خانم دالووی، یک اثر کلاسیک غیرکلاسیک است، یک عاشقانهٔ غیرعاشقانه، یک خواندنیِ عذابآور لذتبخش. رمانی با پیرنگی ساده اما پیچیده همراه با جریان سیال خیال. این رمان فقط یک فصل دارد: از صفحهٔ اول تا صفحهٔ آخر؛ حتی تعداد خطهای سفید بین پاراگرافها، به عنوان فاصلهٔ زمانی، بسیار کم است. زمان در این داستان سرراست نیست؛ نویسنده ناگهان و بیخبر نقبی به گذشته میزند. شاید تنها نشانهٔ زمان، صدای زنگ ساعت میدان بیگبن باشد، ساعتی یک بار. نام رمانْ خانم دالووی است ولی گاهی صفحههای بسیاری در ذهن دیگران میگذرد مانند پیتر والش، عاشق سابق او؛ ریچارد دالووی، همسرش؛ سپتیموس، کهنهسرباز جنگ؛ سالی، دوست قدیم او؛ و دیگر خردهشخصیتهای داستان. از این جهت خواندن این داستان برای یک رماننخوان یا فقطکلاسیکخوان توصیه نمیشود: اگر کسی از شعر مدرن تا حدی لذت میبرد، مثلاً شعر «قصهٔ شهر سنگستان» اخوان، و یا از جریان سیال خیال خوشش میآید، مثل «شازده احتجاب» گلشیری، این کتاب نمونهٔ بسیاری خوبی برای خواندن است؛ همین بس که این کتاب در حداقل چهار فهرست معتبر صد رمانی که باید خواند وجود دارد (مانند فهرست مجلهٔ تایم). راستی، فیلم «ساعتها» ساختهٔاستیون دالدری با بازی نیکول کیدمن، مریل استریپ و جولین مور اقتباسی کاملاً آزاد از این داستان است، البته نه خود داستان بلکه از زندگی وولف زمان نوشتن این داستان.
از نظر گفتمان غالب بر این کتاب، به نظرم این کتاب بازنمود انسان غربی وامانده در میانهٔ دو جنگ جهانی است، خسته از جنگ واپسین و مضطرب جنگی در آینده. انسانی وامانده بین عشق و جنسیت، بین دین و کفر، بین زیستن و مردن. انسانی که شاید نمونهاش خود نویسنده باشد، نویسندهای که عاقبتش به خودکشی انجامید.