نسیم مرعشی یک نویسندهٔ حرفهای و کاربلد است؛ حالا اگر دانشآموختهٔ مهندسی از دانشگاه علم و صنعت باشد و مستقیماً تحصیلات مرتبط نداشته باشد مهم نیست. حتی اگر دههٔ شصتی باشد و آنقدر دنیادیده نباشد که مثلاً جنگ را مستقیماً لمس کرده باشد که به سنش بخورد که جزئیات را بداند، مهم نیست. مهم همان است که گفتم: یک نویسندهٔ حرفهای و کاربلد است. او در کتاب اولش «پاییز فصل آخر سال است» این مسأله را ثابت کرده است. «هرس» دومین رمانش است که در پاییز ۱۳۹۶ منتشر شده است. انگار در این رمان میخواهد چیز دیگری را ثابت کند، این که او لزوماً روایتگر نسل امروز نیست و خوب بلد است که از خوزستانی بودنش حداکثر استفاده را کند که دردهای کهنهٔ پدران و مادرانش را روایت کند. رمان «هرس» با ضرباهنگ خیلی خوبی شروع میشود. گرچه مشکل ویرایشی اساسی دارد و شاید این مشکل از روی عمد باشد: مثلاً گاهی بیدلیل به یک عبارت حرف اضافهای، نقطهْ اضافه میکند؛ مثلاً: «رسول خسته بود از خانهنشینی. از بیپولی. از صف مرغ و شیر و دفتر مشق کوپنی.». خب نویسنده به سادگی میتوانست جای نقطه، ویرگول بگذارد. همان که عبارتها بعد از فعل بیایند خودش رسانندهٔ فضای کلی روایت است. البته قبول دارم که این مشکل بیشتر بر عهدهٔ ویراستار است تا نویسنده.
هرس با روایت دانای کل نوشته شده است. از نظر زمانی کاملاً شکسته است. برای این کار دلیل مهمی وجود دارد: اگر از اول از سرگذشت رسول و نوال بدانیم، شاید دیگر رغبتی به خواندن داستان نداشته باشیم. تا حدود صفحهٔ پنجاه، احسنت و آفرین بود که از من به نویسنده نثار میشد ولی ناگهان همهٔ آن ساختمان عظیم فروریخت. نویسنده داستان را از زبان شخصیتها لو میدهد و بعدش سعی دارد که بیشتر به درونیات دو شخصیت اصلی، رسول و نوال، بپردازد. اینجاست که قلمفرسایی نویسنده بیشتر به چشم میآید: جاهایی دوست داریم جملات طولانی باشند تا یکنواختی زندگی رو شود، با جملاتی بسیار کوتاه طرفیم. جاهایی باید مکالمه به جریان بیفتد تا فضای کلی داستان رو شود ولی نویسنده ترجیح میدهد با خلاصهٔ روایی معماگونه و طولانی به کار خودش ادامه دهد. از صفحهٔ چهلم به بعد فقط یک پرسش در ذهن مخاطب باقی است: چرا نوال به روستایی رفته که فقط زنان بیکس و کار باقیمانده از جنگ در آن هستند؟ یکیاش هم «ام عقیل» که به رسول میگوید:
«[گاومیشا] خیر از زندگیشون ندیدن ابوشرهان [نام دیگر رسول]. خمپاره خورد وسط طویلهشون. دیگه از اون موقع نه زایمون میکنن، نه شیر میدن، نه میمیرن. بعضیاشون بیست سالشون بیشتره. تا عمر دارن نگهشون میدارم. اگر عمر خودم برسه… ئیجا همه مثل همیم؛ گاومیشا، زنا، نخلا. همه عقیم، تنها، بیدنباله. همین چند روزیم. بمیریم تموم میشیم. ولی حالا انگار نخلا قراره بزان به امید خدا. زندگیمون داره عوض میشه یومّا، ها.» (ص ۴۰)
متأسفانه تا پایان داستان هیچ دلیلی برای این جمعیت زنان بیکس و کار در روستایی بدون حتی یک مرد ارائه نمیشود. اصلاً نوال چطوری رفته آنجا؟ رسول چرا تا حالا پیدایش نشده و بعد از شش سال فیلش یاد هندوستان کرده؟
با وجود احترامی که برای زبان و روایت نویسنده قائلم و او را یکی از بهترینهای نسل جدید داستاننویسی ایران میدانم، باید اذعان کنم که این کتاب نتوانسته از پس روایت خودش برآید. این همه تلخی بدون دلیل آن هم به بهانهٔ جنگ و کشته شدن فرزندش شرهان کمی زیادی نیست؟ بله، خیلیها در زمان جنگ بدتر از این مصائب را دیدند و کار زندگیشان به جاهای باریکتر کشیده شده، ولی وظیفهٔ نویسنده روایت این مصائب در بستر قصه است، کاری که مرعشی نتوانسته به خوبی از عهدهاش برآید.
اما نکتهٔ آخر در مورد نشر چشمه و کتابهایش: اول آن که واقعاً کیفیت کاغذ و صحافی این کتاب در حد استاندارد کتابهایی است که از آمریکا تهیه میکنم. از این جهت واقعاً آفرین دارد؛ کتابی سبک با کاغذی کاهی که برخلاف کاغذ تماماً سفیدْ چشمنواز است. ولی یک نکتهٔ آزاردهنده در کتابهای چشمه وجود دارد: واقعاً با گذاشتن یک نیمجمله از کتاب در روی جلد چه کسی ترغیب به خواندن کتاب میشود؟ من برای کتابهای خارجیای که خواندم، توی همین وبلاگ طرح جلد گذاشتهام و با دیدن آن جلدها معلوم است آنها چه میکنند. اول چند جملهٔ کوتاه از میان نقدهای مثبت از سوی منتقدان معروف میگذارند، اگر کتاب پرفروش بوده به صراحت به آن اشاره میشود و در نهایت اگر نویسنده قبلاً جایزهای برده به آن اشاره میشود. در کتاب «هرس» خریدار باید علم پیشین به این مسأله داشته باشد که مرعشی با همان رمان اولش جزء پرفروشترینهای سال ۹۵ و ۹۶ شد و جایزهٔ ادبی جلال آل احمد را از آن خود کرد.