چهار کتاب توی صندوق پستی‌ام بود از فرستنده‌ای ناشناس و فروشنده‌ای شناس (آمازون). یکی‌اش همین کتاب بود که با عنوان «پیشامد، بازی و همبستگی» به فارسی ترجمه شده است. البته به نظرم برای کلمهٔ دوم «تشکیک» برگردان مناسب‌تری است برای واژهٔ irony. زیاد طول نکشید که فرستنده خودش را معرفی کرد؛ پیرمردی امریکایی که به خاطر کار تخصصی‌ام در پردازش زبان طبیعی با من چند جلسهٔ نیمچه‌مشاوره‌ای گذاشته بود و خیلی اتفاقی بحث به فلسفه کشیده شد، و این گونه شد که او به نشانهٔ‌ تشکر و البته برای معرفی «آن گونه که خودش فکر می‌کند» کتابی از فیلسوف عملگرای امریکایی، ریچارد رورتی، فرستاد.


رورتی ده سال پیش از دنیا رفته است ولی آنقدری هم‌عصر ما بوده که بسیاری از سخنرانی‌هایش در یوتیوب موجود باشد (مثل این سخنرانی در مورد دین و علم یا مصاحبه کوتاهی از او در مورد دموکراسی و فلسفه). او به معنای دقیق کلمه یک لیبرال، بی‌دین و عملگرا بوده است. از نظر او بسیاری از فلسفه‌های قاره‌ای مانند کانت صرفاً روش‌های عملی برای گذار از تفکر کلیسایی و رسیدن به لیبرالیسم بوده و اکنون حرف‌های کانت و همهٔ ماوراءالطبیعه‌ای‌ها (متافیزیشن‌ها) بی‌وجه و بی‌کاربرد است. از نظر او چیزی به عنوان حقیقت، وجود خارجی ندارد و تنها واژگان و زبان ماست که دنیای درونی و بیرونی ما را می‌سازد. در همین جهت او در نقد فلاسفهٔ عصر روشنگری و حتی پساروشنگری مانند هایدگر برآمده است. در بخش دوم کتاب، او به مسألهٔ شکاکیت پرداخته و فلاسفه‌ای مثل هایدگر و نیچه را نه فیلسوف (به معنای دوست‌دار خرد) که نظریه‌پرداز شکاکیت می‌داند؛ چون از نظر او خرد و حقیقت معنایی ندارد. از این جهت، بعید است کسی به هر وجهی به امر قدسی معتقد باشد بتواند به قدر جمله‌ای با رورتی هم‌داستان باشد؛ چه این امر قدسی از جنس قشری‌گری دینی باشد، چه امثال متفکران معاصری چون حسین نصر. به قول داستایوسکی، نویسندهٔ روس، وقتی خدا نباشد، هر چیزی مباح است. در بخش سوم کتاب، او به مفهوم همبستگی می‌پردازد و تفسیر شخصی خود را از آثار ناباکوف و جرج اورول، دو داستان‌نویس قرن بیستمی، می‌آورد.


 خیلی دوست داشتم که خلاصه‌ای از ۹ فصل این کتاب را بیاورم ولی دیدم قبلاً کسانی دیگر این را در ویکی‌پدیای انگلیسی به شکل خوبی انجام داده‌اند.  همین طور ویدئوی کوتاهی در یوتیوب دیده‌ام که به شکل خیلی خوبی این کتاب را خلاصه کرده است. از آنجایی که سواد فلسفی ندارم و همین الان به جسارتم برای نوشتن خلاصه‌ای از کتابی که نصفش را نفهمیده‌ام می‌خندم، بهتر است که آن خلاصه‌ها را بخوانید تا مطلب ناقص من را. 


در صفحهٔ چهلم این کتاب آمده است:

خیلی سخت بشود زندگی انسانی را تصور کرد که حس کمال به دست آورده و موقع مرگ از آن که به هر که چه خواسته رسیده، شاد باشد.


همان موقع یاد این آیات از سورهٔ فجر افتادم که بسیاری آن را در تطبیق با حضرت خون خدا می‌بینند:

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً ﴿٢٨﴾ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾


اما رابطهٔ رورتی با ایران چه بوده است؟ در آخرین سال‌های عمر او و آخرین فصل عمر دولت اصلاحات، او برای دیدار با استادان ایرانی و برخی از سیاست‌مداران به ایران دعوت شد و شبیه این حرف‌ها را در ایران ارائه کرده است. جالب آن است که مرگ رورتی در ایران بازتاب روزنامه‌ای بیشتری داشته تا در خود امریکا. آن طور که گشته‌ام، این سخنرانی از پیام فضلی‌نژاد در نقد و خطر تفکر رورتی برای جامعهٔ ایران موجود است که البته بیشتر به جنبهٔ فلسفهٔ سیاسی رورتی پرداخته است. البته حسن رحیم‌پور ازغدی نقدهای کلی‌ای به امثال جان دویی و ریچارد رورتی داشته است ولی دقیقاً یادم نیست که کدام یک از سخنرانی‌های او در این مورد است.