آنتونی فلو از فلاسفهٔ تحلیلی قرن بیستم فرزند کشیشی انگلیسی بود که به قول خودش از نوجوانی اعتقادش به وجود پروردگار را از دست داد. او به دانشگاه آکسفورد برای تحصیل روانشناسی و فلسفه میرود و چندی بعد یکی از بنیادیترین کتابهای فلسفی را در رد وجود خدا مینویسد. بعدها او در سمت استادی در دانشگاههای مختلف انگلیس و سپس امریکا کتابها و مقالات مختلف در باب ضعیف بودن استدلال خداباوران مینویسد و حتی در محافل عمومی که با شرکتکنندگان چندصد و حتی چندهزار نفری برگزار میشد با فیلسوفان خداباور به مناظره مینشیند. در اوایل قرن بیست و یکم، او اعلام میکند که از نگاه فلسفی او دیگر خداناباور نیست. پس از این اعلامیه، همکیشان سابق او به او حمله میبرند که پیری و ترس از مرگ او را به این روز انداخته است. کتاب حاضر جوابیهای فلسفی است در پاسخ به اتهاماتی که به او وارد شده بود.
بیشتر استدلالهای فلو از جنس برهان نظم است. مثلاً او در مورد احتمال این که کسی بتواند اتفاقی و بر اساس صرفاً فرآیند تصادفی ناشی از تکامل یک بیت از غزلوارههای شکسپیر را بنویسد صحبت میکند. این احتمال چیزی در حدود یکپانصدم است. حالا بیاییم در مورد چهارده بیت شکسپیر صحبت کنیم؛ احتمال خیلی میآید پایین. کل آثار شاعرانهٔ شکسپیر چطور؟ احتمال تقریباً صفر است. حال در مورد نظم موجود در جهان بگوییم: احتمال صفر است. شبیه این استدلال را شهید مطهری در سخنرانیهای کتاب «توحید» و با الهام از کتابهای مرحوم مهندس بازرگان آورده است.
نویسنده مینویسد (ترجمهٔ فیالبداهه):
«چرا من، با وجود آن که بیش از نیم قرن از کفر دفاع کردهام، بر این باورم؟ جواب کوتاه این است که این تصویر جهان است که من میبینم و این تصویر با علم جدید ظهور پیدا کرده است. علم جدید سه بُعد از طبیعت را نشان میدهد که هر سه به خدا اشاره دارند. اولین این حقیقت است که طبیعت قانونمند است. دومین بُعدْ زندگی است که موجودات با شعور و هدفمند در جهان وجود دارند. سومین بُعد وجود طبیعت است. اما این علم به تنهایی نیست که مرا به این باور رهنمون کرده است. من از احتجاجات کلاسیک فلسفه نیز برای این مطالعه بهره بردهام.» (صص ۸۸-۸۹)
«"کانوِی" بر این باور است، و من نیز با او موافقم، که ممکن است وجود و طبیعت خدای ارسطویی را با کمک استدلال انسانی بدون کمک خارجی فهمید… من باید تأکید کنم که کشف من از قدس بر اساس یک سطح تماماً طبیعی و بدون ارجاع به پدیدههای فراطبیعی انجام گرفته است.» (ص ۹۳)
پیام اصلی نویسنده بر مبنای برهان نظم است. او البته از برهان علت نیز بهره میجوید ولی بیشتر در نظم امور نگاه میکند. او اذعان دارد که هنوز در مورد بقیهٔ مسائل اصولی دینی مانند وحی به قطعیت نرسیده است.
اخیراً که به قرآن کریم با این رویکرد نگاه کردم، دیدهام که رویکرد قرآنی نیز تا حد زیادی به توجه به آفاق و انفس است و کمتر بر اساس برهانهای فلسفی مانند علت؛ مثلاً در سورهٔ الذاریات:
وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ﴿٢٠﴾ وَفِی أَنفُسِکُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿٢١﴾
در بخش پایانی کتاب پرسش و پاسخ با استاد انجیلشناس مسیحی دانشگاه آکسفورد است. در مجموع این کتاب برای خواندن جالب است ولی جنس استدلالها چیزی جلوتر از کتابهای مرسوم توحیدی نیست؛ به این معنی که اگر کسی بخواهد در مورد توحید فکر کند کتابهای معروف اسلامی مانند کتاب شهید مطهری بسیار مناسبتر و پیشرفتهتر هستند. اما اگر کسی بخواهد ببیند که چطور یک کافرِ فلسفی به یک مؤمنِ فلسفی تبدیل میشود، کتاب جالبی است. چیزی که در همه جای کتاب مشهود است، ناآگاهی نویسنده و کسانی که با او بحث کردهاند از اسلام است. نوع نقدهای کافران به دین بیشتر نقد به مسیحیت است تا نقد به دین. از این نظر ناآگاهی و تا حدی خردگریزی کلیسایی به عقل مادیِ جدید کمک کرده است که بیشتر قوت بگیرد و رقیبِ ضعیفتری داشته باشد.