه‌های اضافی مختلف). خب شاید بگویید بعضی‌هاشان که خودروی تجملاتی و گران هستند که بی‌خیال‌شان باید شوم مثل پورش، مازراتی، جگوار و فراری. بعضی دیگر هم احتمالاً به وسع دانشجویی قد نمی‌دهد مثل بی‌ام‌دابلیو و مرسدس بنز، لکسوس و اکیورا. باز هم کلی گزینه هست که البته برای خرید دست دومش مثل پراید وطنی نیست که از بیست و پنج سال پیش آب از آبش تکان نخورده. اینها هر سال قیافه‌شان هم عوض می‌شود چه برسد به قیمت و کیفیتشان. مثلاً توی این سایت‌ها نوشته که مزدا-۳ سال ۲۰۱۰ فلان مسأله را داشته ولی ۲۰۱۱ این طوری نیست.


اینها به کنار می‌ماند چند اطلاعات عرفی اضافه‌تر: اولین و مهم‌ترین این که اگر از پولتان سیر شده‌اید بروید خودروی امریکایی بخرید. خودروهایی که کمی ارزان‌ترند از بقیه ولی کیفیت و استقامتشان پایین است. مصرفشان هم مثل خود امریکایی‌ها  بالاست. تعمیرگاه‌روشان هم  بالاتر از بقیه است. و در امریکا تعمیرگاه رفتن مساوی است با خرج بسیار زیاد و خودرویی خوب هست که حداقل تا صد هزار کیلومتر اول غیر از تعویض روغن و چرخاندن تایرها به هیچ تعمیر دیگری نیاز نداشته باشد (یک نکتهٔ حاشیه‌ای: ولع برخی برای وارد کردن خودروی امریکایی به ایران را نمی‌توانم تحلیل کنم مگر به یک وجه که آن وجه نشانهٔ خوبی برای آن «برخی» نیست).

این طوری نصف گزینه‌ها بحمدالله حذف می‌شوند. دومین نکته این که خودروهای اروپایی خیلی خوبند ولی به دلایل مختلف، هزینه‌ٔ قطعات و تعمیراتش (در صورت بروز مشکل احتمالی) بالاست. یک‌چهارم دیگر از گزینه‌ها هم همین طوری حذف می‌شوند. سومین نکته این که خودروهای کره‌ای خیلی خوب هستند ولی هنوز آن طور که باید برادری‌شان را به بازار مصرف ثابت نکرده‌اند. پس خودروهای کره‌ای را می‌گذارم برای روز مبادا. چهارمین نکته این که خودروهای ژاپنی آن‌قدر خوب هستند که قیمت دست‌دومشان فاصله‌ٔ کمی با نوشان دارد. در بین خودروهای ژاپنی هم تویوتا و هوندا به قول معروف سگ‌جان‌تر از بقیه‌اند. پس تصمیم می‌گیرم که جستجویم را محدود کنم به تویوتا و هوندا و آن هم خودروهای کوچک‌ترشان یعنی تویوتا کورولا و یاریس و هوندا سیویک و فیت. کورولا و سیویک در قد و قوارهٔ پژو ۴۰۵ هستند و آن دو دیگر در قد و قوارهٔ ۲۰۶. کورولا و سیویک معروفند به خودروهای دانشجوپسند چون عمر بالایی دارند و قطعاتشان هم ارزان‌ترند. آن دو دیگر هم خوبند ولی چون امریکایی‌جماعت میانهٔ خوبی با خودروی کوچک ندارد در بازار کم هستند و دست‌دومشان کم‌تر پیدا می‌شود (و این برعکس اروپا و ژاپن است که بیشتر خودروها کوچک و کم‌مصرفند و خودروهای بزرگ کم‌مشتری‌ترند).


خب تازه باید بگردم که چطوری خودرو بخرم. دو راه پیش رو دارم. یکی این که بگردم توی سایت‌های تبلیغ خودروی دست دوم و با مردم مستقیم سر و کله بزنم. راه دوم این که بروم سراغ نمایندگی‌های فروش خودرو و با دلال‌ها سر و کله بزنم. مشکل اولی این هست که اعتماد به مردم به صورت مستقیم کمی سخت است مخصوصاً در نیویورک و تا پیدا کردن یک گزینهٔ خوب زمان بسیاری می‌برد. مشکل دوم این که در بهترین حالت هزار تا دو هزار دلار گران‌تر برایم آب می‌خورد و این دلال‌ها هم یک رودهٔ راست در شکمشان نیست. چون حوصله‌‌ٔ دردسر خرید خودروهای مورددار -مثل دزدی و تصادفی- ندارم بی‌خیال اولی می‌شوم. این وسط یکی از دوستان امریکایی هم خودروی تویوتای پریوسی دارد که باهاش سر و کله می‌زنم تا از او بخرم ولی راست و حسینی به من می‌گوید که خودرواش به خاطر استفاده نکردن طی دو سال دچار مشکل باطری شده و باید تعمیرش کند و چون باطری خودرواش ترکیبی (هایبریدی) است هزینه می‌گیرد و الان حوصلهٔ تعمیر ندارد.


خلاصهٔ کلام این که یکی از روزهای تابستان می‌روم سراغ نمایندگی‌های خودرو به همراه یکی از دوستان کاربلد. اتفاقات و حواشی آن‌قدر زیاد بوده که مجال گفتن نیست ولی همین بس که خودرویی را می‌خرم و در کمتر از ۲۴ ساعت با دعوا و مرافعه به دلال صادق باوجدان راست‌گو بازپس می‌دهم. این قدر این اتفاق برایم سنگین تمام می‌شود که بی‌خیال خودرو خریدن می‌شوم. وقتی با آدم‌هایی سر و کار داری که به صورت لحظه‌ای دروغ می‌گویند و برای این که یک وقتی سرت کلاه نگذارند مجبوری که یواشکی صدایشان را ضبط کنی، حال آدم از این جور معامله کردن به هم می‌خورد.


همهٔ این‌ها به کنار، تازه دستم می‌آید که این همهٔ داستان نیست. وقتی که خودرو را خریداری می‌کنی باید سریع بیمه‌اش کنی. شرکت‌های مختلفی برای بیمه وجود دارد که هم از طریق اینترنت و هم از طریق تلفن می‌شود خودرو را بیمه کرد. قاعدتاً هم قیمت‌های شرکت‌های مختلف تا حتی ۳ برابر با هم تفاوت دارند و قیمت یکسان معنی ندارد.  بیمهٔ شخص ثالث و بیمهٔ تصادف اجباری است ولی بیمهٔ‌ بدنه اختیاری و البته گران است. با توجه به نوع خودرو قیمت بیمه متفاوت است. ظاهراً بر اساس آماری که هر شرکت بیمه دارد، نرخ مصوبی برای هر خودرو دارند که مثلاً خودروهای کوچک چون احتمال خطرشان بالاتر است بیمهٔ تصادفشان بالاتر و خودروهای تجملی چون بیشتر برای جوانان است احتمال تصادفشان بالاتر و لذا نرخ بیمه بالاتر. اگر متأهل باشی بیمه‌ات ارزان‌تر است چون نرخ کله‌خری‌ات پایین‌تر است لابد! اگر خودروی ترکیبی (هایبریدی) داشته باشی بیمه کمی ارزان‌تر می‌شود. خود بیمه‌ها ادعا می‌کنند برای حمایت محیط زیست ولی آمار نشان داده دلیل اصلی‌اش این است که معمولاً خریداران خودروهای ترکیبی از سطح فرهنگ و سواد بالاتری برخوردارند (چون معمولاً این خودروها گران‌ترند و خریدشان به غیر از صرفهٔ محیط زیستی صرفهٔ اقتصادی ویژه‌ای ندارد) و احتمال تصادف برای این افراد فرهیخته پایین‌تر. برای بیمهٔ خودرو دو واقعیت وجود دارد که من از آن مطلع نبودم. یکی این که شش ماه اول بیمهٔ خودرو تقریباً دوبرابر گران‌تر از بقیهٔ‌ مدت است. دوم این که عرف بیمهٔ خودرو در شهر نیویورک بین ۲ تا ۳ برابر بیشتر بقیهٔ‌ شهرهای امریکاست و چون من با هر که مشورت کردم خارج از نیویورک زندگی می‌کرده، اصلاً این را به حساب نیاورده‌ام.


خلاصه یک‌ماهی بی‌خیال می‌شوم ولی «وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من». دوباره فیلی است که یاد هندوستان می‌کند. این بار با کوله‌باری از تجربهٔ قبلی و با یکی از دوستان می‌روم سراغ دلالان محترم. این بار می‌روم سراغ خودروهای کوچک‌تر و البته فقط نمایندگی‌هایی که در نظرسنجی‌های اینترنتی بالای ۸۰٪ رضایت مشتری را توانسته‌اند جلب کنند. تصمیم دارم خودروی ارزان‌تر ولی نسبتاً نوتر بخرم تا احتمال تعمیرگاهی شدنش را پایین بیاورم. مشکل دقیقاً همین‌جاست که هر جایی خودروهای کوچک پیدا نمی‌شود. هر جا هم که پیدا می‌شود خودروهایی هستند که شرکت‌های کرایهٔ خودرو به حراجی‌ها فروخته‌اند و این دلالان محترم در حراجی آن را به قیمت مفت خریده‌اند و حالا می‌خواهند قالب مشتری کنند.


چند نمایندگی را می‌رویم. هر جا را که پرسان می‌شویم یک بار سوار خودروی پیشنهادی‌شان می‌شویم و بعد سر قیمت به توافق نمی‌رسیم. معیارمان از قیمت هم  سایت‌هایی مثل kbb.com یا edmunds.com است که با دادن مشخصات خودرو، میانگین قیمت خرید و فروشش را پیشنهاد می‌دهد و ما سعی می‌کنیم که آن قیمت را به دست بیاوریم چون این دلالان محترم همیشه پیشنهادهای عجیب می‌دهند و وسطش هم با اعتماد به نفس ادعا می‌کنند که قیمت آن سایت‌ها واقعی نیست (گرچه بماند که بعضی اعتقاد دارند که قیمت پیشنهادی آن سایت‌ها هم بالاست).



غروب شده و ما راه به جایی نبرده‌ایم. آخرین گزینه نمایندگی‌ای است به اسم آتولند تویوتا. دلال جوانی است به اسم خوزه. از او در مورد کورولا و یاریس می‌پرسیم. کورولاهایش گرانند. اکثراً قیمتی بین ۱۳ تا ۱۴ هزار دلار قبل از مالیات و حق کمیسیونشان دارند. ارزان‌ترها هم کیلومترشان بالاست. می‌رسیم به یک یاریس ۲۰۱۳ که ۴۳ هزار مایل رویش خورده. این که یک خودرو در عرض ۲ سال این قدر راه رفته باشد برایم عجیب است. از او سند کارفکس را می‌خواهم. معلومم می‌شود خوردوی کرایه‌ای بوده. خوبی خودروهای کرایه‌ای این است که شرکت‌های کرایه‌ای چون خودشان مکانیک دارند، رسیدگی‌ خوبی ازشان می‌کنند. می‌روم توی سایت خود کرایه‌ای‌ها و می‌بینم پیشنهاد خودشان قیمتی است بین ۱۱ تا ۱۲ هزار دلار. سایت ادموندز هم همین را می‌گوید. دوست دلال ما که با اعتماد به نفس می‌گوید که قیمت ۱۶۵۰۰ بوده ولی به خاطر فلان مناسبت (بی‌ربط) تخفیف خورده و می‌شود ۱۴ هزار. بماند که قیمت نو خود خودرو ۱۷ هزار تاست و این‌ها خودشان را سر کار گذاشته‌اند. می‌گویم من فقط ۱۰ هزار تا می‌دهم. می‌کند ۱۳. می‌گویم ۱۰ تا بیشتر نمی‌دهم. همکارش را می‌آورد. همکارش می‌گوید من فقط تا ۱۲ هزار و پانصد می‌توانم با تو راه بیایم ولی خب تو هم کوتاه بیا. می‌گویم باشد، ۱۰ و پانصد. می‌گوید ۱۲ و پانصد. می‌گویم ببین دوست من، این خودرو کرایه‌ای بوده، شما همین طوری داری کلی سرش سود می‌کنی. بعدش هم پول تنظیم سندتان ۵۰۰ دلار ناقابل است. از آن طرف باید ۳۰۰-۴۰۰ دلار پول ثبت و پلاک بدهم و ۹ درصد هم مالیات خرید! من ته تهش ۱۱ می‌دهم. خلاصه سرتان را درد نیاورم، آخرش آن ۱۴ را رساندم به ۱۱ و نیم (یعنی همان قیمت پیشنهادی ادموندز) و بعد از مالیات و اعوان و انصارش شد سیزده هزار و سیصد که البته بعدش برایم چک فرستادند که پول ثبت خودرو را کمی زیاد گرفته بودند و صد و پنجاه دلاری ارزان‌تر شد (بماند که این هم یک جور تبلیغ روانی است که مثلاً‌ ما نمایندگی‌های خودرو چقدر خوبیم!) در نهایت یک خودروی کوچک که به زور دو تا چمدان معمولی را می‌شود درش جا داد، برایمان سیزده هزار و صد و پنجاه دلار آب خورد. البته بماند که اگر می‌خواستم خودرویی امریکایی بخرم با همین قیمت، چیز بزرگ‌تر و جادارتری نصیبم می‌توانست بشود ولی من عطای ارزانی را به لقایش بخشیدم که یک وقت رسید خرج تعمیر چند صد (بل چند هزار) دلاری نصیبم نشود. بعد از یک هفته، دو تا پلاک زرد از طرف راهنمایی و رانندگی برایم ارسال می‌شود و پلاک موقت را می‌کنم. ۳۷ دلار خرج گرفتن معاینهٔ فنی دو ساله می‌کنم و کار خرید خودرو به سرانجامش می‌رسد.




مرحلهٔ‌ بعدی بیمه است که این هم برای خودش کابوسی است. نصف شرکت‌های بیمه می‌گویند که در خصوص شهر نیویورک به تازه‌راننده‌ها بیمه نمی‌دهند مگر این که ماهی ۴۰۰ دلار! آخرش از شرکتی به اسم گایکو برای شش ماه و آن هم ماهی ۲۴۰ دلار بیمه می‌گیرم. دلیل گرانی را پرسا می‌شوم، می‌گویند: چون خودرو کوچک است و اگر تصادفی شود احتمال آسیب‌دیدگی بالاتر. البته شما این حرف‌ها را بشنوید و باور نکنید. چون از این دلالان محترم راست‌گوتر همین شرکت‌های بیمه هستند. شرکت‌هایی که پول‌های کلان به دست می‌آورند و هر چقدر آن منشی پشت تلفن بیشتر بتواند از تو پول بکند برای آیندهٔ شغلی‌اش بهتر است. و البته برای این کار باکی‌شان نیست که چون مونس و رفیقی شفیق، تا یک ساعت هم شده پشت تلفن به هر سؤالی که داری با طمأنینه پاسخ دهند. خلاصه که این که قصهٔ ما به سر رسید و ما هم خودرودار شدیم. الان هم بعد از آن شش ماه، توانستم بیمهٔ ماهانه را به ماهی ۱۰۰ دلار برسانم. البته موقع پاییز در مسیری خارج از ایالت نیویورک حواسم به تغییر محدودهٔ‌ سرعت نبود و خودرو پلیس ما را تعقیب و سپس جریمه‌ای ۱۸۰ دلاری تقدیممان کرد. یحتمل برای نوبت بعد بیمه شدن، شرکت‌های بیمه از همین جریمه، بهانه‌ای می‌سازند برای بالا بردن حق بیمه (و متأسفانه این شرکت‌ها به اطلاعات جرائم رانندگی دسترسی دارند و دیر یا زود آن جریمه کار دستم خواهد داد).



و اما دو غول مرحلهٔ آخر: پارکینگ و عوارض. عوارض رفتن از شهر برونکس به منهتن (دو حومه از پنج حومهٔ نیویورک) رفت و برگشت می‌شود پنج و نیم دلار. عوارض منهتن به کوئینز رفت و برگشت یازده و نیم دلار. عوارض نیوجرسی به منهتن یازده دلار. یعنی اگر بخواهیم سری به مسجد کوئینز بزنیم باید شانزده دلار بدهیم. البته می‌شود بدون عوارض رفت به شرط نیم ساعت راه طولانی‌تر (دوبرابر شدن مسیر) و راه‌بندان و رانندگی‌های خطرناک نیویورکی‌ها. پارکینگ ساختمان هم ماهی ۱۶۰ دلار است که ترجیح می‌دهیم در خیابان پارک کنیم. اولش این که پیدا کردن جای پارک در خیابان اگر دیروقت به خانه برسیم گاهی تا بیست دقیقه طول می‌کشد. هر طرف خیابان را هم باید هفته‌ای یک ساعت و نیم خالی کنند تا شهرداری خیابان را تمیز کند و جریمه‌اش دویست دلاری ممکن است بشود. خلاصه راه حل ما این می‌شود که هفته‌ای یک روز جای پارک خودرو را عوض کنیم. کار سختی هم نیست. یک‌شنبه خودرو را در جای مناسبی می‌گذاریم (طرفی که روز دوشنبه آزاد است). بعد دوشنبه ظهر منتظر می‌شویم تا ساعتش سرآید و بعد سریع خودرو را سریع به جای جدید منتقل می‌کنیم که تا آخر هفته نیازی به جابجایی نداشته باشد. موقع برف هم شهرداری کلاً همهٔ جاها را آزاد اعلام می‌کند و نیازی به جابجا کردن نیست ولی خود پارو زدن جای پارک خودرو و درآوردن خودرو خرجش یک پاروی برف ده دلاری شد و ۳ ساعت پارو زدن و برف‌روبی!