این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۴۲ منتشر شده است. در انتهای نسخهای که از آن خواندم (چاپ ۴۲، امیرکبیر)، واژهنامهای فراهم شده است تا خواندن این کتاب را، به قول نویسنده برای «مردم شمال»، آسان کند؛ گرچه بی آن واژهنامه هم خواندن این کتاب دشوار نیست. شاید تنها شباهت رمانِ تنگسیر با «سنگ صبور»، دیگر اثر چوبک، استفاده از زبان و دستور زبان بوشهری باشد (مانند عدم استفاده از «را»ی مفعولی). در این کتاب با گونهای از اعجاز سینمایی مواجهیم: کمتر میشود توصیفی اضافه در آن یافت؛ هر چیزی به اندازهای توصیف میشود که داستان جلو برود. شاید تنها نقطهضعف کتاب، که شاید نقطهضعف محسوب نشود، تکداستان بودن کتاب است، در این داستان با خردهداستان ویژهای مواجه نیستیم.
تنگسیر قصهٔ یک قهرمان است به اسم زار محمد (زائر محمد، زائر به معنای کسی که به زیارت رفته است). این کتاب قهرمان دارد، همانند «قیصر» کیمیایی و «کلیدر» دولتآبادی. حتی در اقتباس سینمایی این داستان، بهروز وثوقی نقش زارمحمد را بازی کرده است که خود تداعیکنندهٔ قیصر است. قهرمان داستان شبیه قیصر یا گلمحمد نیست؛ این قهرمان اهل خدا و پیغمبر است و حتی خمس را تمام و کمال پرداخت میکند. به محض آن که پولی به دستش میرسد خمسش را صاف میکند و به زیارت کربلا میرود. از آن که همرزم رئیسعلی دلواری بوده به خودش مباهات میکند. همدرد همه است، چه ننهسکینه، بیوهزن روستا، و ورزایش، چه مورچهسواری که سعی میکند سوسکی را جابجا کند و چه زن و بچهاش. او «تنگسیر» است، یعنی اهل تنگستان. تنگسیرها شجاعند ولی صاف و سادهاند. پولش را چند نفر دست به دست هم بالا میکشند. حالا او چند راه دارد، یا آن که واگذارشان کند به تیغ برهنهٔ حضرت عباس، یا آن که به دولت عریضه بنویسد (به قول خودش احمدشاه نمیداند بوشهر برای ایران است یا عربسّون)، و یا با همین وضع بماند. او ولی راهی قهرمانانه را انتخاب میکند، راهی که با قیصر و گلمحمد شباهت دارد. راهی که بوی انقلاب میدهد، بوی حقخواهی مستقیم. مردمی که از ظلم به ستوه آمدهاند نامش را به شیرمحمد تغییر میدهند. حتی نویسنده که در کودکی در کوچهپسکوچههای بوشهر بازی میکرده شیرمحمد را دیده و شیفتهٔ او شده است.
همان طور که از نوع نگاه خشن، مأیوسانه و کفرآمیز «سنگ صبور» بدم آمد، این کتاب مرا سر حال آورد. این کتاب یک قهرمان دارد، قهرمانی که نه مثل قیصر سر از عرقفروشی درمیآورد و نه مثل گلمحمد که مارال را از کف نامزدش میرباید. محمد، که از قضا در واقعیت وجود داشته، یک مذهبیِ انقلابی سادهدل است که از همه چیز به ستوه آمده و با افتخار حق خودش را میگیرد. در میان این همه داستان ایرانی که از به تصویر کردن مشکلات به شکلی مأیوسانه بسنده کردهاند، خواندن این کتاب، حتی پس از سالها از انتشارش، امیدی تازه را در دل خواننده زنده میکند، اگرچه شاید با نگاه امروزی این نگاه خشونتطلبانه باشد.