فیضبوک مجموعه شعرهای طنز ناصر فیض است. طرح جلد کتاب جالب است، دقیقاً شبیه صفحهٔ ورودی «فیسبوک». ولی متأسفانه فقط طرح جلد جالب است. کافی است چند صفحه از کتاب خوانده شود تا وارفتگی صفحات رو شود و کاغذها با شیرازهٔ زهواردررفته سر شوخیشان را باز کنند. حالا از مشکل نشر که بگذریم، بیتی دارد این کتاب که جوابش در شعرهای همین کتاب است:
در شگفتم از چه رو در این زمان
هیچ کس به طنز رو نمیکند
در این کتاب به وضوح نشان از حافظ وجود دارد. اکثر نقیضهها رنگ و بوی اشعار حافظ را دارند و گاهی در یک یا چند کلمه تغییر با هم در تفاوتند:
آسمان بار خماری نتوانست کشید
نیست سنگینترین از این ضایعه باری ساقی!
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
به جز آن کار، ندارم به تو کاری ساقی!
و البته بیتهای جالبی در کتاب پیدا میشود:
گاهی سر سبز خودت را ببر با خود
وقتی که راهی جز عبور از خط قرمز نیست
***
«می حرام است!» دمت گرم تذکر دادی!
میکنم توبه ز می تا دم حج ای ساقی
***
از شاعران توقع شعر گران خطاست
وقتی که مشکل همهشان اقتصادی است
***
ما به مهمانی اقوام نرفتیم از ترس
کو ایابی که نباشد به ذهاب آلوده
***
نبودهاند بدینگونه در سخن پرگوی
زنان پرسخن مرد خویش لالپرست
***
نه تقصیر منه، نه مشکل از تو
که بالا میکشد هر چیز یکهو
خودش چون میره نرخش رو به بالا
گذاشتن اسم خوبی روش: خودرو!
در بسیاری از جاهای کتاب، طنز سیاسی و صریح میشود ولی بیشتر طنزها رنگ و بوی طنزهای روزمرهٔ سیاسی روزنامهای دارند که با گذشت زمان بعید است اثری داشته باشند:
گذشت دورهٔ هشتم، دهی نشد آباد
خدا کند نشود دور هر چه باداباد!
…
برای لقمهٔ نانی به لطف دولت مهر
گذشت روز و شبم در کمیتهٔ امداد
…
چنان اسیر عنایات دولت نهمام
که کرده عشق وی از هشت دولتم آزاد
جاهایی از کتاب هم بیتهای مهمل زیبایی گفته شده که خواندنی است:
ما هم شبیه دیگران با چشم میبینیم
میبیند آدم لاجرم وقتی که عاجز نیست
ولی متأسفانه این کتاب پر است از شعرهای دمدستی که گاهی حتی مشکل قافیه دارند:
قبول و درکش آسونه، نمیخواد
خودش هم خوب میدونه، نمیخواد
میون مردمه جاش، نه تو پستو!
برادر! سینما خونه نمیخواد
یا نحو دستوری ابیات بسیار سختخوان هستند:
من چرا باید بگویم بوده جایی اختلاس؟
بوده این مقدار کم آیا خدایی اختلاس؟
و یا سکتهٔ موسیقایی در ابیات دیده میشود:
در حلقهٔ رندان به دنبال چه میگردید؟
جز درد دل چیزی در این گونه مراکز نیست
***
با من افتادهای از چه سر لج ای ساقی!
بحر این شعر، نشد بحر هزج ای ساقی!
متأسفانه تحمل خواندن این کتاب آنقدری سخت بود که برای منی که عادت دارم کتابها را یکنفس بخوانم، شانزده روز طول کشید. درک تفاوت شعری که در مجلسی خوانده میشود یا پاورقی روزنامه میشود با شعری که باید در کتاب چاپ شود کار آسانی است ولی امان از کتابسازی.