محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۵۳: مرگ ایوان ایلیچ؛ نوشتهٔ لئو تولستوی

این اثر در بلوغ نویسندگی تولستوی نوشته شده است، یعنی پس از دو اثر بزرگش «جنگ و صلح»‌ و «آناکارنینا». هیچ خبری از خرده‌داستان نیست، هیچ خبری از افاضات جنگ و صلح نیست، هیچ خبری از مکالمه‌های طولانی نیست. این اثر یک اثر شبه‌امروزی است، مختصر و مفید در حدود پنجاه صفحه. تولستوی با یک سؤال مواجه است: اگر بمیریم، چه چیز ارزشمندی از ما باقی می‌ماند؟ لذا در همان اول داستان که هیچ، در عنوان کتاب، داستان را لو می‌دهد: مرگ ایوان ایلیچ. ایوان ایلیچ در زندگی‌اش پیشرفت‌های بسیاری داشته، در دانشکدهٔ‌ حقوق درس خوانده، ردهٔ بالای دادگستری بوده، ولی ناگهان بیماری لاعلاجی سراغش می‌آید و او را ذره‌ذره به مرگ نزدیک‌تر می‌کند. حالا ایوان ایلیچ مانده و پرسش‌هایی در مورد زیستن و مرگ. در این میان اما اطرفیان ایوان ایلیچ هنوز درگیر دنیا هستند و با شنیدن خبر مرگش، به اولین چیزی که فکر می‌کنند جانشین او در دادگستری و بازی ورق پس از برگزاری مراسم ختم اوست. این اثر تولستوی بهترین کاری است که از او خوانده‌ام. در این کتاب نگاه تولستوی شبیه‌تر است به داستایوسکی، و جنبهٔ روان‌شناسی و سؤال‌های مذهبی و فلسفی در این رمان موج می‌زند. البته تولستوی پاسخ واضحی نمی‌دهد، چرا که خودش هم پاسخ واضحی برای این پرسش ندارد. او تنها مسأله را مانند لباس در قامت یک شخصیت می‌پوشاند و ما را به فکر کردن در مورد پرسش بزرگ زندگی دعوت می‌کند: مرگ چیست؟ چه از ما می‌ماند؟ گمان می‌کنم هر خواننده‌ای با توجه به خاستگاه فکری‌اش برداشت متفاوتی از این کتاب خواهد داشت.

این کتاب از نظر سبک روایت شبیه است به کار مؤخرتر روسی از «یوری تریفونوف» با عنوان «زندگی دیگر». نمی‌دانم این کتاب ترجمه شده است یا نه، ولی اگر ترجمه شده باشد، خواندنش را اکیداً پیشنهاد می‌کنم.


۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۵۲: جستجو در تصوف ایران؛ نوشتهٔ عبدالحسین زرین‌کوب

این کتاب تلاشی است از مرحوم زرین‌کوب در تبارشناسی شاخه‌های مختلف تصوف در ایران. با وجود جذابیت روایت‌ها و فصل‌بندی کتاب، نوع نگارش کتاب خسته‌کننده است. گاهی با پاراگرافی مواجهیم که به بلندای چند صفحه است. هر فصل بخش‌بندی نشده است و خواندن کتاب را دشوار می‌کند. این کتاب مانند دیگر کتاب‌های زرین‌کوب خلاصه‌ای است از خوانش زرین‌کوب از مراجع مختلف تاریخی به علاوهٔ قضاوت نویسنده در مورد صحت مراجع تاریخی.

اولین درسی که این کتاب برایم داشت این بود که تصوف بر خلاف ظاهرش به شاخه‌های مختلف تقسیم شده است و در طول تاریخ و با توجه به ناحیهٔ جغرافیایی خاستگاه‌های فکری متفاوتی داشته‌ است. با توجه به شروع تصوف از خراسان قدیم (شامل بخش بزرگی از افغانستان امروز) و سابقهٔ دین بودایی در آنجا، زرین‌کوب امکان الهامات بودایی را در تصوف رد نمی‌کند کما آن که زهد افراطی برخی از صوفیان را بی‌ارتباط با تعالیم مسیحی نمی‌بیند. البته خیلی دشوار بتوان آن‌ها را ملهم از مزدیسنان دانست خاصه آن که در تعالیم زرتشت به صراحت از ریاضت منع شده است اما رگه‌هایی از شباهت بین تصوف و زرتشتی‌گری دیده می‌شود.

«در حقیقت احوال سلمان فارسی مخصوصاً از آن جهت که لااقل دو جریان مهم دینی عصر ساسانی -آیین زرتشت و آیین مسیح- را در وجود خویش جمع داشته است، می‌تواند به عنوان یک منشأ تأثیر در تصوف اسلامی تلقی شود.» (ص ۱۷)

«در بین این گونه عوامل که در طی قرون نخستین اسلامی در ایران مدد به حیات تصوف مسلمین رسانیده است قبل از هر چیز از میراث زرتشت باید یاد کرد و از احوال و تعالیم او.»‌ (ص ۲۲)


یک چیز مشترک در مصوفه وجود دارد: دیدن خضر در عالم حقیقت. این مسأله مرا یاد ادعای دیدن مسیح در مورمن‌های مسیحی و ادعای دیدن امام زمان در میان گذشتگان شیعه می‌اندازد. و البته این که همهٔ مسیحی‌ها چرا فقط مسیح را، همهٔ شیعه‌ها چرا فقط امام زمان را، و همهٔ صوفیان چرا فقط خضر را می‌دیده‌اند جای سؤال دارد. دو گروه اصلی در تصوف وجود دارد: اهل صحو (معتقد جدی به رعایت کامل شریعت) و اهل سکر (مانند ابوسعید ابوالخیر و معتقد به سماع). البته اهل ملامت،‌ اهل فتوت و قلندرها هم شاخه‌های دیگری از صوفیه بوده‌اند. ملامتی‌ها کم‌کم تبدیل به گروهی شدند که از عنوان گریز از ریا بهانه‌ای برای گریز از شریعت ساختند. اهل فتوت که احتمالاً برگرفته از «لای فتی الا علی» است، مانند ملامتی‌ها مخالف تظاهر و خرقه‌پوشی بودند و اهل پهلوانی و فرهنگ زورخانه‌ای، مانند پوریای ولی. از دل این دو، فرقهٔ قلندر بیرون آمد که شیخ جمال‌الدین ساوجی در قرن هفتم تراشیدن موی سر و ابرو را در میان این جماعت باب کرد. دعواهای حیدری (قلندرهای شیعه) و نعمتی (قلندرهای سنی) تا سال‌ها و حتی دورهٔ قاجار در ایران موجب سرگرمی حتی جهانگردها می‌شده است. 

«تمام این نهضت‌ها، از ملامتیه تا قلندران، از فتیان تا خاکساریان، یک رشته واکنش درونی بود در دنیای تصوف. واکنش در مقابل تمایلاتی که در سراسر تاریخ تصوف، آن جریانی را که خود عصیانی بر ضد آداب رسوم بود، دوباره به جانب آداب و رسوم برد. طرفه آن است که این نهضت‌ها نیز در عین آن که غالباً به صورت واکنش بر ضد قیود و حدود مترسمان آغاز می‌شده است، در اندک زمان باز به آداب و قیود تازه‌ای پای‌بند می‌گشته است و همواره جایی برای یک واکنش و عصیان تازه بازمی‌گذاشت.» (صص ۳۷۸-۳۷۹)


صوفیهٔ خراسان

تصوف با ابراهیم ادهم آغازی جدی در خراسان پیدا کرد. بایزید بسطامی باعث گسترش بیشتر تصوف شد. محمد بن کرام با تعالیم مبتنی بر تجسم و تشبیه فرقهٔ کرامیان را بنا نهاد و بعد از مرگ در اورشلیم مدفون شد. حکیم ترمذی فرقهٔ‌ حکیمیان را و ابوالعباس سیاری فرقهٔ سیاریان را در مرو بنا نهاد. در زمان سلطان محمود غزنوی دو شخصیت بزرگ صوفیه آوازه یافتند: ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر. ابوسعید اولین کسی بود که باب سماع را در صوفیه گسترش داد. شیخ عبدالله انصاری صوفی مقید حنبلی مذهبی بود که مناجات‌هایش به عنوان یک اثر ادبی تاکنون مورد توجه حتی عامه بوده است. شیخ احمد جام نیز متشرع بود و شهر تربت جام کنونی به خاطر مدفن او به این نام شهرت یافته است. 

دو برادر،‌ ابوحامد محمد و احمد غزالی، از عالمان بزرگ صوفی بودند. ابوحامد پی چهار فرقهٔ اصلی اهل فکر گشت. او در کلام چیزی جز مقابله با بدعت در شریعت نیافت. او در فلسفه سه گروه را یافت: طبیعیون، دهریون و الهیون که در هر سهٔ آن‌ها التقاط و گمراهی دید. در فرقهٔ باطنیه عوام‌فریبی یافت و بر ضد آن‌ها کتاب نوشت. اما در چهارمین فرقه، یعنی صوفیه، راه طریقت را یافت و صوفی شد. همین باعث فرار او از مدرسه و عزلت‌گزینی شد. او علم را بر دو گونه می‌دید، علم دنیایی و علم آخرت. علم دنیا نیز از نظر او دو گونه بود: فقه و علوم دیگر مانند علم بدن. علم آخرت نیز دو گونه داشت: مکاشفه که مخصوص اولیا و اهل یقین است و معامله که شناخت احوال قلب است برای عامهٔ موحدین. 

احمد غزالی، برادر کوچک‌تر ابوحامد، پا را فراتر نهاد و با سخنان شطح‌گونه حتی در ستایش ابلیس معروف شد. گویا فرقهٔ یزیدیه منشعب از احمد غزالی باشد. 


صوفیهٔ بغداد

صوفیهٔ بغداد در اوایل عهد عباسی آغاز و با مرگ شبلی کم‌رنگ شد. جنید کسی بود که علم و عمل را در صوفیه جمع کرد. او اهل صحو بود نه اهل سکر، بدان معنا که به شریعت التزام کامل داشت. وقتی حلاج را می‌خواستند اعدام کنند، او ادعا کرد که فقیه است و با حلاج میانه‌ای ندارد. ابوالحسین نوریِ حنبلی‌مذهب اولین صوفی بود که چیز حلبی‌ای درست کرد و با آن تسبیح گفت یا به قول خودش «می‌خواهم غفلت را بدان حلب کنم.» او درد و اندوه را از لوازم طریقهٔ سلوک می‌دانست. او علاقهٔ افراطی به حفظ شریعت داشت و از همین روی بود که با حلقهٔ جنید نزدیکی داشت. در این میان، ابن یزدانیار ظاهراً مخالف صوفیان بوده ولی انگار این مخالفت بیشتر در ظاهر بوده و به خاطر مخالفت با افشای راز بوده است. 

منصور حلاج متهم به قرمطی بودن شده بود. علاوه بر این اتهام او به ربوبیت هشت سال او را اسیر زندان حکومت کرد. ابن عطاء آملی از مشایخ و علمای عصر این مسأله را به کل رد کرد و حلاج را موحد خواند. همین باعث شد که حامد بن عباس، ابن عطا را به شدت شکنجه کند، طوری که بعد از چند روز ابن عطا از دنیا رفت. با وجود آن که حلاج منکر اظهار ربوبیت بود، حامد بن عباس آنقدر بهانه جمع کرد تا بتواند حکم اعدام او را بگیرد. ماجرای حلاج یکی از مرموزترین ماجرای اهل تصوف است، خاصه آن که بعضی از گفته‌هایش بعدها از زبان صوفیان دیگر هم درآمد ولی کمتر مورد حساسیت قرار گرفت. پرسش دیگر نوع اعدام او است که حتی با احکام شریعت خوانایی نداشت.

شبلی به خاطر اندوه عدم حمایت از حلاج رو به شطحیات حلاج‌گونه آورد و از نظر نویسنده شطحیات تندوری او و البته اظهارات صریح حلاج باعث شد که صوفیه در عراق کم‌رنگ‌تر شود. با کم‌رنگ شدن صوفیه و حتی نشست و برخاست بعضی از آن‌ها با حکام وقت، صوفیه دیگر مانند گذشته نبود. در این میان عبدالقادر گیلانی در بغداد بسیار معروف شد. همچنین ضیاءالدین سهروردی که سلسلهٔ سهروردیه‌اش توسط بهاءالدین زکریای مولتانی و فخرالدین عراقی در هند گسترش یافت و سلسله‌های نعمت‌اللهی و پیر جمالیه و صفویه نیز به طریقهٔ او منسوبند. در نظر ضیاءالدین تصوف سه مرحله دارد: آغازش که علم است، میانه‌اش که علم است و غایتش که امل است. برادرزادهٔ ضیاءالدین، شهاب‌الدین سهروردی جانشین عمو شد و گویا سعدی او را در بغداد دید و از او به نیکی یاد کرد. جانشین شهاب‌الدین، اوحدالدین کرمانی (شیخ‌الشیوخ) مورد تکریم خلیفه المستنصر بالله بوده است. 


نگاه سعدی و حافظ به صوفیه

در عین حال که سعدی از سهروردی به نیکی یاد کرده است، باعث نشده که او واقعیت صوفیه را پنهان بدارد: «از این پیش طایفه‌ای در جهان بودند به ظاهر پراکنده و به معنی جمع و امروز خلقی‌اند به ظاهر جمع و به دل پراکنده.» حافظ اما نیازی به ریاضت جسمانی نمی‌دید و مراقبت از قلب را واجب می‌شمرد. او مؤانست با قرآن را بهتر از خرقه‌پوشی می‌دانست. (ر.ک. صص ۲۳۳-۲۳۶)


شعر صوفیه

سنایی اولین شاعر تصوف بود که واقعاً شعر برایش اهمیت داشت. البته بعضی آثارش مانند حدیقه دشوارخوان و پر از حشور است. او مدح اهل بیت را می‌گفته و بدگویی بنی‌امیه را می‌کرده حال آن که خود اهل سنت بوده است. عطار اولین شاعری بود که شعر سهل ممتنع را در ادبیات تصوف وارد کرد. برخلاف سنایی، شاعری برای عطار هدف بود نه وسیله. در این میانه مولانا اوج شاعری و دقت نظر در صوفیه است:

«تمام مثنوی شاهد زنده‌ای است که تقید فوق‌العادهٔ مولانا را به شریعت و آداب آن نشان می‌دهد. اگر خود مولانا جلال‌الدین هم در دنیای سکر نفس می‌زند تعلیم او به صوفیه التزام دنیای صحوست - حدود شریعت.» (ص ۳۰۷)

گلشن راز شبستری شامل حکمت‌های نظری صوفیه و «جام جم» اوحدی حکمت عملی صوفیه است.


۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۵۱: ممد، شاهینِ من (اینجه ممد ۱)؛ نوشتهٔ یاشار کمال

یاشار صادق گوکچلی، معروف به یاشار کمال، نویسندهٔ کردتبار اهل ترکیه است که به خاطر نوشتن چندگانهٔ «اینجه ممد» معروف شده است. اولین نوشتهٔ منتشرشده از او، جلدِ اول اینجه ممد با عنوان «ممد، شاهینِ من» به چندین زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است و در بسیاری از کشورهای اروپایی پرفروش شده است. در کتاب اول، ممد از کودکی تا بیست و یک سالگی جلو می‌رود و نویسنده بیست و چند ساله است، اما زمانی که ممد به بیست و پنج سالگی می‌رسد، نویسنده شصت ساله می‌شود. یاشار کمال در مقدمهٔ ترجمهٔ انگلیسی نوشته است که این داستان را با الهام از قیام شیخِ سقاریه نوشته است؛ شیخ سقاریه یکی از بسیار مهدی‌های تاریخ بوده است که در قرن شانزدهم میلادی بر ضد نظام عثمانی برخاسته است. جالب آن است که کمال در مقدمهٔ کتاب از مهدی به عنوان دوازدهمین عضو اهل‌البیت یاد می‌کند. 

داستان در مورد ممد رعیتِ عبدی‌آقاست. او از ظلم عبدی‌آقا، که حتی شامل دخالت در رابطه‌اش با دختر مورد علاقه‌اش می‌شود، به ستوه می‌آید و طی اتفاقاتی تبدیل به راهزن می‌شود، راهزنی که مورد علاقهٔ روستاییان منطقه است. مغز اصلی داستان مبارزه با ظلم است و رنگ و بوی انقلابی تا حدی سوسیالیستی دارد. این داستان به شدت در پیرنگ با «کلیدر» دولت‌آبادی شباهت دارد، با این تفاوت که به نظرم «ممد» به یک قهرمان واقعی نزدیک‌تر است تا گل‌محمد. از جهت بازگویی بخشی از تاریخ مردمان روستایی ترکیه شباهت زیادی به «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی دارد. به نظرم نقطه‌قوت داستان کشش بالای داستان، باورپذیری قهرمان داستان، و توصیفات زیبای طبیعت ترکیه است.

سه نقص عمده در این کتاب وجود دارد. اول از همه آن که تقریباً شخصیت‌پردازی در داستان وجود ندارد. غیر از ممد که شخصیت به معنی درست کلمه ندارد، بقیه در حد نمایندهٔ یک تیپ خاص روستایی مانده‌اند. دوم توصیفات حالات شخصیت‌ها که ساده و پیش‌پا افتاده است، مثلاً جاهای بسیاری نوشته «ممد با عصبانیت گفت» که  این گونه روایت در هر کتاب نویسندگی به عنوان خطای فاحش نویسندگی یاد می‌شود. نقص سوم باورناپذیری رابطهٔ ممد و معشوقه‌اش هچه است. ممد با او فرار می‌کند، رابطهٔ نامشروع دارد، و بعداً از او بچه‌دار می‌شود ولی در تمام روستا از این رابطه به نیکی یاد می‌شود. بعید می‌دانم در فضای سنتی روستایی آغاز قرن بیستم در ترکیه چنین مسأله‌ای درست باشد. علاوه بر این، بی‌خدایی رفتاری ممد مانند بی‌خدایی در رفتارهای گل‌محمدِ کلیدر غیرواقعی می‌نماید؛ البته در مورد «آلنی» در «آتش بدون دود» این مسأله کاملاً‌ خوب جا افتاده است، یا در «تنگسیر» صادق چوبک با قهرمانی کاملاً باورپذیر طرفیم. اینجاست که نوع نگاه شبه‌سکولار نویسنده‌ها دست‌اندازی در واقعیت روستایی می‌کند. زیاد این نقد را نسبت به دولت‌آبادی شنیده‌ام که فضای روستایی که او از ایران ترسیم می‌کند با فضای روستایی واقعی ایران که مذهبی است قرابتی ندارد.

من ترجمهٔ انگلیسی این کتاب را خواندم. شباهت‌های زبانی-فرهنگی در این ترجمه بیداد می‌کند. مثلاً اصطلاحاتی مانند «حرمت نمک را نگه داشتن»، «ان‌شاءالله هر چه درمی‌آورد خرج دوا و دکتر شود»، «کف پای کسی را بوسیدن»، و «آزارش به مورچه هم نمی‌رسد». 


۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۵۰: فیل‌ها؛ نوشتهٔ شاهرخ گیوا

خلاصهٔ مضمون رمان، جمله‌ای است از نویسنده در یکی از مصاحبه‌هایش که اتفاقاً تیتر مصاحبه هم شد: «همان بهتر که مردم کتاب نخوانند». جهان داستانی شاهرخ گیوا (مرزوقی) سرد است و سیاه. فیروز جناه، شخصیت اول داستان، که به اشتباهی «جناب» خوانده می‌شود، مرد میان‌سال چاق و کچلی است که دیوانه‌وار اسکناس‌هایی را جمع می‌کند که تویش با دست‌خط یادگاری نوشته شده است. این نوشته‌ها به قول فیروز رنج‌ها هستند و او جمع‌کنندهٔ رنج‌هاست. فیروز کارمند کیفیت اسکناس بانک مرکزی در خیابان فردوسی بوده، خانه‌اش خیابان فردوسی ور دل صرافی‌هاست، پدرِ کتاب‌خوانش در خیابان فردوسی فوت کرده، و همه چیز این داستان در اطراف خیابان فردوسی می‌گذرد. به قول نویسنده حتی تاریخ معاصر این کشور تحت تأثیر سفارت‌های خیابان فردوسی است، از جمله سفارت بریتانیا. پیرزنِ صاحب مرغداری توی نخ اسکناس‌های فیروز می‌رود و بعد از چندی خودکشی می‌کند (البته این خودکشی در همان صفحهٔ اول داستان آمده است و لو رفتن داستان نیست!). فیروز وارث دسته اسکناس‌هایی بیست تومانی می‌شود که روی همه‌شان یک چیز نوشته شده است: «خب زندگی یعنی همین دیگر.» 

داستان «فیل‌ها» مانند دیگر داستان همین نویسنده، اندوه مونالیزا، چندلایه و عمیق است. فارغ از آن که با مضمون داستان موافق باشیم یا نباشیم، باید اعتراف کنیم که نویسنده در مورد پیرنگ داستان خوب فکر کرده است. همه چیز جای خاص خودش را دارد، مانند سرد بودن زیاده از حد خانهٔ فیروز (که این ما را یاد سردی شهر تهران در «اندوه مونالیزا» می‌اندازد)، زمستان و تولد فیروز در زمستان و فضای زمستانی داستان، تأسیساتی که دیر به داد فیروز می‌رسد، پیرمرد مأمور آسانسور برج (یا به قول فیروز «مارکس»)، پدر فیروز و کتاب‌هایش، خنزرپنزرهای جامانده از پدر در زیرزمین سرد خانهٔ فیروز، پیرزن و دروغ‌هایش، و البته خیابان فردوسی. در کنار این نقاط قوت، چند نقطه‌ضعف مشهود در داستان وجود دارد. گیوا سعی کرده است زبان خاص خودش را داشته باشد؛ از ترکیبات بدیع مانند «گفتنا» به جای «در حال گفتن» استفاده می‌کند، از کلمات بدیهی (مثل «جیب» و «نوک») استفاده نمی‌کند و کلماتی دیگر (مانند «جوف» و «توک») را به کار می‌برد. اما تکرار افراطی در کاربرد این کلمات توی ذوق می‌زند. زبان داستان چه از زبان راوی دانای کل، چه فیروز و چه پیرزن، همه یک جور است. تکرار افراطی استفاده از اسامی هنری و ادبی بیشتر شبیه به افادهٔ نویسنده است نسبت به دانایی‌اش بدون آن که واقعاً کمکی به داستان کرده باشد. و البته در صفحهٔ پنجاه و هفت، گاف بزرگ نویسنده است که نوشته شاه در بهمن پنجاه و هفت فرار کرده، حال آن که شاه در دی‌ماه فرار کرده بود. 

شاید یکی از مضامین اصلی داستان همین باشد که به جای آن که توی نخ این باشیم که قرائت علامه قزوینی از حافظ درست‌تر است یا شاملو، همهٔ این رنج‌ها را وابنهیم و با واقعیت زندگی روبرو شویم. «فیل‌ها» به خاطر نقاط ضعفی که گفتم، درجه یک نیست ولی قابل تأمل است. به همین خاطر اگر بین یک رمان که از نظر فنی درجه یک ولی از نظر مضمونی معمولی است و این رمان، یکی را برای خواندن پیشنهاد کنم، قاعدتاً این رمان را پیشنهاد می‌کنم.


۳۰ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۵۱

شاید که جام او شراب دیگری دارد
مستی برایش جلوهٔ زیباتری دارد

گم بود دنیا در فراسوی نگاه او
شهر نگاهش وسعت پهناوری دارد

با هم قطاران بود اما خوب می‌دانست
این راه حتماً ایستگاه آخری دارد

باور نمی‌کردند خیلی‌ها که این مرداب
غیر از سیاهی‌ها، گل نیلوفری دارد

چون کاهنان وقتی که می‌دیدند عیسی را
‌انگار می‌کردند مریم همسری دارد

***

سردار بی‌سر می‌شود در های و هوی باد
وقتی شقایق بر فراز خود سری دارد

ویران شدم وقتی که دیدم دشمن از کینه
بر استوار گردن او خنجری دارد

پرواز کرد و تا به اوج آسمان‌ها رفت
آری بهشت از هر کجا باشد دری دارد
بالا و بالاتر به سمت انتها می‌رفت
هر کوه بی‌شک فاتح نام‌آوری دارد

او رفت تا ما آشنای زندگی باشیم
این زندگی بی او هوای دیگری دارد

کالیفرنیا -- تابستان ۲۰۱۷

۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۹: خوشه‌های خشم؛ نوشتهٔ جان استاین‌بک

خوشه‌های خشم (انگورهای خشم) رمانِ جان استاین‌بک، نویسندهٔ معاصر امریکایی، است که به سال ۱۹۳۹ در ۱۰۰ روز نوشته شده است. این رمان به دلایل مختلف، مانند تنگ‌دستی نویسنده، مشکلات ساختاری واضحی دارد، مانند توضیحات میان مکالمه‌ها که گاه اصل سادهٔ نشان دادن به جای توضیح دادن را زیر پا می‌گذارد، یا اشتباهات جغرافیایی در مورد ایالت اوکلاهاما که از چشم منتقدین دور نمانده است. با همهٔ ضعف‌ها، این کتاب از خوش‌اقبال‌ترین رمان‌های تاریخ امریکاست؛ جایزهٔ پولیتزر برده و شاید اصلی‌ترین دلیل برای جایزهٔ نوبل نویسنده باشد. مکالمه‌های بسیار طبیعی با غلط‌های مصطلح امریکایی‌های کم‌سواد طوری است که معلوم نیست چقدر در ترجمه این زیبایی‌ها حفظ شده باشد؛ یعنی اگر انگلیسی می‌دانید حیف است آن را به فارسی بخوانید. تقریباً پس از هر فصل بلند که به داستان اصلی (خانواده «جود» از اوکلاهاما) می‌پردازد، نویسنده فصل‌های کوتاه با توصیفی شاعرانه و با گرایش چپ در مورد وضعیت رکود اقتصادی امریکا می‌آورد. در این فصل‌ها به وضوح مخالفت نویسنده با نشانه‌های سرمایه‌داری مانند بانک (یا به قول نویسنده غول) معلوم است. البته ظاهراً استاین‌بک در اواخر عمرش از آن مواضع عقب‌نشینی کرده است. 

خانوادهٔ «جود» بعد از آن که زمین‌شان به خاطر دلایل آب و هوایی بایر می‌شود، ورشکست می‌شوند و بانک زمین‌شان را مصادره می‌کند. «تام» فرزند خانواده به تازگی از زندان به صورت عفو مشروط آزاد شده است و درست زمانی سر می‌رسد که خانواده قصد عزیمت به کالیفرنیا، بهشت موعود کارگران، دارد. داستان پر است از توصیفات دردناک در مورد زالوصفتی سرمایه‌دارانی که از گرسنگی کارگران سوءاستفاده می‌کنند و حقوق‌هایی پرداخت می‌کنند که حتی کفاف خرج نان شب کارگران را نمی‌دهد. مانند «موش‌ها و آدم‌ها»، دیگر رمانِ نویسنده، پایان‌بندی داستان غافلگیرکننده است؛ پایانی که باعث می‌شود تا مدت‌ها ذهن خواننده درگیر اتفاقی غیرعادی باشد.

خوشه‌های خشم اثری ادبی است که باید خوانده شود؛ اگر کسی دوست دارد بداند که این شرکت‌های عظیم امریکایی از شانه‌های چه کسانی پله ساختند، اگر کسی دوست دارد بداند که در فرایند صنعتی شدن چه بلایی بر سر بسیاری از مردم امریکا آمده، اگر کسی می‌خواهد عاقبت بانک‌داری غربی را بداند، اگر کسی می‌خواهد قصه‌ای سرگرم‌کننده بخواند، اگر کسی به ادبیات متعهد علاقه دارد، اگر ...، اگر ...، اگر ...


۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۸: ارزش میراث صوفیه؛ نوشتهٔ عبدالحسین زرین‌کوب

نوع نگارش کتاب‌های مرحوم زرین‌کوبْ فشرده و با متنی روان است. این خاصیت تقریباً در همهٔ کتاب‌های زرین‌کوب وجود دارد. لذا اگر کسی بخواهد از کتاب‌هایش یادداشت بردارد، احتمالاً مجبور شود کل کتاب را رونویسی کند؛ اصل کتاب چکیده‌ای از کتابی فرضی است که می‌توانست درازدامن باشد ولی زرین‌کوب با هنرمندیِ بسیار، آن را شسته‌رفته و کوتاه تحویل مخاطبش داده است. نگاه زرین‌کوب شبیه به نگاه مستشرقین است؛ او کمتر قضاوت می‌کند، و شاید به همین خاطر باشد که «دو قرن سکوت» او با «کارنامهٔ اسلام» ظاهراً متفاوت است. چیزی که در مورد این کتاب دوست داشتم وجود داشته باشد، قضاوت خود نویسنده در مورد اسناد ظاهراً متناقض در مورد صوفیه است، ولی او دست به هیچ قضاوتی تقریباً نمی‌زند و از دور نظاره‌گر اسناد تاریخی می‌ماند [۱]. احتمالاً لفظ تصوف از اصحاب صفه می‌آید یا ریشه در کلمهٔ صوف به معنای پشمینه دارد زیرا متصوفه عموماً پشمینه‌پوش بودند. در رده‌بندی مراحل تجربهٔ زیستی متصوفه، شریعت (گفتار نبی) و طریقت (کردار نبی) و حقیقت (دیدگاه نبی) سه گام مهم در راه هستند که اگر کسی هر سه را با هم داشته باشد، انسان کامل می‌شود (برگرفته از متن پایانی از «عزیزالدین نسفی»). سالک در مسیر طریقت باید به حقیقت برسد، اما اگر عنایت الهی شامل حالش شد و بدون سلوک، به حقیقت رسید، «مجذوب» است و اگر بعد از رسیدن به حقیقت، راه سلوک را دنبال کرد، «مجذوب سالک» است.

در مورد اهل تصوف حرف‌ها آنقدر ضد و نقیض است که قضاوت کردن درباره‌شان سخت می‌شود، از شاهدبازی گرفته [۲] تا تفکرات شبه‌فلسفی در مورد وحدت وجود [۳] و فلسفهٔ اشراقی [۴]. فقها و متکلمین با صوفیه هیچ وقت سر سازگاری نداشتند. از طرفی دیگر، نوع نگاه عامه‌پسندانهٔ صوفیه باعث گسترش اسلام در آفریقا و آسیای شرقی شد، آن گونه که می‌شود ادعا کرد که گرویدن به اسلام در کشورهای غیرعربی بیشتر تحت تأثیر صوفیه بوده است تا علما و متکلمین.

بخش پایانی این کتاب اختصاص دارد به گزیده‌ای از میراث متنی صوفیه. در این میان چند متن برایم خیلی جالب بود. یکی متن شیخ احمد جام در رد درویش‌بازی و این جور مسائل، و دیگری تعریف انسان کامل از نگاه عزیزالدین نسفی که بسیار تطابق با نگاه شیعی دارد (حتی از امام زمان و دوازده امام نام برده است). متون عین‌القضا‌ة نسبت به بقیهٔ متون شاعرانه‌تر است.

به نظرم، فارغ از اشتباهات صوفیه و گرویدن‌های صوفی‌های متأخر مانند فرقهٔ گنابادی به لژهای فراماسونری [۵]، نوع نگاه «وجودبینانه» متصوفه و خودسازی درونی‌شان چیزی بوده که در دنیای «موجودبین» امروز درّ نایاب است. صرفاً برای مقایسه می‌گویم: انواع مدیتیشن‌های شرقی که در غرب باب است، بیشتر از باب لذتی نفسانی است تا زندگی قابل تحمل‌تر شود، حال آن که ریاضت‌های صوفیان در جهت یکی شدن با منبع حقیقت، حضرت حق سبحانه تعالی، بوده است.


پی‌نوشت:

 [۱] «حق آن است که این میراث کهن [میراث صوفیه] گنجی است پرمایه، اما اسرارآمیز و تا اندازه‌ای شوم. گنجی پرمایه است، درآگنده به اندیشه‌ها و آثار تازه‌ای بی‌‌مانند. مجموعه‌ای است اسرارآمیز، از شگفت‌ترین مایه‌های انسانی. امام این میراث پرمایه میراثی است شوم، هم برای آن‌ها که گردآورندگان این سرمایه بوده‌اند هم برای کسانی که این میراث را یافته‌اند. سرگذشت صوفیه نیز که گردآوردندگان این میراث بوده‌اند، هم نقطه‌های درخشان دارد هم گوشه‌های تاریک. چنان که صوفیه نیز خود هم پارسایانی واقعی داشته‌اند هم مدعیانی گزافه‌گوی. از این رو در شناخت احوال و آثار آن‌ها باید با احتیاط سخن گفت.» (ص ۱۵۱)

[۲] «بعضی از صوفیه به سبب ترک تأهل و یا به جهت مصاحبت با نوجوانان متهم به شاهدبازی بوده‌اند. البته این صحبت نوجوانان از آفات صوفیه به شمار می‌آمد. حتی بعضی از مشایخ منسوب به شاهدبازی شدند.» (ص ۱۵۴)

[۳] «بنابراین به عقیدهٔ ابن عربی، وجود که حقیقت واحدی است و در واقع چیزی جز ذات حق نیست دو فیض یا تجلی دارد یکی فیض اقدس است که بدان، اعیان در عدم ثابت می‌شوند و دیگر فیض مقدس که به وسیلهٔ آن اعیان ثابت در عدم در عالم محسوس ظاهر می‌گردند و بدین ترتیب ذات حق با یک تجلی که فیض اقدس نام دارد، اعیان را در عدم «ثابت» می‌دارد و با تجلی دیگر که فیض مقدس نام دارد به اقتضای مشیت این اعیان ثابت در عدم را وارد عرصهٔ ظهور می‌کند و خلاصه با این بیان، ابن عربی حدوث کائنات را تبیین می‌کند و معلوم می‌دارد که در واقع وجود حقیقتی است واحد الا اینکه آن را چون از لحاظ «مظاهر» آن بنگرند متعدد و متکثر بینند و اشکال گونه‌گون را «خلق» گویند اما وقتی آن وجود واحد را از لحاظ ذات و حقیقت بنگرند آن همه کثرات را به وحدت راجع بینند و آن وحدت را عین حق دانند و به این اعتبار در نظر ابن عربی عالم که خلق است هر چند مساوی و عین حق نیست اما از حق جدا نیست چنان که حق هم از خلق جدا نیست و در بیان همین معنی است که می‌گوید: سبحان من خلق الاشیاء و هو عینها. با این همه وحدت حق با اشیاء در نظر ابن عربی مانع از آن نیست که خلق به حق عشق بورزد. به علاوه هر چیز به  جنس خود عشق می‌ورزد و این تجاذب که در عالم هست به همین سبب است. در این صورت عشق به حق و محبت الهی که صوفیه از آن سخن گفته‌اند در نظر ابن عربی نامعقول نیست و بیان این فکر که اساس مذهب ابن عربی است تفصیلی دارد که بیانش در اینجا نمی‌گنجد. اما باید توجه کرد که این قول به وحدت وجود را که مذهب ابن عربی است فقها و متکلمین رد کرده‌اند و آن را منتهی به ابطال تکلیف شمرده‌اند و با این همه، آثار ابن عربی در اکثر عرفاء و متصوفهٔ بعد، خاصه در ایران و آسیای صغیر، نفوذ و قبول تمام یافته است و تأویل‌های عرفانی دقیق و بدیعی که او از عقاید اسلامی کرده است قرن‌ها بعد در آثار جامی و دیگران منعکس شده است و نزد صاحب‌نظران مقبول‌تر از اقوال متکلمان تلقی گشته است.» (صص ۱۲۰-۱۲۱ در مورد وحدت وجود در نظر ابن عربی)

[۴] «باری نور نخستین منشأ و مبداء تمام حرکات عالم است اما حرکت خود او نه تغییر مکان بلکه فیض و اشراق است که لازمهٔ جوهر اوست. اشراقات او نیز لایتناهی است و هموراه اشراقات عالی‌تر منشأ و مبداء اشراقات فروتر می‌شود و متدرجاً نور سافل منشأ نور اسفل می‌گردد. هر نور عالی نسبت به نور سافل قاهر به شمار می‌آید و هر نور سافل نسبت به نور عالی شوق و محبت دارد. تمام این اشراقات، وسایط --یا به قول متکلمین، ملائکه-- به‌شمارند که انواع مظاهر کونیه به توسط آن‌ها از فیض نخستین کسب وجود می‌کنند… در هر حال جسم که ظلمت است چیزی نیست جز عدم نور؛ آنچه واقعیت و حقیقت دارد نورست که روح و عقل است و بدین‌گونه جوهر و صور کائنات عبارت است از اشراقاتی که در مراحل لایتناهی تدریجاً از نور نخستین افاضه می‌شود.» (صص ۱۲۵-۱۲۶ در مورد حکمت اشراقی سهروردی)

[۵] «سلسلهٔ نعمت‌اللهی بعد از نورعلیشاه دچار تمایلات تجزیه‌طلبی شد. بعد از هم رحمت‌علیشاه مدعی ولایت بود و هم حاج ملا محمدرضا کوثر. پیروان کوثر بعدها به سلسلهٔ محبوب‌علیشاهی معروف شد اما پیروان رحمت علیشاه هم بعد از او بعضی بیعت با سعادت علیشاه اصفهانی کردند که جانشین او حاج ملاسلطان علی مؤسس سلسلهٔ گنابادی شد بعضی هم مرید نورعلیشاه شدند که هنوز به نعمت‌اللهی معروفند. دسته‌ای نیز پیرو حاجی میرزا حسن اصفهانی شدند که معروف شد به صفی علیشاه و خانقاه او در طهران هنوز باقی است اما جانشین او علی خان ظهیرالدوله - معروف به صفا- طریقهٔ او را با طریقهٔ فراماسونری درآمیخت.» ( ص ۹۹)  


۲۳ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۷: در سایهٔ سیمرغ؛‌ نوشتهٔ یوسف‌علی میرشکاک

«در سایهٔ‌ سیمرغ» بار دیگر به من ثابت کرد که خیلی از فردوسی کم می‌دانم و نگاهم بسیار تحت تأثیر باستان‌گراها بوده است. 

که فردوسی توسی و پاک جفت

نه این نامه بر نام محمود [غزنوی] گفت

به نام نبی و علی گفته‌ام

گهرهای معنی بسی سفته‌ام

یا وقتی می‌گوید:

اگر در دلت هیچ مهر علی است

تو را روز محشر به خواهشگری است

میرشکاک بر این اعتقاد است که فردوسی، به خاطر تحقیرهایی که عرب‌ها نسبت به ایرانیان روا داشته‌اند، ضد عرب است ولی ضد عرب بودنش، ضد اسلام نیست:

چو با تخت منبر برابر شود

همه نام بوبکر و عمر شود 

میرشکاک سعی دارد مفهوم ولایت را در «شاه»های شاهنامه پیگیری کند. «ولی» در شاهنامه «شاه»ی است که «فرّهی» دارد؛ با وجود آن که شاهی‌اش موروثی است ولی باید برایش ریاضت بکشد. با ارتکاب خطای بزرگ، آن فرهی را از دست می‌دهد و گاه جبران‌ناپذیر می‌شود. سپس در مورد آن می‌گوید که چرا در اسطورهٔ‌ ایرانی، پسرکشی است، نه پدرکشی. در فصل آخر در مورد «خرد» در مقابل «یقین» می‌گوید. 

خیلی دوست داشتم از این کتاب بیشتر بفهمم ولی متأسفانه بیشتر از آن که در دبیرستان از شاهنامه به ما یاد داده‌اند، نمی‌دانم. فقط همین را می‌دانم که «مازندران» شاهنامه ربطی به مازندران کنونی ندارد، یا آن چیزی که به اسم «ایران» در شاهنامه است بیشترش در افغانستان است. لذا آنقدری که باید، از این کتاب نتوانستم استفاده کنم.


۱۸ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۶: بی‌ترسی‌؛‌ نوشتهٔ‌ محمدرضا کاتب

«… همهٔ عمر «بی‌نام» بودم: سال‌ها در آرزوی داشتن یک نام جنگیده بودم. و وقتی به آن نام دیگر احتیاجی نداشتم، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم توی آیینه «نام‌کنندهٔ» بزرگی مقابلم ایستاده. نام‌کننده‌ای که خودش هنوز نامی نداشت، و فقط زادِ پدرش بود. نام‌کنندهٔ بی‌نامی که نامش چنان وحشتی توی دل‌ها می‌انداخت که قابل باور حتی برای خودش نبود.»

جملات بالا آغاز «بی‌ترسی» محمدرضا کاتب است. مانند بقیهٔ کتاب‌های کاتب، ویراستارِ احتمالاً فرضی کتاب، فهیمه باقری، پای برخی از مطالب توضیح گذاشته است. حتی ویراستار در پانوشتی می‌نویسد که نام کتاب را «بی‌ترس» گذاشته و به همین خاطر عنوان کتاب روی جلد با عنوان کتاب صفحهٔ اول متفاوت است. ویراستار زندگی‌نامهٔ بی‌نام‌های مختلف را جمع کرده و از حجمش کاسته و پایان متن اصلی را در پنج صفحهٔ آغازین گذاشته است. لذا اگر به پایان داستان برسیم، باید برگردیم و دوباره داستان را از سر بخوانیم؛ که این خود می‌تواند گویای تکرار در سرنوشت بی‌نام‌ها باشد.این داستان مانند بقیهٔ داستان‌های کاتب، قصه به معنای سنتی‌اش ندارد؛ چیزی است میان تمثیل‌های قدیمی و داستان‌های به اصطلاح پست‌مدرن. 


خلاصهٔ داستان (به نظرم چیزی به اسم لو رفتن در چنین داستانی وجود ندارد): داستان در مورد بی‌نامی به اسم «زاد» است. «زاد» سال‌ها در بیابانی دورافتاده همراه با پدر و مادرش «آذوق» و «عایشه» زندگی می‌کند. «فتاح» گاهی به او سر می‌زد تا آن که وقتی «زاد» به سن نوجوانی می‌رسد او را به عنوان گرو قرض پدرش به «جانان» به «باغ صحت» می‌برد. در آنجا تحت تعلیم «ابن» راه‌های کشف داروهای بی‌نامی را یاد می‌گیرد. در آن باغ، بی‌نام‌های دیگری هم شاگردی می‌کنند، از جمله «حیرت» فرزند «جانان». نیمهٔ آغازین کتاب به گفتگوهای متناقض «ابن» با «زاد» می‌گذرد. به گونه‌ای حقایق بر «زاد» روشن می‌شود که هر بار ناقض حقیقت قبلی است، گویی که حقیقت تابعی از مراحل سلوکِ «زاد» باشد. مثلاً «ابن» می‌گوید «آذوق» و «عایشه» اصلاً والدین او نیستند، این «جانان» است که پدرش است. بعدتر می‌گوید خود «ابن» پدرش است و «حیرت» برادرش. «ابن» قبل از مرگ، علم و جانش را با «زاد» معاوضه می‌کند و کتابچهٔ علمش را، که در دل کوه پنهان کرده بود، به «زاد»‌ می‌دهد. پس از بازگشت به «باغ صحت»، «ابن» ناپدید می‌شود و «درد»ها و «مبتلا»ها به جان شاگردان باغ می‌افتند و همه از «حیرت» می‌خواهند شفایشان دهد. «جانان» به سراغ «زاد» می‌رود و از او می‌خواهد به جای آن که خودش را کودن جلوه دهد، از علمی که از «ابن» گرفته استفاده کند و به شفا بپردازد. «زاد» از «باغ صحت» متواری می‌شود و به مصر و عراق می‌رود. پس از مدت‌ها خلوت‌گزینی در کوه و دشت، دلبستهٔ «خورشید» (در بعضی نسخ «مهتاب») می‌شود ولی «میکاییل» رقیب عشقی اوست. به خاطر عشقش به «خورشید»، «میکاییل» و «خورشید» هر دو بی‌نام و مبتلا می‌شوند. در پایان داستان، «زاد» با خورشید، که دیگر نحیف و بیمار است، به مقصدی نامعلوم می‌رود.

در این داستان، مانند دیگر داستان‌های کاتب، با تناقض و تکرارهای عامدانه طرف هستیم. لذا تأویل داستان‌های کاتب کار ساده‌ای نیست. حتی نمی‌شود به سادگی کاتب را پیرو یکی از نویسنده‌های سرآمد غربی نامید (حداقل تا آنجایی که عقل من قد می‌دهد). پنداری کاتب به فانتزی‌های مرسوم داستان‌های بدون قطعیت اعتقادی ندارد و دوست دارد پیچیده‌تر بنویسد. هر جایی که خواننده فکر می‌کند که مقصود نویسنده را یافته، در چند صفحهٔ بعد آن مقصود با گزاره‌هایی دیگر نقض می‌شود. کاتب تا حد زیادی به زبان و روایت منحصر به خودش رسیده است. حتی در مصاحبه‌هایش تأکید دارد که باید به داستان‌های بی‌قصه و چندلایه بها داد. 

«بعدها فهمیدم که ایشان (خانم دانشور) فکـر می‌کردند چون من در خارج از کشـور زندگی می‌کنم یا به زبان انگلیسی احاطه دارم، تحت تأثیر اندیشـه‌های اندیشـمندان پسـت‌مدرن جهان بـوده‌ام. وقتی متوجه شـدند نوشـتن این رمـان («چشم‌هایم آبی بود») بر اثـر خواندن مثلاً یک کتاب فلسـفی یا نقد رمان و آشـنایی با نگاه متفکران پسـت‌مدرن یا نویسـندگان آن نبوده بلکه چیزی حسـی و درونی بوده، آن‌وقت بود که از برجسـتگی‌ها و نقاط قـوت کار برایم گفتند. برای ایشـان مهم بود که خودم به چیزهایی رسـیده باشـم.» (مصاحبهٔ کاتب با بهنام ناصری) 


«بچه که بودم به کرم‌های شب‌تاب می‌گفتم «فانوس‌کِش». چون کرم‌های شب‌تاب را شبیه فانوس‌کشِ پیر پدرم می‌دیدم که همیشه شب‌ها، با دو فانوس همراه او بود و راهش را روشن می‌کرد. چیزی که باعث دیدن این فانوس‌کش‌ها می‌شود، عمق تاریکی و نور کم فانوس آن‌هاست. و همان نور است که باعث شکارشان توسط باقی حیوانات می‌شود. گاهی می‌گویم همهٔ عمر، من هم یکی از فانوس‌کش‌ها بوده‌ام و خودم حتی این را نمی‌دانستم. چه سرنوشت تلخ و شومی. این یک ذره نور، این فانوس‌کش‌ها آخر به چه درد این عالم و شب به این وهمناکی می‌خورد؟ چه کاری ازش برمی‌آید به جز مرگ زودرس صاحبشان. اگر این نور بیهوده را فانوس‌کش‌ها نداشتند، به این زود‌ی‌ها شکار نمی‌شدند. شاید می‌توانست بی‌نور، هزار سال عمر کنند. کی می‌داند یک فانوس‌کشِ بی‌نور چقدر می‌تواند عمر کند؟» (ص ۸۸، از قول «ابن»)

«حکایت من و تو، حکایت آدمی است که دارد از مرض مهلکی می‌میرد و طبیبش نمی‌داند باید حقیقت را به او بگوید یا نه. اگر حقیقت را بهش بگوید، مریض از دانستن مرضش تا زنده است درد می‌کشد، اما با چشم‌های باز می‌میرد. و اگر حقیقت را به او نگوید، مریضش به امید آینده‌های دور، امروزش را هم تلف می‌کند، و از فرصت‌ها آن‌طور که باید استفاده نمی‌کند.» (ص ۱۱۰)


و اما برداشت من (که احتمالاً درست نباشد):‌ گویا کاتب در مورد «بار امانت» می‌گوید: آن چیزی که علمش را حتی کوه نتوانسته تحمل کند. این بار امانت آنقدر سنگین است که بر گردن هر که بیفتد مبتلا به درد بی‌نامی می‌شود (شاید ربطی به علم اسما) داشته باشد.

وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَـٰؤُلَاءِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (بقره، ۳۱)

«زاد»، «ابن»، «جانان»، و «حیرت» همهٔ وجوهی از وجود انسان حمل‌کنندهٔ حقیقت هستند. که البته این انسان در مرحله‌ای نیاز به زندگی روزمره‌ای دارد که «آذوق» و «عایشه»، که هر دو اسم‌هایشان نشان از خورد و خوراک و روزمرگی دارد، باید مدتی تکفل او را بر عهده بگیرند تا زمانی که «فتاح» باب این علم را بر «زاد» بگشاید. «زاد» پی «خورشید» و «مهتاب» و نور است ولی میکاییل، فرشتهٔ نعمت‌ها، کار را برایش سخت می‌کند. در عمل، چیزی که برای او می‌ماند تن نحیف و زار حقیقت و هنر و زیبایی است. 


۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۵: صخرهٔ برایتون؛‌ نوشتهٔ گراهام گرین


صخرهٔ برایتون نوشتهٔ گراهام گرین اثری است که از چند وجه متفاوت دارای نقاط قوت و ضعف است. همین باعث می‌شود که از یک وجه با یکی از قوی‌ترین کارهای داستانی مواجه باشیم و از وجهی دیگر با یک کار معمولی. 

شروع و پایان‌بندی داستان منحصر به فرد است. در آغاز داستان، «هیل» می‌داند که قرار است کشته شود چون در اولین جمله از کتاب چنین آغازی آمده است:

«هیل می‌دانست، قبل از آن که سه ساعت قبل به برایتون بیاید، قرار است او را بکشند.»

داستان در مورد نوجوانی خلاف‌کار است که از دید نویسنده اسم ندارد. دوستانش او را «پینکی» صدا می‌کنند. «پینکی» به شکلی حرفه‌ای «هیل» را می‌کشد آن گونه که حتی پلیس گمان می‌برد که مرگ هیل طبیعی و بر اثر سکتهٔ قلبی بود. «هیل» خبرچین یکی از کله‌گنده‌های مافیایی محلهٔ برایتون است و به همین خاطر «پینکی» قصد قتل او را می‌کند. او از شکلات «صخرهٔ برایتون» استفاده می‌کند و «هیل» را مسموم می‌کند. در این میانه او با چند مشکل مواجه است. اول دختری شانزده ساله به اسم «رز» که خیلی اتفاقی از این قضیه خبردار شده است. دوم زنی به اسم «ایدا» که در آخرین لحظات با «هیل» بوده. دوستش «اسپایسر» هم از قضیه خبردار است. پینکی از شر اسپایسر خلاص می‌شود، «رز» را که دختری ساده‌دل است مجاب به ازدواج می‌کند. به خاطر سن کم آن‌ها مجبورند به صورت غیرقانونی و خارج از کلیسا ازدواج کنند. «پینکی» از وجود «ایدا» خبر ندارد. «ایدا» کنجکاو کشته شدن «هیل» یا همان «فِرد» می‌شود و پی این قضیه را می‌گیرد. 

پایان‌بندی داستان بسیار هنرمندانه است. «رز» هنوز به مفهوم عشق پایبند است و گناه کشنده‌اش یعنی رابطه با «پینکی» او را آزار می‌دهد. به نظرم پایان‌بندی داستان اوج داستان است؛ زمانی که «رز» به کلیسا می‌رود تا اعتراف کند و روحانی کلیسا این امید را می‌دهد که به خاطر عشق،‌ حتی عشق زمینی بین «رز» و «پینکی»، ممکن است «پینکی» مورد آمرزش باشد. این کتاب با زمینهٔ فکری کاتولیک نوشته شده است. در این داستان با «رز» طرفیم که کاتولیک است و از ازدواج برون‌کلیسایی‌اش عذاب می‌کشد و با «ایدا» طرفیم که ملحد است و پی یافتن حقیقت و نجات «رز».

در مجموع با یک کار شبه‌سینمایی طرفیم. نوع روایت‌ها خیلی موجز و سینمایی است. در مقدمهٔ نسخه‌ای که دارم آمده است که گرین جزء اولین نسل منتقدان سینمایی بوده و حتی رمان‌هایش را به این هدف می‌نوشته که بعداً تبدیل به فیلم شوند. به همین خاطر با فصل‌هایی کوتاه با ضرباهنگ سریع مواجه هستیم. راوی سوم شخص است ولی گاهی تبدیل به دانای کل می‌شود. همین دانای کل بودن باعث می‌شود که خاصیت سینمایی داستان کم شود. مشکلی که من با این داستان دارم در مورد شخصیت‌پردازی‌هاست. نوع شخصیت ساده‌دل «رز» و کنجکاو «ایدا» و لجباز «پینکی» برای منی که با فاصله‌ ۸۰ ساله این رمان را می‌خوانم و از فضای آن موقع محلهٔ خلاف‌کارهای انگلیس بی‌اطلاعم قابل باور نیست. 


۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی