این کتاب مانند دیگر کتاب‌های مرحوم محمد مددپور با نگاه «حکمت انسی» به هنر مدرن و با تأثیر صریح از تفکرات سید احمد فردید نوشته شده است. به همین جهت رد پای اصطلاحات فردیدی (مانند فروبستگی، فراشد، و فلک‌زدگی) توی این کتاب پیداست. یکی از مقالات این کتاب جوابیهٔ نویسنده به مقاله‌ای در یکی از روزنامه‌های اصطلاح‌طلب است، در آنجا زاویهٔ دید نویسنده با امثال سروش، حسین نصر و داریوش شایگان به وضوح پیداست. نویسنده، همانند استادش فردید، با سروش و نوع نگاه پوپری او میانهٔ خوبی ندارد. همچنین، نوع نگاه سلبی به هنر مدرن در این کتاب ممکن است غلط‌انداز باشد و این گونه تلقی بشود که نحوی نگاه رادیکال سانسورگرا بر ذهن نویسنده حاکم است. ولی دقیق‌تر که نگاه کنیم، حرف نویسنده از جنس دیگری است. او می‌کوشد به این مطلب برسد که با تغییر ظاهر هنر مدرن نمی‌شود ماهیت آن را تغییر داد (تلاشی نافرجام که بعد از انقلاب در سینما صورت گرفت). از نظر نویسنده مستندهای شهید آوینی از نوع نگاه سینمایی است که در جهت سینمایی اشراقی دینی حرکت می‌کند. او سینمای ظاهراً غیردینی حاتمی‌کیا و مجیدی را دارای روح میان‌مایهٔ دینی می‌داند ولی سینمای ظاهراً دینیِ سلحشور، میرباقری و فخیم‌زاده را سطحی و ماهیتاً غیردینی و حتی تکنیک‌زده یا ظاهرمدارانه (در مورد سلحشور) می‌داند. 

 

یک نکتهٔ آزاردهنده در این کتاب نبود ویراستار است؛ ویرگول‌ها و نقطه و «و یا»های فراوان کتاب آزاردهنده است.


ذیل این مطلب، پاره‌های از نوشته‌های این کتاب را آورده‌ام.


«هنر دینی هنری است که با توجه به معنی انتزاعی هنر، می‌شود پیوندی میان آن و دین ایجاد کرد. معنی انتزاعی هنر، به اعتقاد من، انکشاف حقیقت و انکشاف عالم دین، انکشاف عالم ربانی، عالم نفسانی، عالم فرشتگی، عالم شیطانی، و یا انکشاف حقیقت در طور و ساحت خیال است. هنر جدید انکشاف نفس است در طور خیال، در مرتب خیال که نهایتاً‌این خیال، در مرتبهٔ حس ظاهر، خودش را آشکار می‌کند، به صورت صوت، لحن، نقش، حجم، به صورت اشکال مختلف، به صورت الحان مختلف، به صورت حرکات مختلف، و تصویر متحرک. به هر حال هنر نهایتاً انکشافی است که در آن انسان با یک حقیقتی تماس و اتصال دارد. در این نسبت حضوری دارد با حقیقت، در یک نسبت باواسطه و یک نسبت بی‌واسطه است با این حقیقت، حقیقتی که منکشف می‌شود، ممکن است در حجاب نفس منکشف بشود یا در حجاب شیطان یا در حجاب فرشته یا نه، واری این سه در انکشاف رب و ربوبیت، در مقام ربوبیت و الوهیت خودش متجلی بشود که این توحید تام است و آن‌ها کلاً شرک خفی یا جلی هستند.» (ص ۸۴)

«یکی مسألهٔ دین است که گفتم عالمی است، یک راهی است بین عالم خلق و حق. گام زدن در این عالم، و در ضمن در این عالم قرار گرفتن، و حضور داشتن در این عالم، در محضر حق زیستن و خود را در حضور و جوار الهی دیدن است، نه در قرب نفس دیدن، نه در قرب الهگان دیدن، نه در قرب شیطان دیدن؛ بلکه انسان بی‌واسطه خود را در محضر حق می‌بیند. دین حقیقی این است. هنر هم که گفتم؛ به هر حال با صورت‌های چهارگانهٔ تاریخی است. در قلمرو دین و هنر دینی، آن انکشاف و حقیقتی است که بی‌واسطه یا با حجاب نورانی تجلی بکند؛ چون هنر عالمش عالم حجاب است. به هر حال انسان با صورت‌های حسی سر و کار دارد، و به هر حال باید با صورت‌های حسی و رموز، حقایق را بیان بکند. میان این دو مراتب هنر دینی هویتش آشکار می‌شود. از اینجا هنر دینی هنری است که در واقع یک عالم جامع میان عالم حس و عالم ماوراء حس در خودش دارد، و هنری که صرفاً به عالم طبیعت بدون تذکر به ماوراء طبیعت رجوع کند، در واقع هنر غیردینی است و یک هنر طبیعی و این‌جهانی است.» (ص ۸۷)

«بشر اکنون در واقع آغاز یک دورهٔ بی‌تاریخی را طی می‌کند، و شرق در قیاس با غرب "بی‌تاریخ" است. بی‌تاریخ شدن؛ یعنی تاریخی که یک قوم در آن تاریخ حضور ندارد، یعنی تاریخ جدید و قدیم ندارد، مستور و تمام می‌شود، فعالیتش را از دست می‌دهد به اصطلاح جامعه‌شناسی؛ ارزش‌های خودش مستور و نهان بشود، و از میان برود، و از حد تمناهای خیالی و وهمی و نظری و قلبی فراتر نرود، دین نیز فقط یک تمنا باشد. حالا این تمنا، محال یا ممکن است. اکنون یک وضعی پیش آمده که مردم تمنای اسلامی زیستن دارند یا تمنای دینی زیستن؛ اما صبح که بیدار می‌شوند و با بسم الله شروع می‌کنند، مثل این است که در پی آن الله نهان می‌شود، و راه دیگری را مردم در پیش می‌گیرند که با تمنایشان تناسب ندارد. این وضع بحرانی است. در این دوره تمنا هست، اما این تمنا فعلیتی پیدا نمی‌کند؛‌ متعلقی در عالم خارج ندارد. علت هم این است که یان تمنا تمنای اصیلی نیست، تمنای تام و تمام نیست. اگر بود حتماً یک مطابق خارجی هم در عالم عالم داشت.» (صص ۹۰-۹۱)

«واقع امر این است که تاریخ جهان سوم و تاریخ شرق --تاریخ غیرتاریخ جدید-- که صد سالی می‌شود در آن حضور دارد، و در حقیقت یک نوع تاریخ تقلیدی، زندگی کند و اغلب، میراث فرهنگی گذشته به صورت ماده در بطن فرهنگ غربی هضم شده و به مصرف می‌رسد. الان شما چند رمان‌نویس در ایران می‌توانید نام ببرید که مثلاً رمان‌های مارکز و جویس و … را نخواند، و بتواند رمان بنویسد. یا کدام فیلمساز هست که فیلم‌های فورد و استون و دیگران را نبیند و فیلم بسازد. وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم گرته‌بردای فوق‌العاده منفعلانه‌ای از این سینمای یا مدرن و پست‌مردن یا کاتولیک و پروتستان می‌شود که به هویت فرهنگی اصیل گذشته یا حال ما ربطی ندارد. من فیلم‌های زیادی ندیده‌ام، شاید نسبت به دیگران خیلی کم دیده باشم؛‌اما آن‌هایی را که دیده‌ام می‌توانم بگویم که این فیلم‌ها کپی کدام فیلم‌ها است، یا ترکیبی از چند عنصر چند فیلم متفاوت است، این یعنی مرگ خیال فعال.» (صص ۹۱-۹۲)

«اگر تجربهٔ معنوی را فارغ از عالم دینی و هدایت الهی بیازمایید این تجربه قلابی است. مانند عرفان نفسانی جهان کنونی. فیض قدسی الهی تجربهٔ معنوی را در جایگاه حقیقی خود قرار می‌دهد. بزرگان معرفت از جمله علمای ربانی همواره متذکر آن شده‌اند که لازمهٔ اجتهاد علاوه بر قوه استنباط و تسلط بر ظاهر احکام قرآن و سنت باید از قوهٔ قدسیه برخوردار باشند، این به معنی امداد غیبی از ناحیهٔ امام زمان است و خداوند بی‌امداد غیبی دین خواهد مرد.»‌ (ص ۱۴۵-۱۴۶)

«تفکر شهید آوینی و همفکرانش اساساً این بود که باید جوهر سینما و تکنولوژی سینمایی تصرف گردد و ماهیتش به امری در چنگ و دست اهل معنی تبدیل گردد، و نه در حدی سینمای فلک‌زدهٔ ایتالیا و نئورئالیسم غرب.» (ص ۱۵۰)

«در جهان نفسانی ما در حالی که هر انسانی به یک بمب اروتیک تبدیل شده است، لزومی ندارد ماهواره‌ها فیلم‌های اروتیک نشان بدهند. چه ماهواره‌ها باشند و چه نباشند فرقی نمی‌کند، فقط کافی است بشر استعدادش را داشته باشد، و تحت تأثیر امواج جهانی قهرآمیز تقدیر غربی و آنچه که سینمایی و بلکه فوق سینمایی است قرار بگیرد. در حقیقت سیتما خود بازتاب عالمی است که در درون بشر انکشاف پیدا کرده است.» (ص ۱۵۴)

«هنر وسیله و ابزار نیست، تا در دوره‌ای از تاریخ به خدمت دیگران درآید، که از جنس او نیستند. هنر به خودی خود یک کل را اظهار و اقامه می‌کند. این ماجرای خدمتگزاری سینما مسأله‌ای جزئی نیست، سینما تجربه‌ای است که دورانی را سپری کرده است، از مرحلهٔ رمان کلاسیک گذشته، و به وضع و حالت جدید درآمده که بی‌سابقه است و نشانه‌هایی را آشکار می‌کند که نیاز به وجود کل دیگری را در سینما و هنر و سیاست و علم اقتضا می‌کند. این زمان بحرانی زمانی است که همه مهیای انقلاب می‌شوند. به هر حال اکنون سینما تغییر پیدا کرده است، یعنی دورهٔ جوانی‌اش را سپری کرده و به دورانی گام نهاد که ماده‌ تکنولوژیک آن برای روح دینی قابل تصرف می‌شود. اگر تاکنون سینما مظهر قهر خداوند و دنو جلال او بوده، اما این امکان پدید آمده که در آن تغییری ماهوی و ذاتی حاصل شود.» (ص ۱۵۷)

«جان کلام آن که با موضوع قدسی، انسان مقدس و مؤمن با ذکر الهی به عالم عرشی متصل می‌شود. صورت و نحوهٔ بیان معنی و موضوع قدسی شرط کافی برای ورود به این عالم ملکوتی است. اما مشکل آن است که هنوز چنین هنر و سینمایی در پانصد سال تاریخ معاصر مدرنیته و تجدد از مادر نزاده است. و این هنر در حقیقت با فروبستگی ساحت قدس محجوب مانده است و انسان معاصر هر روز بیش از پیش در عرصهٔ نامقدس بی‌هنری در منجلاب نیست‌انگاری و زشت‌کاری فرومی‌رود.» (ص ۱۷۴)

«در صد سال اخیر بسیاری به طور جدی کوشیده‌اند دموکراسی نوع اروپایی را که مردم‌سالاری ترجمهٔ ظاهری آن است در ایران متحقق کنند. اما هنوز خبری نیست و اتفاقات سنت‌ستیز نیز بیشتر به نزاع‌های نفسانی و قومی و ملی دامن زده، و خطر جنگ و ستیز داخلی را افزوده است. و وحدت قومی ما را بیش از پیش بر هم زده و دشمنی‌ها و خشونت و مقاومت پنهانی قوم ایرانی و کین‌توزی ما را دامن زده و آشکار کرده است. همان خشونتی که در رانندگی و کار و فعالیت‌های روزمره ما دائماً می‌نماید. در همین مطبوعات و دیگر نهادهای مدرن ایرانی همه ضد هم سخن می‌گویند و با خشونت همدیگر را نفی می‌کنند و دنبال مقصر اصلی و قاتل‌اند اما لحظه‌ای هم به مقتول نظر نمی‌کنند. کدام هنرمند و روشنفکر مدرن یا نیمه‌مدرن را می‌شناسید که در باطن خود نیز احساس دوستی و مهر با دیگری کند. حب ظاهری بسیاری از متجددان نیمه‌مدرن از سر بغض با سنت‌گرایان است.» (ص ۲۴۵)

«برادران ایمانی، هنوز امام زمان علیه‌السلام برای همه کس و برای هیچ کس مطرح است. هنوز امام زمان امام عصرِ فرانرسیده و منتظران حقیقی او پا به عرصهٔ وجود نگذاشته‌اند و از مادر نزاده‌اند. روزگار ما عصر عسرت و حسرت و حرمان و هجران و عصر انسان‌های فرومایه و میان‌مایه‌ای است که ویکو فیلسوف ایتالیایی آن را آخرین دور و کور تاریخ بشری تلقی کرده بود… هنوز انسان به حال اضطرار و مضطر درنیامده و دعوی اناالحق و انا ربکم الاعلی مضاعف را به طاق نسیان سپرده و به خویشتن خویش با تفکر حسابگرانه و اختیار و آرمان‌های یوتوپیایی امیدوار است تا به دست او مصداق آیهٔ شریفهٔ ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدیهم تحقق یابد.» (ص ۲۶۶)